14 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 70 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتام 😄❤ بالاخره پارت ۷ رو اووردم 😂😂💔💔 ببخشید دیر شد .... 💔 آمممم و بچه ها لطفا تا نتیجه برین چون باید درمورد یه سری چیزا صحبت کنیم و دو تا چالش هم داریم که بازم تو همون نتیجه میگم ^^ اگر این پارت رو خوندین و خوشتون اومد حتما کامنت بدین چون خیلی انرژی میده ^^❤ و لایک هم یادتون نره ❤ فالو=فالو با دو اکانت ❤❤❤ خب بریم سراغ داستان 😄
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۷ : نشونه .....)
ولی یهویی احساس میکنم چشمام تار می بینه و سیاهی میره و صدا ها برام نامفهوم میشن .... و بعدش دیگه هیچی نمی بینم .... *نکته : دوستان رینا و یوکی دوتاشون بیهوش میشن .... 😶💔💔💔💔*............*یک ساعت بعد* آروم چشمام رو باز میکنم با گیجی به دور و برم نگاه میکنم . من : « اینجا ..... کجاست .....؟ » یهو صدای هاروکی و ساکورا رو از کنارم میشنوم هاروکی : « خدا رو شکر 💔💔💔💔 بالاخره بیدار شدیییی 💔💔💔 » ساکورا : « خیلی نگرانتون بودیم .... اونجا یهویی بیهوش شدین .... ما هم سریع اووردیمتون دفتر پرستاری .... حالت خوبه ؟ 💔💔💔 » من :
« خو-خوبم .... فقط سرم گیج میره ..... » یهو یاد رینا میفتم 😨 من : « ری-رینا ! اون کجاست حالش خوبه ؟ 😨😨 » هاروکی : « نگران نباش تختش کنارته اگه دقت کنی 😂💔 و حالش خوبه ..... هنوز بیهوشه .... » من : « ک-که اینطور ..... 💔💔 » هاروکی : « خب ما تنهات میزاریم تا استراحت کنی ..... اگر کاری باهامون داشتی به پرستار بگو سریع خودمون رو میرسونیم 🙂 » من : « او-اوهوم آریگاتو ^^ جانه ^^❤ » ( او-اوهوم ممنون ^^ فعلا ^^❤ ) ساکورا و هاروکی : « جانه ^^ » *و هاروکی و ساکورا میرن بیرون*
به پنجره نگاه میکنم ظهره .... هوممممم فکر کنم یه ساعت دیگه کلاس تموم شه ...... احساس میکنم خیلی خستم 😴😴😴😴🥱🥱🥱هققققق هنوز دو دقیقه از بهوش اومدنم نگذشته حوصلم سر رفته 😐💔*چند دقیقه بعد* ........ *رینا آروم سرشو تکون میده و بیدار میشه* رینا : « کجام .....؟ » من : « بیدار شدی ؟ 😶😶😶 » رینا : « هومم یوکی ؟ » رینا با گیجی بهم نگاه میکنه و معلومه یادش نمیاد چه اتفاقی افتاده خب عادیه تازه بهوش اومده 🙂😂💔 رینا : « ما چرا اینجاییم ......؟ » من : « اومممم .... داخل کلاس c-1 بیهوش شده بودیم .... واسه همین ساکورا و هاروکی ما رو اووردن دفتر پرستاری 😶😶 منم تازه بیدار شدم ..... » رینا : « اها ..... هاروکی و ساکورا کجان ؟ » من : « آمممم چند دقیقه پیش رفتن 😅 » رینا : « که اینطور ..... » بعد از چند دقیقه رینا همه چیز رو یادش میاد و یهو رو تخت میشینه 😂💔 من : « چی شده ؟ 😅😂💔💔» رینا : « واقعا باورم نمیشه 💔💔 ما توسط روحا یا جنا بیهوش شدیممممم 💔💔💔💔 » من : « خب ..... آره 😅 » رینا : « بنظرت دنبالمون میان ؟ » من : « فکر نکنم ...... » رینا : « هوففففف ...... 🥲🥲 خستم ..... فکرا تو سرم سنگینی میکنن ...... این اواخر اتفاقات خیلی زیادی افتاد البته جریان امروزو کار نداریم ..... ولی بازم هنوز سوالای زیادی هستن که جوابشون رو نمی دونیم ..... 💔 » با رینا موافقم ...... منم یه جورایی خستم 😶💔 گاهی وقتا این سوالای بی جواب باعث سردردم میشن ........ هومممم ولی خب ما سرنخ های زیادی داریم ، مطمئنم ! فقط متاسفانه تیکه های پازل رو کنار هم نذاشتیم ...... ولی میدونم کار آسونی هم نیست ...... قضیه خیلی پیچیده تر از این حرفاست ...... چون هرچی بیشتر جلو میریم کارمون سخت تر میشه ..... شاید بهتر باشه چند ماه مث بچه آدم سرجامون بشینیم و هیچکاری نکنیم 😐 اینطوری کمتر برا خودمون دردسر درست میکنیم ..... رینا : « چیزی شده ؟ » با صدای رینا رشته افکارم پاره میشه و به خودم میام 😂💔. من : « ها ؟ چیزه نه 😅داشتم فکر میکردم ...... »
رینا : « به چی ؟ » من : « زیاد مهم نیست 😅 ^^ » رینا : « هومممم یوکی ؟ 😶💔 » من : « بله ؟ » رینا : « فکر کنم ورود به اونجا رو دیگه ممنوع کنن ...... یعنی مطمئنم ...... چون عادی نیست که چند تا دانش آموز اونجا بیهوش شن ..... ولی بنظرم باید برگردیم ... » من : « هااااااااا ؟؟؟؟؟ به ما رحم نمی کنی به خودت رحم کننننن ممکن بود بمیریییییییی 😠😠😠😠😠😠💔💔💔💔 » رینا : « میدونم ولی اونجا خیلی قدیمیه سال هاست بخاطر اتفاقات عجیب غریبی که توش افتاده کسی اونجا نرفته اونجا می تونه مکان خیلی خوبی برای تحقیق ما باشه کی میدونه اونجا چی هست ؟ » هوممممم یه جورایی با رینا موافقم ....... ولی خب میترسم اگه اونجا بریم بیهوش بشیم ..... من : « اوهوم ...... ولی چطوری بریم اونجا ؟ » *رینا به فکر فرو میره و بعد از چند دقیقه چشماش برق میزنه 😂💔* رینا : « اگه با خودمون صلیب ببریم چی ؟😃😆 روحا از صلیب خوششون نمیاد 😄😁 » من : « نمی دونم .... شاید کمک کنه 😶 ولی من صلیب ندارم .... » رینا : « آمممم من فکر کنم یه گردنبند دارم که آویزش یه صلیب واقعیه .... ولی سه سال طول میکشه تا پیداش کنم 😐😂💔 » من : « جررر 😂😂😂💔 » رینا : « ولی خیلی دوست دارم سریع برگردم اونجااااا 😩😩 » واقعا .....؟ 😐😂💔😐😐😐 من : « خدایی .....؟ 😐😂💔 دمو داشتم فکر میکردم یکی ، دو ماه بشینیم سر جامون و به اتفاقاتی که برامون افتاده و طی این زمان قراره بیفته فکر کنیم 😅😂💔 چون وقتی میریم تحقیق کنیم سوالای بیشتری برامون ایجاد میشه و بیشتر گیج میشیم 😂😂💔💔 »
رینا : « هومممم موافقم ... 😶😶😶😶😶😶 فکر کنم دیگه بتونیم برگردیم سر کلاسمون .... » *یهویی زنگ می خوره 😂💔* من : « ..... شایدم بهتر باشه برگردیم خونه 😂😂😂💔💔 » رینا : « آره 😂💔 » ( از خوش شانسی شونه دیگه 😂🥲🥲🥲 ما هیچوقت از این شانسا نداشتیم .... 🥲🥲🥲 حداقل من نداشتم 🥲🥲🥲🥲😂😂😅😅) من : « راستی بیا یه گروه واتساپ با هاروکی و ساکورا و خودمون بزنیم 😶😶😶 » رینا : « فکر خوبیه ولی اسم گروه رو چی بزاریم 😐🤨 » .......... *و رینا و یوکی دوتاشون با ناامیدی به افق زل میزنند 😂💔* من : « دلم می خواد محو شم 🥲🥲 » رینا : « بیا یا نقطه بزاریم یا اسمشو بزاریم دیوونه خونه .... 😐🙂 » من : « دیوونه خونه ...؟ 😐😂💔💔 » رینا : « آره چون حس میکنم هممون یه مشت دیوونه ایم که دور هم جمع شدیم و می خوایم یه معما که غیر ممکنه رو حل کنیم 😂😂😂😂💔💔 » من : « جرررررر پس همینو بزار 😂😂😂😂 » *یه دقیقه بعد* رینا : « ....... خب تموم شد فقط امیدوارم کسی لفت .... » *قبل از اینکه رینا حرفشو تموم کنه یهو پرستار دوتاشون رو میندازه بیرون 😂💔* پرستاره : « برین خونتون دیگه 😑 اینجا آش نمیدن همینجوری واسه خودتون نشستین 😑😑😑 » *و محکم درو میبنده 😂💔💔💔* من : « عجب ....😐💔 » رینا : « من شکایت دارم ..... 😐😐😐💔💔💔 » من : « وللش بیا بریم خونه 😂💔💔 » رینا : « اوهوم 🙂🙂🙂 » وقتی میرسم خونه و گوشیم رو چک میکنم میبینم از گروهمون یه عالمه پیام اومده 😐😐😐😐💔💔
نصفشم دعوای هاروکی و ریناست .... 😐😐😐 چه خبرتونه آخههه 😐😂😂😂💔💔💔💔بزارین چند تا از پیام هاشون رو بخونم ..... از اول شروع میکنیم ^^ پیام ها 👇👇👇........................................ هاروکی : « این گروهه چیه ؟ 😐😐 و این چه اسمی هست براش گذاشتین 😐😐😑😑😑 » رینا : « یوکی پیشنهاد داد یه گروه بزنیم هممون توش باشیم چت کنیم 🙂 و درضمن این اسم کاملا برازنده ی توعه پس حرف نزن 😑💢🔥» هاروکی : « هااااا ؟ من دیوونمممم ؟؟؟؟؟ 🔥🔥🔥 » رینا : « آاااارههههههههههه 😀😀😀😀😀😀😀 » هاروکی : « ببین رینا بنظر من بهتره تو انتخاب کلماتت کار کنی 🔥🔥🔥🔥» رینا : « هومممم ؟ 🙂 وقتی کلمات درستن چرا باید تغییرشون بدم ؟ 🙂🙃🙂 » هاروکی : « بله دیگه از آدمای خنگ هم انتظار نمیره بفهمن 😒😒😒 » رینا : « چرا همه رو مث خودت میبینی ؟ 🙂🙂🙂 » هاروکی : « نخیر بنده در کل این دنیا تکم و هیچکس مث من نیست 🙂 » رینا :
« معلومهههههه 😆😆😆😆 آفرین پسر گلم ، بالاخره فهمیدییییی 😁😁😁 تنها آدم خنگی که دنیا هست خود توییییییی 😆😆😆😆😆😆 » هاروکی : « .... رینا فازت چیه ؟ 😐💔🔥💢 » رینا : « رفتن رو مخ تو 🙃 » هاروکی : « گناه من چیه ؟ 😐😐😐😐😐 » رینا : « وجودت 🙂🙂 » *یوکی تا این یکی پیام رو می خونه یه جورایی اعصابش خورد میشه و میدونه بعدا چی به رینا بگه 😂💔* هاروکی : « ..... 😐😐😐💔💔💔 » رینا : « 😀😀😀😀😀 »
هاروکی : « رینا برو یکم بخواب فکر کنم حالت خوب نیست 😐😐😐😐 » رینا : « نه حالم خیلی خوبه 😄😄😄😄😁😁😁😁😁😁😁 » هاروکی : « اوکی ولی من باید برم خواهرم داره صدام میکنه جانه 🙂😐 » رینا : « جانه 😄 منم برم نقشه بکشم چطور رو مخت برم 😁 » ساکورا : « رینااااااا وایسا نرووووووووووو » رینا : « ساکوراااااااااااااااا 😀😀😃😃😃 » ساکورا : « رینااااااااااااا 😆😆😆 » در ذهن یوکی : « واو چه ذوقی کردن 😂😂🤣 » رینا : « چقد دیر آنلاین شدی همین الان هاروکی رفت میومدی باهم میرفتیم رو مخش 🙂 » ( بچم هاروکی 🥲😂💔💔💔 حس میکنم بچم خیلی مظلومه 🥲😂💔💔) ساکورا : « هعی بزار دفعه بعد 😂🙂 » رینا : « یعنی پایه ایییی ؟ 😆😆😆 » ساکورا : « نح من پایه ی صندلی نیستم ساکورا هستم 😐💔 » رینا : « جرررررر 🤣🤣🤣🤣 چرا انقد خنگ بازی درمیاری ؟ 🤣😂💔 میگم موافق هستی بریم رو مخ هاروکی ؟ 😂😂 » ساکورا : « میدونم 😂😂 هم نه هم آره نمی دونم 🙂 » رینا : « هعیییی 🥲🥲🥲🥲 پس فقط من باید هاروکی رو اذیت کنم چقد من تنهام 😞😞😞😞😞😟😟😟😕😕😕😕🙁🙁🙁😔😔😔😭😭😭😭🥺🥺🥺🥺😢😢😢😢💔💔💔💔💔💔💔🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧 » ساکورا : « وقتی میدونی نمی تونی منو خ*ر کنی الکی چرا تلاش میکنی ؟ 🙂🙂🙂🙂 » رینا : « جررررر نمی دونم 🤣🤣🤣🤣🤣 » ساکورا : « البته یه جورایی هم دو دل شدم ..... 🥲 ولی هاروکی هم گناه داره 🙂 » رینا : « هققققق باشه 💔💔 » ساکورا : « راستی خیلی خوب شد که یه گروه زدیم 😁 ولی اسمش یه جوریه ..... اخه خیلی صمیمی نیست 😂💔 » رینا : « آها .... اوکی حالا یه کاریش میکنیم 😂🤣 » ( دوستان چالش : اسم گروه این فرزندانم چی باشه ؟ 😂🤣 )
ساکورا : « تنکس 😂❤️ راستی یوکی هنوز آنلاین نشده ؟ 😶 » رینا : « نح پی وی هم کلی پیام دادم بهش 🙂 » ساکورا : « اوه ..... » من : « واتتتتتتتتتت ؟؟؟؟؟؟؟ آقااااااااااااا کاتتتتتتتتتتتتتتت » کارگردان : « چی داری میگیییییی ؟؟؟؟؟؟؟ فقط من می تونم بگم کاتتت » یوکی : « جناب کارگردان این همه پیام حافظه گوشی منو پر میکنن تو می خوای جواب بدی ؟ 😐😑💔💔💔 » کارگردان : « آره 😑😑 » فیلم بردار : « اجازه هست فیلم برداری رو دوباره شروع کنیم ؟ 😐 آقا بقیه دارن نگامون میکنن عهههه 😐😐😐😐💔💔 » یوکی : « باشه شروع کن 😑😑💔 » کارگردان : « وایسا وایسا وایساااااا !!!!!! اولا نباید بگی شروع دوما من باید بگم 😑😑😑😑💢 💢 💢 این تیکه رو دوباره از اول میگیریم یک دو سه حرکت » *اهم اهم 😐😐😐😑😑😑 .... خب کجا بودیم ؟ ..... اها یوکی تا این پیام رینا رو می بینه میره پی ویش و می بینه رینا 248 تا استیکر براش فرستاده که رو هرکدوم هم نوشته : کجایی ؟......😐😐😐😐 خب بنظرتون واقعا بچم یوکی رد نمیده ؟ 🥲💔* من : « هعی ... 🥲🥲🥲🥲 برم بقیه پیاما رو بخونم 🥲🥲🥲 » و برمی گردم گروه . حالا یه ساعت باید ببینیم کجا بودم .... 🥲 ....................... یافتمممممم 😆😆 رینا : « بلی بلی😀😀 » ساکورا : « اها راستی 🥲 ورود به کلاس c-1 قبل از اینکه ما به اونجا بریم ممنوع بود 🥲 » رینا : « نانیییی ؟؟؟ » ساکورا : « آره .... مدیر اینو بهم گفت کلی هم منو هاروکی رو دعوا کرد 🥲🥲 » رینا : « اوهههه ..... » ساکورا : « همین که اخراج نشدیم خوبه 😐💔 چون معمولا مدیر خیلی رو قوانین حساسه 🥲 » رینا : « حساس که هست ولی مطمئنم اخراجمون نمی کنه اخه کی به اندازه ما باهوشه😎😎😎 » ساکورا : « هومممم بنظر من زیادم ربطی به باهوشی نداره ..... ما خیلی درس خوندیم 🙂 » رینا : « اون که آره ولی بیشتر سوالای امتحان نیاز داشتن که از هوشت استفاده کنی » ساکورا : « هوممم آره .... » رینا : « خب حالا وللش از بحث اصلی دور شدیم 😂💔 اممممم میدونی بنظر من باید برگردیم کلاس c-1 ..... »
ساکورا : « نانییییییییی ؟؟؟؟ دیوونه شدییییی ؟؟؟؟ می خوای تنبیه مون کنن ؟؟؟؟؟؟؟ 🥲🥲🥲🥲 » رینا : «خب نه ..... این روزا که نمی خوایم بریم بنظرم یکی دو ماه دیگه ... یوکی اینو گفت و باهاش موافقم 🙂 خب بزار توضیح بدم .... کلاس c-1 خیلی قدیمیه و جای خوبی برای تحقیق ما هست 🙂 و مطمئنم اونجا یه چیزایی پیدا میکنیم آمممم ولی یوکی گفت بهتره روی اتفاقاتی که افتاده تمرکز کنیم و بعد بریم سراغ چیزای دیگه برای همین بنظرم بهتره یه ماه دیگه برنامه ریزی کنیم و شب رو بریم دبیرستان 🙂 » ساکورا : « هومممم خب باشه .... ولی اگه گیر بیفتیم تقصیر توعه 🥲 » رینا : « باشه 😐😂💔 » ساکورا : « شوخی کردم تقصیر منم هست که قبول کردم 😂💔 اومممم ولی خطرناک نیست بریم اونجا یا اصلا چی قراره اونجا پیدا کنیم ؟ 😶 » رینا : « نه خطرناک نیست .... چی پیدا کنیم ؟ خب نمد 🙂🙂 باید بریم و ببینیم 🙂🙂 » ساکورا : « اوکی ..... » و بله دیگه اینا نصف پیاماشونه 😂💔 بیشترشو نگفتم 😂💔 بهتره منم یه پیامی بدم 😂💔
من : « یوو مینا ^^ چقد پیام دادین ^^🔪 » یهویی همشون آنلاین میشن ... وات؟ 😂😂💔 ساکورا : « یوو ^^ میدونم 😂💔 » من : « فکر کنم این ماه باید با حافظه گوشیم خداحافظی کنم 🥲😂💔 » هاروکی : « منم همینطور 🥲💔 » رینا : « سکوت 😐💔🔪 » هاروکی :
« باشه بابا ساکت شدم 😐 » *نکته : بچمون هاروکی حوصله دعوا نداره 😂💔* رینا : « 😌😌😌😌 » من : « هعی رینا یکم با هاروکی مهربون تر باش 🥲 » رینا : « اومممم ..... نموخوام 😆» من : « هعی .... 🥲🥲🥲🥲 » هاروکی : « ولش کن مهم نیست 🙂 » من : « واقعا ؟! 😐 » هاروکی : « آره ^^ من مشکلی با دعوا هایی که با رینا میکنم ندارم .... دعوا های ما زیاد واقعی نیستن واسه همین بعضی وقتا سرگرم کنندن 🙂 » من : « اوکی ...... فقط امیدوارم که دعوا های الکیتون تبدیل به دعوا های واقعی نشه 🙂😂💔 »
ساکورا : « اگه شد جلوشون رو میگیریم 😂😄 » من : « آره 😂💔 به هر حال مجبوریم 😂💔 » رینا : « کی گفته دعوا های ما قراره واقعی بشه ؟ 😐💢 » ساکورا : « کسی نگفته ممکنه بشه 😂💔 » هاروکی : « حالا وللش ..... بچه ها نظرتون چیه درمورد اتفاقاتی که افتاده فکر کنیم ؟ 🙂 » هممون : « موافقیم 🙂 » هاروکی : « اومممممم خب تا الان چه اتفاقاتی افتاده ؟ 😶 » ساکورا : « یوکی عجیب غریب رفتار کرد » رینا : « احضار روح کردیم » یوکی : « من زدم دوست دوران بچگیت رو بیهوش کردم » هاروکی : « چشماتم قرمز شد و غیر از اون تو و رینا تو کلاس c-1 بیهوش شدین » هممون : « آره » هوممم نمی دونم درمورد خوابام هم چیزی بگم یا نه ..... البته بهتره درمورد اون سگه بگم . یوکی : « راستی یه چیزی رو جا انداختیم » ساکورا : « چی ؟ »
یوکی: « آمممم وقتی خونه هاروکی بودیم فردا صبحش که داشتم برمی گشتم خونه همه جا مه بود و مه ها اونقد زیاد شدن که نتونستم جلوم رو ببینم بعدش هم یه سگ پرید جلوم و فکر کنم می خواست گازم بگیره که یهویی دوباره چشمام قرمز شد و سرجاش خشک شد » هاروکی : « باز یه اتفاق دیگه 😐💔 » من : « آره 😅😅😅 » ساکورا : « هومممم بچه ها یادتون میاد اخر احضار ، روحه به یوکی گفت مواظب باشه و میشناسنش ؟ » هممون : « آره 😶 » ساکورا : « هومممم ..... شاید روحا یه ربطی به یوکی دارن ..... » رینا : « منظورت چیه ؟ ...... » ساکورا : « خب اونا یوکی رو از کجا میشناسن ؟ یوکی حتما یه چیزی داره یا یه ربطی بهشون داره که اونا دنبالشن ..... و نمی خوان یوکی بمیره واسه همین حواسشون به یوکی هست و به این دلیل اون سگه خشک شده .... اصلا چرا اونا باید به یوکی بگن مواظب باشه ؟ شاید یوکی رو نیاز دارن .... » من : « نانی ......؟ 😨» رینا : « خب معلوم نیست .... ولی احتمالش هم هست .... » هاروکی : « اگر واقعا اینطور باشه چی ؟ » ساکورا : « نمی دونم ..... 💔 » رینا : « یوکی بنظرم بهتره تو این مدت حواست به خودت باشه تا ما اطلاعات بیشتری به دست بیاریم » یوکی : « درسته .... » دمو واقعا چه اتفاقی قراره بیفته ....؟ 💔
خب تموم شد 😁
کامنت یادتون نره ❤ لایک هم فراموش نشه ❤❤❤ فالو=فالو با دو اکانت ❤❤ خب کیوتام برین نتیجه حرفایی که می خواستم بزنم رو بگم و دوتا چالش رو هم بهتون بگم ^^
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عاقاااا خو داستان منم بخونین دیگهههههه 😭😐 کامنتم بزارین قربون دستتون😐✋🏻
باشه حتما داستانت رو می خونم ^^❤
مرس بزا پارتشو بدم🌚
عالی بود آجی منم شاید دیر دیر بیام
ج چ ۱ : نمدونم 😐😂💔
ج چ ۲ : رینا : رو مخ 😐 ساکورا : مهربون هاروکی : با حوصله یوکی : خوشگل
راستی آجی یه درخواستی ازت دارم میشه کاری کنی هاروکی ی کوچولو فقط یذره عاشق یوکی بشه
تنکس آجی ^^❤
😂😁
آره دقیقا همین هستن 😂😂😂💔💔
آجی من این دوتا رو می خوام شیپ کنم 😂😂😂😂😁😁
عالی بود 👏😚
الان از بلاگ در اومدم رفتم یه دنیا کامنت خوندم 🤕
خسته نباشی 😗
چالش 1: نمیدونم😐💔
چالش 2 : اینم نمیدونم😐💔😂
فعلا مغزم ارور داده خل شدم هیچی نمیفهمم بعدا بپرس شاید یه چیزی به ذهنم رسید 🤕💔
ممنون ❤❤
تو هم خسته نباشی خوندن اون همه کامنت خیلی حوصله می خواد 😂😂😂
جررررر باشه 😂😁
عااااالی مثل همیشه
ج چ ۱: دختران شر و شور😆
جواب چالش ۲ : چیزی به ذهنم نمیرسه
تنکس ^^❤❤❤
ولی این وسط هاروکی که پسره چی میشه ؟ 😂💔
اشکال نداره 😁❤
🤦♀️🤦♀️🤦♀️😂😂
خب پس بچه های شر و شور😂😆
تنکس 😂😁❤
😁💙