من و خاندان جئون پارت آخر

.....................

از زبان ا.ت: داشتم می رفتم پایین که یهو با ی صحنه حال بهم زن مواجه شدم دیدم تاتا و شینی دارن⁦👩‍❤️‍💋‍👨⁩ ا.ت :عوقق حالم بهم خوردددد ...... تهیونگ \شین هه:😐یه جوری رفتار میکنی هرکی ندونه فکر می کنه بچه مثبتی ....ته ته: ا.ت ی جوری رفتا. می کنی انگار عممه هر روز فیلمای 🔞 می بینی ....بابای ا.ت: چییییی ا.ت تهیونگ راست میگههههه .... ا.ت:ب ب با خودش و شین هه هم داشتن همو بو*س می کردن..... بابای ا.ت: خودم می دونم قرار از.دواج هم گذاشته شده

کوک: واتتتت...... ا.ت: چرااااا به من نگفتیننننن ....... مامان کوک :خب داشتین لباس می پوشیدین ....... ا.ت :تاتا چقدر شتابت بالاست امروز صبح ازم کمک خواستی بعد بعد از ظهر ردیف شد ...... ته ته : خب هه چیزه کوک\ا.ت : چییییییییییی 😯😳😳😳 ........شین هه: هشتک مرگ بر م*نحرفین عالم ........ کوک/ا.ت:😶........ بابای کوک: خب بسه دیگهه ا.ت :جیغغغغغغغ ........مامان ا.ت:واییییی چته آروم کر شدیم ............ ا.ت:عروسییییی داریم

(انتظار داشتین حرف اونا رو بشنوه 😂😂) ا.ت: من برممممممم خرید عروسی عروسییی ........ تاتا:😂😂😂 به زودی نوبت خودتم میشه .......... ا.ت:ببند🔪....... ته ته:😐........... مامان کوک:یعنی ا.ت ازدواجی نیست ......... مامان ا.ت: چرا از سه سالگی یه عروسک بر می داشت می گفت این دخترمه وای الان می گه پسرا پاک نیستن و قبل راب*طه داشتن منم با هیچ کدوم از دواج نمی کنم (یاد خودم افتادم اون موقع دو سه سالم بود بطری نوشابه رو میزاشتم رو پام به عنوان بچم براش لالا یی می خوندم😂😐) ............... بابای کوک : اینو که راست میگه اما پس. خوب هم پیدا میشه.....‌‌........ بابای ا.ت :آره پیدا میشه وای خیلی کم یابه

ا.ت:وایییی مامان حتمی باید میگفتی😐😐 ........شین هه:ا.ت واقعا خاککک 😂😂😂 ............ مامان کوک :تو هم دست کمی ازش نداری ها ............ ا.ت :😂😂.......... شین هه:😐😐😐......... ا.ت:خاب من برم دیه ........ بابا ی ا.ت :تنها ؟؟ ........ ا.ت :وا مگه بار اولمه میرم بیرون ............ مامان ا.ت :نه ولی تنهایی لاقل با یکی برو ........ بابای کوک: راس میگه کوک توهم برو یه کت و شلوار واسه عروسی خواهرت بخر ............. کوک: یه طرف کمدم همش کت و شلواره که نپوشیدم یکی از اونا ذو می پوشم چرا باید خرج اضافی کنم .............. مامان کوک:خب بروه سهون رو بیار این جا رفته بود کمپانی ........... سهون: کسی با من کاری داشت ‌‌‌........... کوک:سهون هم اومد

ا.ت:وایییی مامان حتمی باید میگفتی😐😐 ........شین هه:ا.ت واقعا خاککک 😂😂😂 ............ مامان کوک :تو هم دست کمی ازش نداری ها ............ ا.ت :😂😂.......... شین هه:😐😐😐 ا.ت :با اجازه من برم ......... مامان ا.ت:باشه عزیرم برو .......... ا.ت: بای 😘😘 ....... تهیونگ :کوک من به پی دی نیم ماجرا رو گفتم اما زمان رو نگفتم برو به کل کمپانی بگو فردا دعوتن .......... کوک:اوک بای.......... تهیونگ :خب خدا رو شکر رفتن .......... سهون :مامان بابا خاله عمو می شه باهاتون راحت باشم .......... پدر مادرا :آره عزیزم ...... سهون :قشنگ ر*یدین ..........همه:😐😐😐.......... سهون :راس میگم خو می خواستین با ی تیر دو نشون بزنین اما ی نشون هم نزدین😂😂😂.......... تو روز عروسی من می زنیم اون وقت چشت در میاد .......... سهون:اما به نظر من باید بهشون همه چیز رو بگیم ........... بابای کوک:اما شاید همه چیر خراب بشه .......... سهون :اما اینجوری هم که درس نمی شه ‌..‌........ مامان کوک:پسرم درسته این جوری هیچی درست نشه اما خراب هم نمی شه ......... سهون: اوک ....... (از زبان ا.ت ) رفتم یه لباس مجلسی برداشتم خیلی ازش خوشم اومد اما کفش و اینا نخریدم چون داشتم [لباس ا.ت]...... {روز عروسی} ...... ا.ت :😭😭😭 ته ته :وا چته .....ا.ت :مار مولک کو چولوی من دیگه بزرگ شدهههههه عررررر ...... تهیونگ: باید خوشحال باشی که ..... ا.ت :من واسه این ناراحتم که اول فکر کردم هم تو هم شینی بزرگ شدین ولی نه بزرگ نشدین و مودم کی می خواد از دو تا نوزاد مراقبت کنه😭😭..... تهیونگ : خیلیییی مسخره ای خیلی حتی روز عروسیم هم بهم تیکه مینداری ....... ا.ت:😂😂😂😂 حقیقت تلخه ....... ته ته:😐 «و این داستان تا رسیدن به تالار ادامه داشت » (از زبان ا.ت) .... رفتم اون طرف تالار که هیشکی نبود و با تلفن حرف زدم که یهووو

خب تموم ادامش فصل بعد ولی شاید ادامه ندم نمد خودتون بگین ادامه بدم یا ن فعلا بایییی😘😘😘😘