
سلام دوستان این قسمت دوم داستان پونی کوچولو هست،اگر قسمت قبل بد بود ببخشید ولی قسمت 2 باحاله و امیدوارم خوشتون بیاد
توالایت:خب امشب جشن شروع میشه برم به بقیه خبر بدم،،توالایت رفت تا به دوستانش خبر بدهد،،توالایت:بچه ها همه چی آمادست؟،،پینکی:تمام بادکنک ها نصب شدن و شیرینی ها آمادن ، اپل جک:من همه نوشیدنی ها رو آماده کردم،،رریتی:دکوراسیون هم خیلی زیبا آماده شده عزیزم
توالایت:خب امشب جشن شروع میشه برم به بقیه خبر بدم،،توالایت رفت تا به دوستانش خبر بدهد،،توالایت:بچه ها همه چی آمادست؟،،پینکی:تمام بادکنک ها نصب شدن و شیرینی ها آمادن ، اپل جک:من همه نوشیدنی ها رو آماده کردم،،رریتی:دکوراسیون هم خیلی زیبا آماده شده عزیزم
رینبودش:آسمون برای جشن کاملا تمیز و آفتابیه قرببااان،،فلاترشای: پرنده های من هم برای آواز خواندن در جشن آماده هستن، توالایت:خب انگار همه چی برای برگزاری جشن آمادست،توالایت شروع می کند به بالا و پایین پریدن و می گوید:اییووللل🤣🤣اپل جک: من فکر نمی کردم توالایت بتونه اینجوری بالا و پایین پبره،نه؟ همه می گویند:آررره
پینکی:من فکر می کردم فقط خودم میتونم اینجوری بالا و پایین بپرم ، توالایت همین جوری بالا و پایین می پرد که یهو...
...که یهو به طور مسخره ای می افتد رو زمین🤣🤣که بنظر می رسد کار شایسته ای برای پرنسس دوستی نبود😂😂توالایت:فکر کنم هیجان دیگه کافیه😜😜پینکی:آره واقعا فکر کنم کافیه🤣🤣
شب همان روز...
توالایت:خب بچه ها جشن داره شروع میشه همگی آماده هستین؟ همه باهم می گویند:بله ناااخدااا🤣🤣توالایت:نشنیدم صداتونو؟ دوباره همه باهم می گویند: بله ناااخدااا🤣🤣 ، توالایت:خب دیگه بریم جشن رو شروع کنیم؟همه باهم می گویند: بببززنن ببررییمم
توالایت:خب پینکی تو برو روی یه بلندی و داد بزن که جشن داره شروع میشه،میتونی انجام اش بدی؟،،پینکی:رو من حساب کن،اپل جک تو هم نوشیدنی ها،شیرینی ها و کیک ها رو بیار،،اپل جک:سه سوته میارمشون😎😎فلاترشای توهم پرنده هایت بیار اینجا چون قراره یه نوک برامون آواز بخونن😎😎فلاتر شای:همین الان میام
توالایت:همگی آماده هستین؟همه: بلله،،رینبودش:اما من و رریتی چی؟ توالایت:آخ شما رو یادم رفت🙄🙄 رریتی تو برو تو برو جلوی سالن تا وقتی پینکی به بقیه خبر میده تو راهنمایی شون کنی،،رریتی:باشه توالایت،،رینبودش توهم برو گروه واندربولد رو بیار تا یه نمایش با تو اجرا کنن،،رینبودش:با اینکه یکم پیر شدم ولی هنوز سرعتم رو دارم ، توالایت:دوباره می پرسم همگی آماده هستین؟همه با هیجان می گویند:بللله
باز هم کیلومتر ها آن ور تر در جایگاه دشمن
چیییی؟اینا دارن جشن می گیرن؟ خب عیبی نداره،چون اونا نمیدونن اینجا چه خبره،خب شما خوش بگذرانید،البته فقط برای یه مدت کم چون من دارم میام به اکواستریا تا چند تا خلافکار رو برگردانم تا بتونم سیاهی رو به اون اکواستریا مزخرف بیار،،او آره😈😈😈
این داستان ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
به داستان منم سر بزن *-*
سلام دوستان لطفا نظر بدهید تا قسمت ۳ بیاد