
چون هنوز بازدید کننده داریم و نمیتونن تو نماشا بخونن فیکو مجبورم پارتهای حذف شده رو دوباره تو تستچی بذارم 🙂💕 در رابطه با گزارش بی دلیل فیک ها ، بیشتر بچه های بلاگ میدونن، اکانت کسی ک بی دلیل گزارش کنه مسدود میشه و شایدم دیگه نتونه اکانت بسازه🙂⛓️🤍 لطفا حواستون باشه🙂🖤🎼 پارت ۱ و ۲ من ن تنها بازدید هاش خیلی کم حدود ۱۰۰ تا بود ، هیچ چیز بدیم نداشت! پس یعنی گزارش بیدلیل 🙂😔🤝🏻💜
____امیلی ____ =امیلی تو باید باهاش ازدواج کنی _اما من نمیخوامممممممم! =این برای شهرت ما خیلی خوبه اینو بفهم دخترم ! /// از بس دعوا کردیم سرم سوت کشید ، رفتم تو اتاقمو درو محکم پشت خودم بستم و به اشکام اجازه جاری شدن دادم. انقدر گریه کردم ک نفهمیدم کی خوابم برد. چشمامو باز کردم با به یاد اوردن حقیقت دنیا رو سرم خراب شد ، من خودم پولدارم بعدشم شرکت ما چه نیازی به پول اون خانواده داره ؟! بابام میگفت باید با یه بچه پولدار به اسم پارک جیمین ازدواج کنم در صورتی که من حتی اسمشم به گوشم نخورده بود . از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسیم ، یه شلوار جین با یه نیم تنه مشکی ست کردم و از خونه بیرون زدم و به سورین زنگ زدم. _الو سورین؟ ×سالم امیلی ، چه خبر _حالم افتضاحه. ×چرا ؟ _قضیش طولانیه بعدا میگم ، یه کاری بات داشتم . ×بگو نفسم _عام خب میخوام آمار ی بچه پولدار ب نام پارک جیمینو برام در بیاری ، هر وقت فهمیدیی بم زنگ بزن یه خلاصه در موردش بگو . ×اوک ×میخوای بیام پیشت ؟ _نه،دارم قدم میزنم ×اوک میبینمت ×میرم پرس و جو کنم اگر فهمیدم زنگ میزنم بیای کافه همیشگی . _باش بای تلفنو قطع کردم . شروع کردم ب راه رفتن و تنفس هوای تازه که چشمم ب ی شاپ بزرگ خورد. قطعا خرید حالمو بهتر میکرد پس رفتم داخل و کلی خرید کردم . فک کنم یه ساعت یا دو ساعت گذشته بود چون شب شده بود ... سورین زنگ زد ×امیلی بیا کافه ، دنبال کردن این پسره خیلی راحته چون خیلی معروفه نمیدونم باهاش چیکار داری اما تو کافه میبینمت _اوک بای تاکسی گرفتم و رفتیم ب سمت کافه روی میز همیشگی نشستم که دیدم سورین داره میاد.
×سالم عزیزم خوبی؟ _تقریبا تو چی؟ ×خوبم ، شروع کنم ؟ _آره امیدوارم خوابم نبره ×اوک ×اسمش پارک جیمینه و 1 سال ازت بزرگتره و 25 سالشه ،خیلی خوشتیپه و دخترا بخاطرش جون میدن🙂🤝🏻 آدم خوبی نیست پ از اون مرداس که خودت میدونی( میفهمید چی میگم دیع:|؟ نگرفتید بگید تو کامنتا بگم:|) هر جا میره براش غش میکنن ظهرا با رفیقاش میگرده و شب هم تو *ب*ا*رع پسر کلا جذابیه. تنها نوه خانواده پارک هاست و خیلی مهمه واسع ی پدربزرگش. _باورت میشه با اینکه تا حالا ندیدمش قراره باهاش یه ازدواج اجباری داشته باشم ؟ م .. من نمیخواممممم اما پدر مادرم دارن تحت فشار میزارنم و خب میگن تا سه روز دیگه قراره عقد کنم ×چ..چی ؟؟؟ پشماممم اخه چرااا ؟ _بخاطر پیشرفت شرکت و اعتبار خودشون:)💔 ×من جات بودم ... وللش اومم خب سعی کن بش فکر نکنی بعدشم پسرع خودش یکیو دوس داره! مطمئن باش اونم از خداش نی.
)عمارت جیمین( ___ جیمین____+پدربزرگ ببین من دوست دارم و بت احترام میزارم اما نمیتونی منو اجبار به ازدواج کنی ! ÷همینیه که هس پسرم یا بحثو تموم میکنی یا خودت میدونی چیکار میکنم سرمو پایین انداختمو رفتم تو اتاق و نشستم روتخت چطور باید به لیندا میگفتم ؟؟ م..من بدون اون نمیتونم ، من حتی اسم اون عزرائیلم نمیدونم و قراره سه روز دیگه باهاش ازدواج کنم ؟؟؟؟ لباسامو در اوردم و پرت کردم رو تخت ، ب لیندا پیم دادم که بیاد ب&ا&رخودم و بعد رفتم تو حموم دوش بگیرم عطر همیشگیمو زدم و تیپ زدم و سوییچ ماشینو برداشتم و به طبقه پایین رفتم ، انقدر اعصابم خورد بود که با بالاترین سرعت میروندم رسیدم به ب#ا##ر ، ماشینو پارک کردم و پیاده شدم که لیندا رو دیدم که وایساده ، با دیدن صورت زیباش لبخندی رو لبام گل انداخت و سمتش رفتم ، ددستشو اگرفتمو رفتیم تو... ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉
صدای دوبس دوبس آهنگ خیلی زیاد بود ، گوشم درد گرفت اما بعدش عادت کردم ، رفتیم سمت بطری ها ،من زیاده روی کردم... خیلی حواسم سر حاش نبود و انگار همچیزو بهش گفتم! اما خب ناراحت نشد ، قیافه ناراحتیش زیادی فیک بود اما همون صورت فیک باعث میشد مؽزم منفجر شه . لیندا گذاشت رفت )امیلی( اعصابم ب قدری خورد بود ک الان میتونستم کل وسایل اتاقو داؼون کنم. ب سوجین زنگ زدم و بش گفتم ی پارتی بگیره و همه توش باشن چون فک کنم برای این حالم یکم خوش گذرونی لازم بود. _الو سوجین...
&بلع ؟ _حالم خرابه خودت میدونی باید چیکار کنی &او لاولی حالت خوبه ؟(گایز دوست صمیمین خب😐😂🤝🏻؟ جفتشونم دخترن😐😂💔) اره میدونم و مطمئن باش شب خوبی میشه ، میفهمی چی میگم ک؟ _اوهوم...اوک مهم نیس ، چی بپوشیم؟ &نزدیک خونتونم ضمن خرید _سوجینااا تو خیلی خوبی🥺🍓 &میدونم یه لباس سرهمی پوشیدم و جلوی در منتظر موندم ک با بنزش جلوم ظاهر شد. عینکمونو زدیم و راه افتادیم ، صدای اهنگو تا ته برد بالا و با هم میخوندیم. ///دوساعت بعد(: با 7 تا پاکت جداگانه که هر کدوم دستمون بود سوار ماشین شدیم و کاملا خسته به خونه رسوندم رفتیم خونه... *خانم پدر و مادرتون خونه نیستن _چه بهتر با سوجین رفتیم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدیم و خوابمون برد.
1ساعت بعد(: بیدار شدیم ، 1 ساعت تا مهمونی مونده بود ، باید اماده می شدیممم و تم مهمونی رو میساختیم ، کنارمو نگاه کردم دیدم سوجین نیس بلند شدم رفتم پایین دیدم که داره کارای مهمونی رو حل میکنه( مهمونی منظورم چیزه ولی خب لطفا بخاطرش گزارش نکنین چون غیر مستقیم میگم🥺💔) صداش کردم _سوجینااا بیا بریم آماده شیم. &دارم میام رفتیم بالا و شروع کرد ب آرایش کردنم &چشماتو ببند _اوک چشمامو که باز کردم برگام ریخت ، باورم نمی شد چقدر خوشگل شده بودم ، اونم همیشه آرایش داشت پس نیازی بهش نداشت... سمت لباسامون رفتیم تا یکیو انتخاب کنیم. یه لباس کوتاه مشکی رنگ انتخاب کردم وقتی پوشیدمش رسما مثل ملکه ها شدم:))) زنگ خونه به صدا در اومد ، لیسا بود رفتیم بغلش کردیم( لیست ن اون لیسا هاا:| اسم کم آوردم:| لیسا ی جورایی مدیر برنامشونه:|) یه ساعت مثل برق و باد گذشت و سالن شلوغ شد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااالی بود😻💕
مرسی•-•❤️💕
وووووااییی خیلیدگشنگبودد
مرسیی•-•🌶️✨
راستش من فیک زیاد میخونم ولی این منحصر به فرده(البته همه خوبن ولی این یک چیز دیگس)
سیس میشی؟
آهوم 11سالمه
مرسییی•-•🍓💕
یس🌶️✨
مین سو ¹³💦🤍
خیلی قشنگ بکو ولی فک نکنم واسه کلمه ی پارتی گذارش کنن می تونی اینشکلی بنویسی پ.ا.ر.ت.ی
عه مرسی ک گفتی•-•🤍
از این به بعد این شکلی مینویسم•-•💕🍻