15 اسلاید امتیازی توسط: 💜E☆_☆L💜 انتشار: 4 سال پیش 6,294 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز♡ اومدم با داستان ترسناک. ●اگر میترسید،لطفا تست رو انجام ندید.(با تشکر،الینا سازنده ی تست) نظر یادتون نره.
میدونی هیچی ترسناک تر از این نیست که زیر تختت رو نگاه کنی و ببینی چیزی نیست؛اما داره روی سقف بهت نگاه میکنه.
(اولین داستان که گذاشتم،خودم نوشته بودمش.یعنی از خودم ساخته بودم.اما از این داستان به بعد،برام فرستادن.)
یک بار نزدیک صبح بود.یکم خونه تاریک بود.سرمو کردم توی آشپزخونه.یک پسر بچه ی دیگه (منظورش به جز برادر کوچیک ترشه.)بود.
وای دیگه.
رو تختم بود.هیچکس خونه نبود.یک دفعه در تراس باز شد.یک صدای محکمی داد.انگار سنگ پرت کردن بهش.
عزیز نظر و عقیده ی شما برام محترم ه.اما گفتم اگه اعتقاد نداری و میترسی،نیا.
با خواهرم نشسته بودم.یکدفعه لامپ خاموش شد.فکر کردیم برق رفته.اما پریز برق بالا بود و همه روشن بود.دوبار اتفاق افتاد.
با خواهرم نشسته بودم.یکدفعه لامپ خاموش شد.فکر کردیم برق رفته.اما پریز برق بالا بود و همه روشن بود.دوبار اتفاق افتاد.
داشتم قرآن میخوندم.یک صدایی اومد.انگار یکی داشت ناله میکرد.اما من خونه تنها بودم. :|
صدای مامانم رو شنیدم.اما من خونه تنها بودم.
از پشت خونه ی مادربزرگم،ساعت 3 نصف شب،صدای گریه های وحشتناک شنیدم.
والا سوال خود منم هست.
میخواستم بخوابم،نفس های یک نفر رو حس کردم.کسی خونه نبود.
(این برای خودم هم اتفاق افتاده.)
خونه تنها بودم.شنیدم از توی حموم صدای آب میاد.(انگار یکی داره حموم میکنه.)در حموم رو باز کردم کسی نبود.
چهارشنبه شب بود و ساعت 1 شب بود.داشتم مشقای آخر هفته مو مینوشتم که دیگه پنجشنبه جمعه راحت باشم.همه خواب بودن.خونه ی ما دوبلکس ه و اتاق من طبقه ی پایینه.شنیدم داره از طبقه ی بالا صدای راه رفتن میاد.گفتم حتما داداشمه چون شبا بیدار میشه و توی خونه میچرخه.5 دقیقه گذشت.دیگه صدای راه رفتن نیومد.از اتاقم اومدم بیرون تا آب بخورم.صدای راه رفتن دوباره اومد.هی نزدیک تر میشد.منم بیخیال داشتم کارمو انجام میدادم.انقدر صدا نزدیک شد که انگار یک نفر 10 سانتی متری من واستاده.پشت مو نگاه کردم کسی نبود.یک دفعه در کابینت محکم باز و بسته شد.یک زمزمه ی کوچیکی هم به گوشم خورد که انگار میگفت:《میخوام جواب سوالت رو بدم.》
منم با سرعت دویدم سمت اتاقم و درو بستم و قفل کردم.البته دو شب پیش با دوستم که به هیچی اعتقاد نداره،احضار روح انجام دادیم.کلی سوال پرسیدیم و دوستم گفت:《دیدی الکیه.》
روز بعدش(شبی که این اتفاق برام افتاد.)دوستم زنگ زد و با صدای لرزون گفت:《ها...ها...نی...نی....یه خونه تن....تنها...م.م و صد...دا....ای حر...حرف ز...زز..دن می..ی...ا...اد.》
گفتم:《صدای حرف زدن کی؟!》
گفت:《نمی...نمیدونم.فق..قط میش...میش...نوم ک..که دا..اره می...میگه(ج...و...اب سو....ا....لت رو می...خوام ب..دم.)
منم اتفاقی که دیشب برام افتاده بود رو گفتم.دوستم اومد خونمون و رفتیم به پدر و مادر هامون قضیه رو سیر تا پیاز گفتیم.رفتیم پیش دعانویس و از اون به بعد هیچ اتفاقی نیفتاد و سراغ همچین کارایی نرفتیم.
دخترم هی میگفت:《مامان زیر تخت رو چک کن کسی نباشه.》
منم چند بار زیر تخت رو نگاه کرده بودم و با عصبانیت گفتم:《اههههههه.بگیر بخواب دیگه.کسی نیست.هزار بار زیر این تخت کو.فتی رو چک کردم.》
دخترم گفت:《یک نفر هست.فقط اون زیر تخت نیست.پشت سرته.
ادامشم بوگو خا.
پسر خاله ی 5 ساله م بهم شیرینی تعارف کرد.منم اومدم بردارم.سینی رو کشبد عقب و گفت:《تو نه داشتم به پشت سریت تعارف میکردم.》
پشت سرمو دیدم،کسی نبود.
این نهایت کمک و راهنمایی ت بود؟ :||
دختر 6 سالم گفت:《مامان باید دوتا از باربی هامو بندازی.》
گفتم:《چرا؟》
گفت:《چون دوتا از باربی هم،همیشه برمیگردن و من رو نگاه میکنن.》
:)
خب رسیدیم به آخر تست.اگه دوست داشتین نظر بدین.تست بعدی هم قراره درمورد یک چیز ترسناک باشه.منتظر تست بعدی باشین.خداحافظ.☆♡
خداحافظ گلم☆♡
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
60 لایک
ترسناک نبود خنده دار بود
وقتی خواهرم خرگوشمون رو برمی داره بهش میگه گوجولو موچولو و باهاش بازی میکنه میگه دارم باهاش به زبون خرگوشی حرف میزنم به شوخی میگه وگرنه بزرگه بچه نیست 16 سالشه بعد یه روز رفته بودن بیرون همه مامانم و بابام خرید اینم رفته بودم خونه دوستاش بعد من انگار از فاصله نسبتا دور شنیدم داشت با خرگوشم حرف میزد و خندیدم و حالا گفتم داره با خرگوشم بازی میکنه بعدش یادم افتاد بیرونه
یعنی نیم ساعت همونجا شوکه بودم بعد رفتم خرگوشمون رو یه نگاهی انداختم سریع برگشتم
برگام ریخته بود
چرا من دقیقن باید قبل از رفتن به حموم اینو بخونم؟؟؟؟؟
الان ٣ نصفه شبه و صدایی داره از حموم میاد دیگه نمیدونم چیه 🤨
پشمام موندن خودم ریختم
دایتان اسلاید ۱۱ ... خب میخواست جواب سوالتونو بده دیگه چه گناهی کرده بود ...😄
من یه بار ساعت سه اینا از خواب بیدار شدم همه خواب بودن می خواستم بازم بگیرم بخوابم صدای شکستن یه ظرف شیشه ای از آشپز خونه اومد اونقدر صدا واضح بود گفتم پنجره اینا شکست ولی جالبه که هیچکس تو آشپزخونه نبود
والا خدایی از این به بعد باید از سقف هم بترسم:)
و اسلاید ۱۰ هم منم یه روز تنها بودم صدای اب و شیلنگ که تکون میخورن میومد
واسه اسلاید ۷ منم یه بار شب صدای بابامو شنیدم در حالی که ۲ روز بود رفته بود مسافرت و هنوزم برنگشته بود😳
عالی بود عزیزم خیلی خوب بود فقط من دارم از ترس میمیرم