
اینم از پارت پنج داستان امیدوارم خوشتون بیاد و بیشتر از اینا حمایتم کنید☄️🎧
تهیونگ: ا....ا.ت بیدار شو منو ترک نکن نههه(اوووه چطور ترکت کنه تیر به دستش خورده اونم ترسیده غش کرده مگه به قلبش یا مغزش خورده😐عجبا😐😂) همین طور که داشت ا.ت رو صدا میزد اشک ار چشماش سرازیر شد و ریخت رو گونه های ا.ت! هوسوک با دیدن این صحنه فرار کرد و از اتاق رفت بیرون تهیونگ هم اصلا اهمیت نداد و فقط به فکر ا.ت بود! لباس های ا.ت و تهیونگ خونی شده بود و همین خون تهیونگ رو ترسونده بود🔪 تهیونگ ا.ت رو بغل کرد و برد تو ماشین و رفتن به طرف بیمارستان! وقتی رسیدن تهیونگ دکتر و پرستار رو خبر کرد و ا.ت رو بردن تو اتاق عمل تا دستش که تیر خورده بود رو عمل کنن! تهیونگ خیلی نگران بود و میگفت اگه اتفاقی برای ا.ت هیچ وقت خودمو نمیبخشم💔(دو ساعت بعد) دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و تهیونگ سریع گفت: ح....حال ا.ت چطوره؟
دکتر: شما چه نسبتی با این خانم دارید؟! تهیونگ: خب م..من دوستش هستم😐 دکتر: خوشبختانه حالشون خوبه و موفق شدیم تیر رو از دستشون در بیاریم و تا چند ساعت دیگه به هوش میان! تهیونگ: آها ممنونم،میتونم برم تو اتاق؟ دکتر: بله چرا که نه! تهیونگ رفت تو اتاق و روی صندلی نشست و با صدای آروم گفت: ا.ت میدونی با این کارت چقدر منو عذاب دادی😐😂آخه بیبی این چه کاری بود اگه ی وجب این طرف تر خورده بود دیگه هیچ وقت نمیتوتستم ببینمت💔ولی با این حال ازت ممنونم که جونتو به خاطر من به خطر انداختی ಥ‿ಥ قول میدم هیچ وقت تنهات نزارم و همه جوره پیشت بمونم🙂 تهیونگ سرشو خم کرد و موهای ا.ت رو بوسید وقتی میخواست سرشو بیاره بالا ا.ت گردن تهیونگ رو محکم گرفت و بغلش کرد و گفت: منم قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم🙂💜
تهیونگ: شیطون شدیا😂 ا.ت: بله دیگه😂 تهیونگ: مگه تو بی هوش نبودی بیبی😐😂 ا.ت: نه فقط چشمامو بسته بودم و داشتم به حرفات گوش میدادم🙂😂 تهیونگ: حلال زاده به عشقش میبره دیگه😂(جرر😂💔) ا.ت: یاا بسه دیگه😐😂 تهیونگ: باش باش😂 ا.ت: راستی هوسوک چی شد؟! تهیونگ: عه اصلا حواسم به اون نبود😐 ا.ت: خسته نباشی😐 تهیونگ: من تو اون لحظه فقط داشتم به تو فکر میکردم حواسم به چیز دیگه ای نبود! ا.ت: اوخی😢 تهیونگ: واقعا خیلی ترسیدم😐😂 ا.ت: نخند نزدیک بود بی بیبی بشی😐 تهیونگ: هیی خدانکنه😂
تهیونگ نزدیک ا.ت شد و به چشماش خیره شد و داشت بهش نزدیک تر میشد! ی کم دیگه مونده تا صورتش به صورت ا.ت برسه که.....😂😂 ی دفه دکتر تشریف اورد تو اتاق😂(عررر چه زد حالی😂) تهیونگ با دیدن دکتر سریع رفت عقب و ا.ت هم لپاش سرخ شده بود😂😐 دکترم که خشگش زده بود😂💔 دکتر:آمم ببخشید مزاحم شدم بعدا خدمت میرسم😐 تهیونگ: نه نه بفرمایید چیزی شدی؟ دکتر: میخواستم خانم رو معاینه کنم که بد موقع اومدم بعدا میام! ا.ت: نه کارتونو انجام بدین! دکتر: باشه😐 دکتر ا.ت رو معاینه کرد و گفت که فردا میتونه مرخص شه ولی تا یک هفته نباید به دستش فشار بیاره!
فردا شد و ا.ت از خواب بیدار شد و دید تهیونگ سرش تو گوشیه😂 ا.ت: چشمم روشن از کی تاحالا تو کله سحر بلند میشی و میری تو گوشیت😐 تهیونگ: چه عجب بیدار شدی! کجا کله سحره ساعت ۱۰ صبحه😂😐 ا.ت: چی ۱۰!!! تهیونگ: نکنه انتظار داشتی ساعت ۶ باشه😂 ا.ت: آره😐 تهیونگ: خب نمیخوای بریم خونه؟ ا.ت: چرا بزار بلند شم تا بریم! تهیونگ: باشه. با هم به طرف ماشین رفتن. ا.ت: تهیونگ اونا کین پیش ماشین؟ تهیونگ: آخ یادم رفت بگم چندتایی بادیگارد گرفتم این دو تا مخصوص منو و تو هستن😁 ا.ت: آها😐 تهیونگ: خب دیگه بریم سوار شیم! ا.ت: بریم. تهیونگ: راستی تو میخواستی بری پیش مامان بابات و تکلیف اون پیامک رو روشن کنی! ا.ت: اه پیامک😒همه چیز از اون پیامک شروع شد💔 فراموشش کن دیگه بهش فک نمیکنم و فقط به تو و زندگیمون فک میکنم و مهم اینکه الان پیشتم🙂💜تهیونگ: ایول همینو میخواستم!
تهیونگ و ا.ت با هم زندگی کردن و تهیونگ ی شب ا.ت رو سوپرایز کرد و ازش خواستگاری کرد و به هم قول دادن که همو ترک نکنن🙂از وقتی اون اتفاق افتاد خبری از هوسوک نبود! تهیونگ خیالش راحت بود و فقط به زندگی با ا.ت فکر میکرد ا.ت هم همین طور💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خانم زن موچییی اینهمه تست ساختی نمیخواییی پارت بعدی اینو بسازیی
سلام خوبی بچه ها وانشات دارم Mafia Love and🖤 Hate 🖤 خوشحال میشم بخونین به دوستاتون معرفی کنید لایک و دنبال یادتون نره عالی بود لایک و دنبال کردم همه وانشات هاتو 😊💜 مافیا از تهیونگ درام مافیا و همه اعضا هستن ولی خواننده نیستن 😊💜
اوکی حتما میخونم😊😘
ممنون عزیزم 🥰💜
مافیا اند هیتتت چرا داستانتو پاک کردی
براوو براوو
😘💋