
داستان پایینه 😐👇
به یه مغازه فروش رسیدیم..... جای قشنگی برای حیوانات داشت. خودم گوشیمو در آوردمو گفتم: بیا بریم تو مغازه جنی گفت:بریم. طوطیم گفت: اون قفس رو میخوام اونوووو گفتم: قفس نه یه جای بزرگ و کلی وسیله برای بازی برات میخرم. طوطیم گفت: آخجون آخجون لیسا گفت:با اینکه نفهمیدم چی گفته خندم گرفت😹😹 منم خندیدم وقتی انتخاب کردم چی برای حیواناتم بخرم به جنی گفتم: انتخاب کردم بریم حساب کنیم؟ ترجمه شد↺↺↺↺ جنی گفت: بریم عشقم❤💕➩
گفتم سلام عاقا من اینا رو میخوام بخرم اممم چقدر میشه؟ گفت: ۲ میلونننن گفتم:چییییییی گفت: خانم آرام باشید! قیافم اینجوری شد (😐) رزی دستمو کشید و برد اون طرف مغازه گوشیشو در آورد گفت: چیشد گفتم: ۲ میلون شد بهتره برگردیم رزی گفت: چرا برگردیم پولشو میدیم🌈 گفتم منکه پول ندارم فقط ۱ میلون دارم رزی گفت من میدم گفت: نه بابا نمیخواد بریم خونه رزی گفت: تو کار نداشته باش من میدم. گفتم : نه نه نیازی نیس. رزی گفت : دیگه حرف اضافی نزن این کارتو بگیر برو بخر. گفتم: واقعا ممنونم😭❤ گفت : عزیزم بریم💓 گفتم : بریم😘
حساب کردیم. از عاقا عه پرسیدم😐 خب الان این هارو چطوری ببریم خونه؟! گفت: شما فقط قراره آدرس خونتونو بدید ما براتون میاریم امممم گفتم و نگاهی به اعضا انداختم گفتم: میشه کمی فرصت بدید الان برمیگردم دست رزی و جنی گرفتم و بردم اون طرف مغازه که کسی نبود به اعضا گفتم:باید آدرس خونه رو بدیم حالا چیکار کنیم؟ جیسو گفت: فهمیدم باید با ماشین خودمون ببریم گفتم :آره آره شما همین جا باشید من برم بپرسم میشه با نه الان برمیگردم ترجمه شد⇅↺ رفتم و گفتم : میشه با ماشین خودمون ببریم؟ گفت: البته گفتم : خوبه😻شما وسایل را حاضر کنید من الان میام. گفت چشم خانوووم😐🍌
دیگه حوصله ندارم تایپ کنم😂😂
رفتم پیش اعضا گفتم: آره میشه لیسا گفت: چه خووووب💖💖 جنی گفت : ما بیا بریم به چینا میگم حل کنه گفتم: چینا کیه؟ گفت : دختر خالم اونم اومده ایران میگم بیاد کارمونو را بندازه گفتم : باشه پس بریم خونه.
به جنگل رسیدم که صدا های ترسناکی میامد 😨😬 گفتم : خدایا خودت کمکمون کن صدا چیههه😨😨 لیسا گفت: وای خدا بزرگ جنننن منو جیسو و رزی جیغ زدیم عههههههههه😨😐 لیسا زد زیره خنده😂😐 گفتم: خدا لعنتت کنع😐 گفت : خوب بودا که یک دفعه صدای هوووووو اومد رزی گفت: من میترسم جنن لیسا گفت: جن وجود نداره دانش مند 😌 یه هو دیدم پشت درختا یه چیز سیاه رد شد😨 گفتم یا خداااا جننننننن😫😭😨 لیسا گفت : جنننن منم دیدم من میترسم مامان کجاییییی جن وجود دارهههه😭😐 رزی گفت : بدبخت شدیم الان جن میاد مارو میخوره😐😭 اینقدر ترسیده بودیم نتوستیم چیزی به رزی بگیم گفتم: کارمون تمومههههههه بیچاره حیوانم اونا هم داشتم میلزیدن😐✰ جنی به پخ به من کرد من ریدم به خودم گفتم : جنیییییی الان وقت اینجور کاراس جنننننن دیدیم ما جنننننن جنی گفت:..........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
خیلی عالی بود اجو
میگم اجی. یه مسابقه ادیت گذاشتم خواستی برو ببین🍡🍓🍭
میصی😻🌸🧁
الان نگاه میکنم🍒💟