خوب چه خبرا جون من لایک کنیا
.ا.ت)
راننده در حال حرکت بود و من رو به جای نامعوم میبرد داشتم از پنجره های ماشین بیرون رو نگاه میکرد م راننده کلی راه اومده بود و معلوم بود که خیلی خسته است اخه خیلی وقته که از بوسان حرکت کرده بودیم ولی نمیشد کاری کرد من رانندگی بلد نبودمونمیتونستم بگم نگه داره چون وقتی به حرف های پدرمفکر میکردم استرس میگرفتم از اول راه تا الان هیچی نگفتیم مو ماشین ساکت ساکت شده بود چشام کمکم داشت سنگین میشد که با برخورد کردن ماشین با یه چیزی همه چیز مثل فیلم با حرکت اهسته از جلو ی چشمم رد میشد ودیگه چیزی نفهمیدم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)