
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
لیا: البته یه کنسرت آنلاین......ههععییییی😭شاید گفتنش سخت باشه ولی خیلی دلم برام جونگ کوک تنگ شده💘امیدوارم یه بهونه ای پیش بیاد و دوباره از نزدیک ببینمش😊.....از زبان جونگ کوک: پس فردا کنسرت داریم و ما از الان داریم تمرین می کنیم.😎.....اینها رو بزاریم به کنار دلم برای لیا تنگ شده💔 .......می دونم موقع رفتنش بهم نگفت دوباره پیشم بر می گرده یا نه .....ولی خب من ایمان داشتم که برمی گرده.... چقدر دلم براش تنگ💔.....توی همین فکرا بودم که جیمین داد زد: جونگ کوککککککککککککککک😤....کوک: بله چی شده؟😶.......جیمین: کوک تو هم داری اشتباه می رقصی و هم اصلا چرا نمی خونی الان نوبت پارت توه😠.......تهیونگ: حواست کجاست چرا پرتی😣؟...... کوک: اممممم ببخشید ذهنم دگیر یه چیزی بود ببخشید😣....جیمین: ذهنت درگیره لی😏💗........در همین موقع کوک می پره وسط حرفش...کوک: ههههعععععیییییییی😠.......جیمین: 😶😶 نامجون: اینجا چه خبره🤓؟......جی هوپ: جیمین چی می خواست بگه که گفتی هههههعععععییییی.😩.....تهیونگ: اااووووویییییییی کوک چیزی هست که به من گفتی😤؟......کوک: نه بابا چرا انقدر شلوغش می کنید.😁....... جین: کوک حالا جیمین شده دوست و بهترین برادرت که راز های زندگی تو فقط فقط به اون می گی خیلی نامردی.😤😢جیمین : چرا من و می کشی وسط😣😇.......یونگی: بس کنید دیگه اگه خواسته بود به شما می گفتش🙄😏 ........حالا دوست داشته که فقط به جیمین بگه 😌بقیه به غیر از جیمین: 😤😩🤬😡😠.....کوک: ببخشید.....من خب راستش رازی نیست که بشه پنهانش کرد......همه به غیر از جیمین با نگاهی تعجب..😳😳..نامجون: کوک نگرانمون کردی چی شده😥.......کوک: خب من اممممم من من عاشق شدم💗💖( با داد گفت ) همه به غیر از جیمین: چی😳 ؟.......تهیونگ: wow.😁.... جی هوپ: اون کسی که دل کوک رو برده حتما خیلی باید خاص باشه نه😁🤓😎 ....کوک از خجالتی قرمز شده بود به کف زمین نگاه می کرد.....نامجون: حالا اون کی هست😏؟....کوک: امممم میشناسیدش......جین: واقعا؟کی هست😎
کوک: ........لیا😶( خودتون یه فامیلی فرض کنید) یونگی: منظورت همون دخترست که یه چند ماه پیش اومده بود خونمون و با ما جرعت و حقیقت بازی کرد😏....کوک: بله هیونگ منظورم همون دخترست😣......بعد از اینکه کوک این جمله رو گفت همه خندیدن😂🤣........کوک: چرا....چرا دارید می خندین😣🤔......نامجون: کوک این مسئله ذهن تو درگیر کرده بود؟......کوک: آره یه جورایی😑😐😶.......یونگی: ما می دونستیم😎......کوک: چی🙄 ؟.....تهیونگ: اینکه تو عاشق لیا هستی!😘😅 .....بعد کوک با نگاهی عصبانی به جیمین نگاه کرد😡.......جیمین: چیه چرا این طوری نگام می کنی😬....من بهشون نگفتم.😇🤥.( اوخی😇) کوک: اگه نگفتی پس از کجا می دونن😤......جی هوپ: اولن تو باید به ما می گفتی باید با برادر های بزرگ ترت مشورت کنی🤓😠؟جین: دومن جیمین راست می گه به ما چیزی نگفش ما خودمون می دونستیم😇😎 ......کوک:از کجا شما ها فهمیدید من که تا به حال به شما نگفتم حتی اشاره ای هم به لیا نکردم.💘😳.....جی هوپ : از قدیم گفتن عشق چشم و آدم و کور می کنه😵.......کوک: خب چه ربطی داشت😳.......تهیونگ: داره می گه که لازم نیست تو بگی ما از رفتارت می فهمیم که چه حسی نسبت به لیا داری!....کوک:😶😐یونگی: مخصوصا اون شب😅........نامجون: راست می گه همون شبی که جرعت و حقیقت بازی کردیم😂.......جیمین: ما همه از اون شب فهمیدیم که تو عاشق لیا هستی......کوک: خب چرا چیزی نگفتین😥😶
بقیه:😏😉😐😅کرم داشتیم(😅😂🤣)خلاصه با کلی حرف و نصیحت و درد و دل اعضا دوباره رفتند سر تمرین.🕺🏿......پس فردا یعنی روز کنسرت آنلاین بی تی اس.....از زبان جونگ کوک: امروز همه ساعت پنج صبح بیدار شدیم تقریبا تا ساعت شیش داشتیم صبحانه می خوردیم و از ساعت هفت تا ساعت ۱۲ داشتیم تمرین می کردیم( ساعت ۱۵ کنسرت داشتن) بعد از ساعت ۱۲ رفتیم توی سالن که هم لباس بپوشیم و هم از نظر ظاهر هم آماده بشیم.....کوک رفت روی صندلی نشست و گوشیش رو توی دستش گرفت و منتظر میکاپگرش شد که همون لحظه یه بادیگارد می یاد.......بادیگارد: ببخشید امروز میکاپگر شما نیومده( به کوک می گه) کوک: چی واقعا چرا😳.....بادیگارد: امروز مریض بودند به همین دلیل نمی تونستند بیان.....کوک: خب مشکلی نیست به یه میکاپگر دیگه می گم بیاد☺....... بادیگارد: متاسفانه همه ی میکاپگر ها سرشون شلوغ ......کوک: خب الان من اینجا چیکار کنم😣......بادیگارد: مممم.....😶.......جی هوپ: خب کوک من به میکاپگرم می گم که بعد از اینکه کارش با من تموم شد بیاد تو رو آماده کنه......کوک: اونا تا آخر کنسرت به مو و صورت دست می زنن😣( منظورش اینکه تا کنسرت شروع بشه کار دارند)جی هوپ: ولی😑 کوک: می گم میشه اگه به نفر رو میشناسم بگم بیاد😁( ازاولم هم بهونه داشت😅).....بادیگارد: اگه از آشنایان شما هست و در این کار مهارت دارند بله میشه......کوک: بله بله هست😃
کوک با خوشحالی از سالن اومد بیرون و رفت توی حیاط سالن.....جیمین: این چش شده بود😑.....تهیونگ: معلوم نیست باز چیکار کرده😏جی هوپ: آخه اگه کاری بود ناراحت می شد🤓 ......بقیه:🤔🤔.......از زبان کوک: واییییی چقدر خوشحالم 😁......این بهترین روزمه😢 .......من می تونم اون و ببینم هم اون می تونه یه کار درست و حسابی پیدا کنه و تازه شم دیگه لازم درد و خستگی بکشه و خونه های مردم رو تمیز کنه( چه مهربون😢😇)و بعد کوک به یه شماره زنگ زد☺ از زبان نویسنده: خب فکر کنم فهمیدید که کوک داره به چه کسی داره اشاره می کنه😎بله به لیا💜.....خب حتما برای شما یه سوال پیش می یاد که کوک چی جوری شماره ی لیا رو داره.🤔......خب این بر می گرده به اون روزی که کنیا و یون داشتن می رفتن خارج😁..........می خوام به تور خلاصه براتون قضیه رو تعریف کنم.🙂.....قضیه از این قرار که اون روزی که کنیا و یون رفتند به فرودگاه ....دقیقا همون روزی بود که پسر خاله جونگ کوک می خواست بیاد به کره.......توی فرودگاه جونگ کوک به طور اتفاقی یون و کنیا و می بینه بعد تمام قضیه رو برای اون دو تا تعریف می کنه و وقتی هم تعریف می کنه از کنیا شماره ی لیا می گیره😅......ولی خب کنیا بهش گفتش که فعلا به لیا زنگ نزنه چون که اگه زنگ بزنه لیا جواب نمی ده ....کوک هم قبول کرد و تا حالا بهش زنگ نزد تا امروز که به لیا زنگ زد 😏...
از زبان لیا: امروز بد ترین روز زندگیم بود😢😩.....چون از شغلم اخراج شدم..😤....دلیل حالا چی بود......دلیلش این بود که داشتم خونه ی یه بنده خدایی رو تمیز می کردم بعد دستم خورد به جامع و اون جامعه شکست😫.....حالا هرچی می گم که از قصد نزدم باور نمی کنن.☹...اون لحظه که برگه ی اخراجم رو گرفتم یاد کوک افتادم و توی دلم گفتم که بالاخره کوک به آرزوش رسید و من و بی شغل کرد.😩......البته تقصیر اون نبود ولی خب اون دوست داشت که من از شغلم اخراج 🙄بشم.....ههععععییییی داشتم فیلم نگاه می کردم که گوشیم زنگ خورد...... مامان لیا: لیا گوشیت داره زنگ می خوره.....لیا: چشم الان بر می دارم...از روی مبل بلند شدم و رفتم سمت گوشیم .....یه شماره ی ناشناس😨 یا خدا این چی می گه....نمی دونم چرا ولی یهو یاد یونگ افتادم....نکنه دوباره می خواد روانی بازی در بیاره🤥😢😡ولی خب ترسم رو کنار گذاشتم گوشیم رو برداشتم و رفتم تو اتاقم....لیا: بله؟.....کوک: سلام😁چرا گوشی رو دیر جواب دادی😡.....لیا: امممم ببخشید.😨...فقط من شما رو نشناختم میشه خودتون رو معرفی کنید😅....کوک: واقعا که من و نشناختی😱منم کوک .....لیا: چیییییی ( با داد) کوک؟😱😨این و آروم گفت......کوک: ای بابا باز من و نشناختی منم جونگ کوک عضو گروه بی تی اس کوچک ترین عضوم😫 ...به ممکن گروه معروف چون همه کار می تونم بکنم خوانده هستم.و😑......لیا: باشه باشه فهمیدم کی هستی.😣. ولی شماره ی من و از کجا داری ها😡؟...
کوک: خب چیزه راستش من خب ای بابا یه جوری گرفتم دیگه😩 برات یه خبر خوب دارم😏😁....لیا: مطمئنم خبر خوب تو بدترین خبر دنیاست.....کوک: اون وقت چرا😤....لیا: اولن بزار من بهت یه خبر خوب بدم از شغلم اخراج شدم😅😥😣😢...کوک: واقعا😀😀😊🤗.....لیا: کوکککککککککک😤😡😠.....کوک: اه ببخشید چقدر بد😁😃...لیا: از صدات کاملا معلومه که ناراحتی😠😒......کوک:😁...لیا: دومن شما بودید که آرزو می کردی من بیکار بشم که شدم اینم از خبر خوب من به شما...حالا شما خبر خوب شما چیه😒....کوک: بهترین موقع بیکار شدی چون الان من برای شما یه شغلی هزار برابر بهتر از اون پیدا کردم😁....لیا: چی..چی واقعا😃.....کوک: خب البته شما گفتید که این خبر بدی پس من میرم یکی دیگه رو پیدا می کنم خداحافظ😏....لیا: چی نه نه نه صبر کن کوک من شوخی کردم😣🙂ههههههههه.....چرا جدی می گیری😅 کوک: واقعا😏 .....لیا: آره باور کن حالا این شغل هزار برابر بهتر چیه..😉....کوک: میکاپگری😃......لیا: چی ( با داد)...کوک: اه چرا داد می زنی گوشم کر شد😣........لیا: کوک این شغل هزار برابر بهتر بود...کوک: آره دیگه خوب نیست🙄.......لیا: نه اصلا خوب نیست....کوک:😥😢😭چرا...لیا: چون عالیه😁....کوک: آها از اون لحاظ😅....پس زود باش بیا به این آدرسی که برات می فرستم....لیا: باشه حتما می یام ولی یه چیزی کوک.....کوک: بله؟.....لیا: من من میکاپگری بلد نیستم..😣...کوک: اینکه بلدیت نمی خواد وقت لازمه چند تا کرم بزنی موهام رو شونه همین😁 لیا: موهام؟...کوک: آره دیگه قرار میکاپگر شخصی من بشی😁......لیا: مگه خودت نداری؟.....کوک: لیا نگاه کن یه چند ساعت دیگه کنسرت شروع میشه بعدا بهت همه چی رو توضیح فقط سریع بیا باشه آدرس رو برات می فرستم فعلا خداحافظ......لیا: باشه خداحافظ......لیا: امروز بهترین روز زندگیمه 😃😁

لیا: سریع رفتم لباسم رو عوض کردم( عکس بالایی لباس لیا هستش) مامان لیا: کجا داری میری....☺لیا: خب راستش دارم میریم بیرون زود برمی گردم😊...مامان لیا: باشه عزیزم خداحافظ.....لیا: خداحافظ از زبان لیا: از خونه اومد بیرون و سریع یه ماشین گرفتم و رفتم سمت اون آدرسی که کوک برام فرستاده بود...ولی از خودم یکم دلخور بودم چون هر روز دارم به مامانم دروغ می گم البته حقیقت رو نمی چون نمی خوام خودش رو ناراحت کنه...😭😇بعد از یه ساعت تونستم برسم ....واییییی چقدر بزرگه...... فکر کنم قرار همینجا هم کنسرت برگزار کنن...واییی چقدر خوشحالم با خوشحالی رفتم سمت در😁 ....بادیگارد: ببخشید شما اجازه ی ورود به این جا رو ندارید...لیا: راستش امروز من به عنوان میکاپر جونگ کوک اومده ام... اول با دیگارد با بیسیمش حرف زد و گفت....بادیگر:بله می تونید برید😑....لیا: ممنونم😊 با خوشحالی رفتم داخل از پله ها رفتم بالا و وارد یکی از واحد ها شدم😨چقدر شلوغ......اوه نگاه کن همه ی اعضا هستن😀.....کوک: به بالاخره اومدید😁 لیا: وایییی من و ترسوندی😒....کوک: می گم چه خبر☺...لیا: چه خبر چیه مگه قرار نبود من بیام آمادت کنم😒...کوک: اوپس آره ببخشید بیا اینجا...لیا: باشه
جیمین: چی لیا خودتی؟😁😏..لیا اول یه تعظیمی کرد..لیا: سلام بله🙂...جی هوپ: سلام لیا ...لیا: سلام جی هوپ 😁و بعد از جی هوپ هم بقیه هم اعضا هم با من سلام کردن.....تهیونگ: پس برای همین بالا و پایین می رفتی و خوشحال بودی😅😏لیا: چی😳....کوک: چی نه بابا این چه حرفیه بعد از پشت با پاش یکی از به پای تهیونگ جوری که تهیونگ آخ گفت( بچم😟)کوک: لیا بیا اینجا....لیا: با..باشه. بعد لیا شروع کرد به سوشار کردن مو های جونگ کوک😊...بعد از سوشار کردن مو ی جونگ کوک.... رفت تا لباسش رو بپوشه...بعد از اینکه کوک لباسش رو پوشید لیا رفت تا براش برق کننده ی لب رو بزنه😀لیا: می گم کوک.....کوک: بله😊 ..لیا: یادم رفت تا برات برق لب بزنم....کوک: آها باشه .....لیا رفت یکم جلوتر و از اونجایی که کوک بلند تر بود روی انگشتان پاش وایستاد... کوک یه لبخندی زد....لیا: هههه چقدر قدت بلنده 😅😣...
بعد از اینکه لیا این جمله رو گفت کوک سرش رو اورد پایین و گونه ی لیا رو بوس کرد😑😳لیا با نگاهی تعجب دستش رو گذاشت دقیقا همون جایی که کوک بوسش کرد.💏....لیا: کوک😳...کوک: دوست دارم ممنونم که اومدی🙂...لیا: چی!🙄خوا...خواهش می کنم ☺.....تموم شد😶( فقط این نکته رو اضافه کنم اونجا هیچ کس نیست چون اونجا اتاق جونگ کوک بود😅) بعد لیا داشت می رفت سمت در که کوک صداش کرد...کوک: لیا میشه ازت یه سوالی بپرسم..😑...لیا: آره حتما🙂.....کوک: احساسات تو نسبت به من چیه؟...لیا: چی؟.....کوک: منظورم اینکه که من دوست دارم ولی تو چی .... تو من و دوست داری😣.....کوک توی دلش: وقتی که این جمله داشتم به این فکر می کردم اگه یک درصد فکر کنم لیا بگه نه من دوستت ندارم چیکار کنم😭😢.. ..لیا می خواست جواب سوالش رو بده که نامجون اومد.....نامجون: کوک داری چیکار می کنی زود باش کنسرت دیر شده...کوک: باشه الان میام فقط یه لحظه......لیا می پره وسط حرفش....لیا: راست می گه کوک دیر شده....بعد لیا یه تعظیمی کرد و بعد از اتاق خارج شد😣نامجون: چیزی شده؟.....کوک: نه چیزی نشده بریم....بعد هر دویشان رفتند...از زبان لیا: وقتی که از اتاق خارج شدم رفتم توس سالن اصلی هیچ کس نبود همه رفته بودند سمت سالن برگزاری کنسرت....منم رفتم....کنسرت شروع شده بود....نگاهم فقط به کوک بود......داشتم درمورد سوال کوک فکر می کردم....که من دوستش دارم یا دوستش ندارم انقدر نگاهم روش بود که کوک هم یک لحظه من و نگاه کرد و من سریع به کف زمین نگاه کردم😑
یک ساعت بعد .....کنسرت تموم شد.....همه داشتند دوباره به سمت سالن می رفتند آخرین نفر کوک بود....انگار کوک من و ندید که من دستش و گرفتم.....(همه رفتند به اون یکی سالن الان فقط کوک و لیا هستن) کوک: اوه لیا ببخشید ندیدمت و بعد دستش رو روی چشمش فشار داد....تمام صورتش خیس بودش..😣.خیلی خسته شده..☹..لیا: هیچی تو خسته ای بعدا درموردش حرف می زنیم....کوک: نه من خسته نیستم...وقتی که تو رو می بینم خستگیم در میره🙂😊....لیا: 🙄🙄خب راستش اون سوالی که ازم پرسیدی یک ساعت پیش😥....کوک:خب ؟😶....لیا: من ........
خب این پارت تموم شد پارت بعدی رو زود میزارم😃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکت
ممنونم😊
عالی بود💖💖💖
مرسی😊
عالیه لطفا ادامه بده
مرسی چشم😊
عالی بود 😍❤️👌🏻
پارت بعد please ❣️🙏🏻🥺
ممنونم😊پارت بعدی توی برسی
👌🏻🤲🏻❣️