میخوام چند تا خاطره براتون تعریف کنم
خاطره ی اولم خیلی غمگینه و برمیگرده به ² سال پیش خونه ی داداشم اینا بودم اون یه عروس هلندی داشت و یه گربه برای زنش گرفته بود منم میخواستم برای مدرسم خرید کنم با داداشمو زن داداشم رفتیم زنداداشم هنوز دوقلوهاشونو بدنیا نیاورده بود باهم رفتیم و فک کنم یک ساعت اونجا بودیم وقتی برگشتیم خونه کتی و طیطو رو دیدم طیطو خونه بود و یه بالش کنده شده بود اگه اون لحظه رو میدیدین قطعا افسردگی میگرفتین منم (3) ماه افسردگی داشتم
خاطره ی دوم برمیگرده به ۱٠ سالگیم من خیلی دختره لاغر و بد غذایی بودم مامانم اینا وقتی دیدن خیلی لاغر مردنی شدم منو بردن دکتر تا آزمایش بگیرن ازم تا ببینن سرطان مرطان نداشته باشم خخخخ دکتره هم از این تک بعدی ها بود وقتی جواب اومد گفتن سرطان دارم خدایی مامانم ۱٠ بار غش کرد ۱٠ بارم آب قند خورد خواهرمم با دوست پسرش کات کرد اصاً یه وضی بخدا داداشمم که از اون استرسو ها هی حالت خوبه چیزی لازم نداری برات بگیرم آب میخوای منم هی سؤاستفاده میکردم خودمم پشمام ریخته بود سرطان دارم بعد از دوسه روز دکتره زنگ زده میگه آزمایشم با یه پیرمرده اشتباهی شده عینهو فیلما
خاطره ی بعدی همین (6) ماهه پیش بود من با یه پسری بنامه مجید توی رابطه بودم یه دوستی دارم یه جورایی دوسته صمیمیه پنجممه اونروز اصلا حالم خوب نبودو میخواستم یکیو بزنم رفتم تو اینستا عکس مجید و سارا رو دیدم یعنی داشتم سکته میزدم زنگ زدم به مجید تصویری پشتشو دیدم تو گالریا بود بعد برمیگرده میگه من خونم هیچی دیگه فرداشم اومده دم در میگه دوربین مخفی بوده سناریوشونو برام تعریف کرد ولی با مجید کات کردم چونکه تصمیممو گرفته بودم
خاطره ی بعدی برمیگرده به دسه روز قبل از اینکه کرونا بیاده یادمه عروسیه دختر عمم خیلی حالم خوب نبود دختر عمم منو هی بغلو بوس میکرد تا خوشحالم کنه وقتی از عروسی برگشتیم فرداش یکمی تب داشتم شبش هم که هی سرفه عطسه تب و لرز شدید خلاصه دوروز اینطوری بودم فهمیدم نصفه فامیل اینطوری شدن نگو کرونا گرفته بودیم فک کنم اولین نفرات بودیم کرونا گرفتیم
این برای هفته ی پیشه از دیجیکالا یه ماکت پیانو سفارش دادم و پیرسینگه دماغ چون پیرسینگ بینی دارم یه ایرپاد چون نداشتم وقتی که برام فرستادن مثل سگ ضایع شدم یه ایرپاده خراب برام فرستاده بودن حرصم درومده بود گفتم بیان ببرنش یادم نمیاد چجوری خواهرم برام کرد همین دیگه خواستم بگم درست بفرست دیجیکالا یه بی تربیییتتتت
همین دیه
دیروز داشتم غذا لازانیا درست میکردم لاله یکی از دوستام درمورد معلم ها سوال داشت زنگ زد منم حواسم رفت به گوشیم اومدم عقب قابلمه ای که توش لازانیا رو گذاشته بودم و میخواستم بریزم تو آبکش که اشتباهی ریختم رو پام آی آی الانم درد میکنه اینم از این
فینششششش لایک و کامنت یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😂😂😂😂😂
عالی بود بازم بزار
بجای دردو دل دارم میخندم
بس کی احمقم من🤦♀️