در جادویی( پارت پنجم و آخر)

سلام دوستان و آجی ها اینم پارت آخر این داستان😊

شب کارینا: کریییییس من نمیخوام با اون پسره ی بووووووووق باشم😪کریس: ناراحت نشو گلم فقط یه امشب رو برای چند دقیقا ای تحمل کن چون بعدش راحت میتونیم باهم باشیم🥰لورا: دی اویاااااااا من نمیخوااااام هق هق😣دی او:ناراحت نشو آشپز ماهر من فقط یکمی تحمل کن☺️سایکا: واقعا که باورم نمیشه باید همچین نقشی بازی کنم اه اه😕چانیول: اتفاقا منم بیزار هستم ولی مجبوریم😐جین هو و ماهی هم داشتن عررررر میزدن و همدیگرو بغل کرده بودن و فک میکردن موفق نمیشن😂🙄کای رو به جین هو: دختر دیگه لوس بازی در نیار دیگه موفق میشیم و بعدش هم من و تو باهم خواهیم بود و البته یکی دو بچه هم خواهیم داشت😁😈جین هو: یاااااااااا الان وقت این حرفاس وایسا من تو رو نگیرم اسمم جین هو نییییییست😤ماهی و سهون هم دست همدیگرو گرفتن و به هم امید دادن😀سهون: بدبخت کای ببین گیر کی افتاد😐ماهی: با دوست من چیکار داری🙁 تو خودت هم شبیه کای هستی🙂سهون:واقعا؟😈ماهی: غلط کردم🤐

بقیه هم داشتن همچنان به دنبال بازی کای و جین هو نگاه میکردن تا اینکه در سیاه چال باز شد و نگهبانا اومدن و لباس آوردن و به دخترا گفتن: اینارو بپوشین بعد پنج دقیقه میایم دنبالتون و رفتن😒 لونا: ای بابا حالا کجا این لباس رو بپوشیم؟😬لی: خب جلوی ما🤷‍♀️لونا:لیییییییییییییی🔪🙂 سوهو در گوش جیهون: همیشه اینطوری هست؟🤨جیهون: آره بابا البته حق هم داره ها جلوی شما ما چطوری لباس عوض کنیم!؟😵مهنا: یاااااااااا دیگه بسههههههه بیاید لباساتون رو بپوشید وگرنه بیان ببینن کارمون ساخته اس😠ماهی: آیکیو چطوری لباس بپوشیم؟😑جی هان: بیاید ما دخترا یه سد مانند در حالیکه پشتمون هست درست کنیم و بعد یکی یکی بریم اون پشت لباس عوض کنیم نظرتون چیه؟😉همه: حله👍

بعد از عوض کردن لباس نیلو: وای خیلی تنگه😫روژین: مال منم خیلی گشاد هست🤤چانیول: شما تحمل ندارین نه؟ د صبر کنین یه چند دقیقه رو😶بکهیون: خدایا به کدامین گناه دست اینا گیر افتادم؟😬تائو: اتفاقا ماهم همیشه میگیم به کدامین گناه دست چانیول و بکهیون گیر افتادیم؟🤣😝چانیول و بکهیون:واقعا که😦🙁لوهان: دیگه بسه دارن میان خفه شید🤕همه ساکت شدن و بعدش اون پسرای بوووق اومدن و دست دخترا رو گرفتن و بردن سالن💀

در سالن جیهون: بچه ها و پسرا شما تشنه اتون نیست؟🙂 ته یونگ و ایلیا: چرا هست برو چای درست کن😏 جیهون: باشه☺️(در دلش: من شما رو نکشتم خدا رو شکر کنین🔪😤) اریک رو به لورا: خانم خوشگله امشب حال میده مگه نه😌لورا: اهوم🙂(در دلش: درد و کوف*ت و حال میده😑)

جیهون چای رو آورد و ابتدا به نابودگر طبیعت داد نابودگر طبیعت: خوبه حالا از جلوش چشام گم*ش*و😒بعد از اینکه نابودگر طبیعت چای رو نوشید گفت: چرا داره سرم گ.. گ... گیج میره🥴 و بیهوش شد😛دخترا: حالا وقتشه🦸‍♀️

اعضای اکسو اومدن و اون پسرای اح*مق رو نفله کردن و رفتن پیش دخترا وقتی داشتن میرفتن آدریانوس سهون رو گرفت و چاقو رو برد زیر گلوش🤕آدریانوس: فقط کافیه تکون بخورین این پسر مرده☹️ماهی: سهووووون😨سهون: تکون نخور ماهی وگرنه آسیب میبینی😢در همین زمان کارن از پشت اومد و چانیول رو گرفت و گفت: تکون بخورین این هم میمیره💀سایکا: نههههههه چااااانیولللللل🥺

جین هو: زودبااااااااش شوعر دوستام رو ول کنننننننن و از قدرتش استفاده کرد و هردوشون رو نجات داد🙃 وقتی لونا هم داشت بهش کمک میکرد چاقو خورد و لی رفت کنارش تا زخمش رو ببنده😪سایکا و کارینا هم که اعصبانی شده بودن رفتن بقیه اون پسرا رو نفله کردن بعد از دوساعت جنگیدن که دیگه حالی واسه اون پسرا نمونده بود دختران قدرتمند و اکسو باهم دایره تشکیل دادن و کارشون رو انجام دادن که یهو همه جا پر از نور شد وقتی چشماشون رو بازکردن ملکه طبیعت و رونیکا رو جلوشون دیدن😁

ملکه طبیعت فرزندش تو ب*غ*ل*ش بودو رونیکا هم کنارش بود🥰مهنا: ملکه شما اینجا چیکار میکنید؟😮ملکه: اومدم پیروزیتون رو ببینم که دیدم آفرین به شما موفق شدید حالا از همون دری که اومده بودید میتونید برید🥳چن: پس ما چی؟😓شیومین: ماهم میتوتیم باهاشون بریم؟😢رونیکا: بله میتوتید باهاشون برید مگه نه ملکه؟😊 ملکه: درسته برید و باهم ازد*واج کنید و خوشبخت شید خدانگهدارتون باشه و غیب شدن😘دری که ازش دخترا اومده بودن جلوشون بوجود اومد و اعضای اکسو دختر مورد*علا*قه اشون رو بغلشون گرفتن و از در عبور کردن❣️اینم از داستان در جادویی بای بای👋🏻