
سلام ببخشید اگر دیر شد
الا دنبال صدا رفت که یهو -تو هنوز این جایی /عالیجناب -چیه اتفاقی افتاده /نه قربان فقط شما الان نباید اینجا باشید -تو هم نباید باشی /قربان ،من فرمانده هستم و الان برای نظارت اومدم -باشه باشه من میرم وقتی برگشت به موجود سایه مانند پشت سرش بود الا سریع خنجری رو به سمت اون موجود پرتاب میکنه اون از خنجر فرار میکنه /اون تنها نیست -آره منم همین فکرو میکنم یهو یکی شدن پشت الا ضاهر میشه توماس سریع ترکمانش رو بر می داره و با تیر اون موجود رو میزنه بقیه موجودات میان و جنازه اونایی که مرده بودن رو میبرن یکیشان خنجر الا رو که به درخت برخورد کرده بود رو برمیداره وبا خودش میبره هم الا و هم توماس میان خونه
صبح روز بعد الا برای این که به پادشاه کای بگه که دیشب چه اتفاقی افتاد به نزد ایشون میره /عالیجناب -تواینجایی /قربان دیشب چنتا از اون موجودات داخل قصر بودن - تو چی گفتی اونا داخل قصر بودن /بله عالیجناب - هر جوری شده باید نابودشدن کنی /اطاعت الا میره بیرون
نلوین به دیدن کای میاد /کای -او نلوین تو این جایی /من من میخوام به لیا بگم که ما چیکار کردیم -نلوین /کای خواهش میکنم نمیدونی چقدر بده که هر روز دخترت رو ببینی که به کس دیگه ای میگه مامان این که ببینیش ولی متونی بغلش و بهش بگی دخترم -نلوین تو با خودت فکر کردی که منم همین حس رو دارم اما خودت میدونی اون اگر در مقامی باشه که من و تو میخوایم نابود میشه /کای اگر اون پیش من باشه نمیزارم *چه چیزی رو میخواید به مادر من بیگید ، بانوی من /الا تو هنوز اینجایی *بله بانوی من اومده بودم مطلبی رو بگم اتفاقی افتاده بانوی من -نه بعدا مطلب رو بگو *اطاعت عالیجناب
حال بریم سری بزنیم به الف های سیاه (الینا/ املیا* الکس ^) *مادر جان اونا متوجه الگانتاها در قصر شدند اون دختره الا فرمانده الا (دستش رو میاره جلو توش خنجر الا بود یه خنجر نقره)این خنجرشه /اون دختر فرمانست اما در اصل اون خواهر زاده منه من ^مادر منظورتون چیه مگه اون پسره توماس خواهر زادتون نبود /پسرم الا و توماس هردو در یک شب به دنیا اومدند اما آیا بعد از به دنیا آوردن پرسش حالش بر شد و تا دو روز بیهوش بود منم فکر به سرم زد یکی رو به جای پیش گو فرستادم تا به آنان بگه اگر اون دختر در مقام خودش باشه میمیره اونا هم باور کردن چون من خیلی وقت بود که کاری نکرده بودم اونا هم با لمبرت معامله کردن که به لیا بگه الا دختر اوناست و توماس پسر پادشاه و ملکه *وای مادر جان شما ای کار رو کردین که بتونیم راحت تر به اون دختر صدمه بزنید ^مادر فکرتون عالی بود
شب شده میرسم سراغ الا که روی درخت مورد علاقش نشسته و داره به حرف های کای ونلوین فکر میکنه -تو اینجا چیکار میکنی /عالیجناب -نکنه تو هم داری فکر میکنی /قربان شما به چی فکر میکنید -به تو /چی -به تو من دارم به تو فکر میکنم /عالیجناب -درست شنیدی من من / قربان من دارم به اتفاق دیشب فکر میکنم و الانم میخواستم بدم با اجازه - الا الا میره و توماس ناراحت میشه
الا میره پیش نلوین و کای (نلوین * کای ^ الا/ ) *الا تو تو دختره من و پادشاه هستی /چ چ چ چی ^بله درسته تو و توماس تو به روز به دنیا اومدین اما آیا حالش خوب نبود و حدود چهار روز بیهوش بود در این چهار روز یه پیشگو میاد و میگه که اگر تو در مقامی که باید ،باشی جونت به خطر میوفته ما هم به لمعات گفتیم که به یاد بگه اونا صاحب دختر شدن اونم قبول کرد _پس من پسر شما نیستم * توماس /عالیجناب توماس میره بیرون
شب میشه الا روی درخت همیشگی منتظر توماس میشه توماس میادو _خوشحالی /قربان منظورتون چیه _ هیچی من باید بدم / من نمی خوام در این مقام باشم یهو ام بیا بهشون حمله میکنه که خنجر رو به سمتش پرتاب میکنه اون جا خالی میده و خنجر به درخت میخوره الا کمانش رو برمیداره و تیر رو شلیک میکنه اما در همون لحظه الکس به اون ضربه میزنه و اونو پرت میکنه اون طرف میاد جلو که تومانی خنجر رو به سمتش پرتاب میکنه الکس و ام بیا عقب نشینی میکنم اما بازم هم خنجر الا و هم خنجر توماس رو با خودشون میبرن
الا و توماس سریع پیش تلوین و پادشاه میرن(الف ها هیچ وقت نمیخوابن )(الا/ توماس ^ نلوین * کای ") /بانوی من بانوی من *چی شده /بانوی من دو تا از الف های سیاه به من و عالیجناب حمله کردن "گفتی به تو و توماس /بله قربان *الا تو باید در مقام خودت باشی بدون شک اول به تو حمله کردم /بانوی من شما از کجا میدونی "الینا داره کار اصلیش رو شروع میکنه *من باید با بیا حرف بزنم "نلوین *کای بسه تلوین به سمت خونه لیا و لمبرت میره (لیا/ _ لمبرت ^ _نلوین*) *لیا /بانوی من خوش اومدین ^بانوی من (اینجا تعظیم میکنه ) *اومدم در مورد الا حرف بزنم /چی گفتین بانوی من درمورد الا *بله درسته در مورد الا لیا من کای ولمبرت سالهاست که موضوعی رو از تو پنهان کردیم توماس پسر توهست اما الا دختر من و کای هست تو بیهوش بودی که به پیش تو به ما گفت اگر الا در مقام خودش باشه نابود میشه منم از لمعات خواستم به تو بگه صاحب دختر شدین لیا دو زانو روی زمین می افته ^لیا من من میخواستم /لمبرت خواهش میکنم ساکت باش *من می رم فردا میخوام اعلام کنم که الا واقعا کیه منو ببخش لیا اما جون دخترم تو خطره
الا میاد خونه لیارو میبینه و روی زمین نشسته /مامان *عزیزم میدونم که ممکنه برات سخت باشه اما خودت میدونی که منم خبر نداشتم الا لیا رو بغل میکنه و میگه تو برای من بهترین مامان دنیا بودی
ممنونم که تستو انجام داریم است چطور بود تو نظرات بگین چطور بود فعلا💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید بابت غلط املایی ها کیبورد کلمه هارو عوض میکنه