میراکلس فروزن پارت ۲

گفت : من آنا هستم•پرسیدم : آنا چی شده آنا چی شده چرا خواهر یا برادرت نبود؟گفت :منو خاهرم از بچگی باهم بزرگ نشدیم و از هم جدا بودیم• پرسیدم: اسم خواهرت چیه؟ گفت:السا گفتم :چرا از هم جدا بودین؟ گفت نمی‌دونم ما خیلی تو بچگی باهم صمیمی بودیم اما ی روز بدون اینکه بهم بگه منو از خودش روند

از زبان لیدی باگ:خوب راستش تا به منو کت نوار گفت: من و السا چند ساله که ازهم دوریم و باهم نیستیم . یکی دو روز بعد بانیکس اومد دنبالمون و گفت:خیل خوب میریم به سه سال بعد ارندل

گفتم :سه ساااااااااااااااااااااااااااااااال بعد 😯😯 گفت:اره•منو کت نوار هم ناچار رفتیم توی درگاه زمان بانیکس• وقتی رسیدیم دیدیم همچین عوض شده و همه خوشحالن

آنا رو دیدم که لباس زیبایی پوشیده بود•بهش گفتم :زیبا شدی•اون گفت:ممنون اااا راستی جشن تاجگذاری الان شروع میشه ی لباس خوشگل بپوشین بیان تو جشن البته ممنون میشم اگه بیاین

گفتیم :البته که میایم•از توی کیف لباس که قبلاً همراهم بود ی لباس پوشیدم و رفتم به جشن تاجگذاری السا•السا داشت جشن رو اداره میکرد که آنا گفت:ملکه این شاهزاده هانس از جزایر جنوبی هستن

شاهزاده هانس گفت:ملکه ما می‌خواستیم ازتون اجازه بگیریم که ازدواج کنیم• السا گیج شد 🤔🤔 وگفت:اااازددواج ؟🤔انا:اااره اونا داشتن برنامه میریختن که السا گفت:

خوب به هر حال به مهمونی رفتیم السا لباس زیبایی پوشیده بود و من خیلی از لباسش خوشم اومد• بعد از تاجگذاری ، به السا هم سلام کردم . اون گفت :« سلام !ببخشید اسمتون چیه؟

خودم رو معرفی کردم وگفتم :«من لیدی باگ هستم !» اونم گفت :« خوشبختم !میشه بگید اهل کجایید !و با شهر ما چه نسبتی دارین؟» من گفتم:«ااااا من از پاریس میام و نسبتی ندارم

آنا اومد وگفت السا چرا از منو بقیه دوری میکنی هان ،چراااااااااااا ؟السا دیگه عصبانی شد و همجا یخبدون شد ، از محل جشن زد بیرون و به حیاط قصر رفت درحال نگرانی بخشی از پله های قصر یخ زد

السا رفت به کوهستان شمالی و یک قصر یخی خیلی قشنگ برای خودش ساخت!😯😯😯😯😯 آنا میخواست بره دنبال السا که بهش گفتم:« السا بذار همرات بیام من میتونم کمکت کنم