
سلام سلام ببخشید چند وقت وضع نتم خیلییی خراب بووود نتونستم بزارم😑اصن حال میکنید چطور اجرای فیلتر رو 4 قسمت عقب انداختم؟! خلاصه که دوستتون میدارم علامت ها مین سو+هوسوک اول داستان-جیمین×یونگی^سوهون*مامان مین سو اخر داستان- بقیه &
از خستگی به خواب رفتم...فردا صبح زود با صدای محکم کوبیدن در بیدار شدم.. بالشتو روی سرم گذاشتم و گفتم :بسهههه بزار بخوابمممم صدای جیمین پشت در گفت: پاشووووو مگه نمیخواستی برات گل پرت کنن؟!بازم محکم به در کوبید: بیدارشو مگرنه میام تو هاااا...اونم مثل من ماجرای دیشب رو پشت سرش جا گذاشته بود...زیر لب غر غر کردم و جوابشو ندادم. چفت در باز شد و با داد اومد تو: مین سووو...خوابالووووو پاشو برو زیر آب سرد یه دوش بگیر سرحال میشی.. روی تخت میپرید و من بالا پایین میشدم.. بالشت رو بیشتر روی سرم فشار دادم : جیمین بشیییین. یهو افتاد کنارم : میخوای من لباسمو دربیارم دوتایی بخوابیم؟! لبخند شیطنت آمیزی رو لباش بود بالشتو محکم زدم تو سرش : خاک تو سرت...شبیه همون عوضی شدی که روز اول بودی..بلند شد و لب تخت نشست:شایدم میخوای خودم ببرمت زیر دوش، هان؟! جیغ الکی زدم:نکنه میخوای من امروز کلا باهات تمرین نکنم و وقتمو با یونگی بگذرونم، هان؟! گفت: حالا منو با دوست داشتنت امتحان میکنی؟!گفتم: برو بیرون خودم بلند میشم میام..

خندید، بلند شد و رفت : زووودبااااش و درو بست..بلند شدم، ابی به دست و صورتم زدم و لباسمو عوض کردم در همین حین ذهنم مشغول اجرا شد..چه لباسایی باید میپوشیدم؟! گریمم سنگین بود یا ساده..؟! همه چی به موقعش مین سو..دوان دوان رفتم به پذیرایی :سلااااام...جین گفت:صبحت بخیر چی شده سحرخیز شدی؟!گفتم:تمرین دارم...-نیازی نیست به خودت سخت بگیری +اشکالی نداره.. هرکاری جیمین میگه انجام میدم..سحرخیزی برای خودمم خوبه خب...-باشه...بیا این یه لقمه رو بگیر انرژی نداشته باشی نمیتونی خوب برقصی..لقمه رو گرفتم و تعظیم کردم:سپاس گزارم ای دوست و اشپز ماهر-یاااااااااااااااا طوری باهام رفتار نکن انگار یه استاد پیرم. خندیدم و زدم رو شونه اش: مطمئنم تو هیچوقت پیر نمیشی...بازم دستت درد نکنه خداحافظظظ+مراقب خودت باااش..داشتم میرفتم که ینفر دستشو گذاشت روی شونه ام
چرخیدم و جیغ زدم...هوسوک هم جیغ زد:آههههه هوسوک ترسوندیتم..گفت:ببخشید خببب مگه یادت نبود دیشب بهت قول دادم امروز بیام تمرینتو ببینم..+اه ببخشید یادم نبود..راه افتادم:بیا بریم امیدوارم بهت بد نگذره خندید: مگه میشه بد بگذره؟!یکم مکث کرد اومد جلو و تو صورتم گفت:حواسم به جفتتون هست.+بله...بعد ازم جلو زد و راه افتاد:هوووووف...امروز عجیب شده هااا...درو سالنو باز کردم جیمین گفت: 17 دقیقه دیر کردی برای جبران 17 دقیقه بیشتر میمونیم و تمرین.... سلامممممم هیونگ-جیمیناااااا..+میشه برای اینکه هوسوکو اوردم اون 17 دقیقه رو ببخشی؟! ×نخیر...امروز بخش نهایی رو تمرین میکنیم فردا هم صدات، باشه؟!+باشه..آههههه اول گرم میکنیم؟!×اوهوم.. دستا بالا.. بکششششش انگار میخوای به آسمون دست بزنی..دستام بالا بود که اومد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد سریع دستامو پایین اوردم×دستا بالا، لحنش قاطع بود دوباره دستامو بردم بالا. دستشو روی بازوهام به حرکت در اورد تا بالا اومد و مچمو گرفت ، راحت و لطیف..
آروووم به سمت راست کجم کرد و یه دستمو به سمت پام کشید، عضله های کمرم کشیده شد نفساشو کنار گوشم حس میکردم : زانوتو خم نکن...حالا به این سمت، باهم به سمت چپ کج شدیم. چرخیدم و تو چشماش نگاه کردم خیلی بهم نزدیک بودیم...دو دست روی شکمم حلقه شد و منو بیرون کشید-گفته بودم حواسم به جفتتون هست معلوم نبود الان چه اتفاقی میتونست بیوفته.. قرمز شدم:معلوم هست چی میگی؟!ما..فقط.. داشتیم...دنبال کلمه میگشتم:گرم میکردیم..-بله.. اونم با سرعت یه لاک پشت که توی گل گیر افتاده. میخواستم زودتر برم ولی بیشتر باید مراقبت باشم+آهههه هوسوک شی مثل مامانا نباش خودم حواسم به خودم...انگشتشو روی بینیم گذاشت:هیسسسس من میمونم.امروز بیکارم..میتونم زنگ بزنم بگم یونگی هم بیاد×نهههه...هوسوک رو به جیمین چرخید×یعنی..آمم..نمیدونم.. هرجور راحتی..من فقط میترسم مین سو معذب باشه.. همین..-مین سو تو مشکلی داری؟! +چی؟من؟ نه.. نمیدونم.. فرقی نداره..+باشه پس میبینم اگه بیکاره بیاد. رو به جیمین چرخیدم و چشم غره رفتم. شونه بالا انداخت انگار میگفت:من که کاری نکردم
چشمامو چرخوندم:آه،پاشو بریم..با کمک چندتا از استف ها صحنه اجرا رو باز سازی کردیم..چندتا دنسر فرعی به عنوان مانکن سرجاشون مستقر شدن..هوسوک ذوق داشت و دست میزد..دوان دوان خودمو به اون سر سالن رسوندم..آهنگ پخش شد..خیلی وقت بود با خیال راحت و ذهن آسوده نرقصیده بودم..درگیر مشکلاتی شده بودم ، با 7 تا پسر شگفت انگیز ملاقات کردم و زندگیم کاملا عوض شد...قدم برداشتم.. در سالن بی صدا باز شد و یونگی اروم داخل شد.. متوجه نگاهم شد ولی من نگاهمو گرفتم خواستم حواسمو جمع صدای جیمین کنم، سرمو بالا گرفتم و بهش محل ندادم اما یونگی به جای اینکه بره پیش هوسوک بی صدا جاشو با یکی از استفاده ها جابه جا کرد..میخواستم همون وسط جیغ بزنم..یکی از جاهایی که باید قرار میگرفتم پیش یونگی بود..باید تکیه میدادم..نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم. نرم و لطیف..مثل یک پر..جیمین هم همینطور..کنار هم بی نقص بودیم..از کنارم رد شد و رو به روم ایستاد..دستشو به سمتم دراز کرد..شروع کردم به خوندن و ازش فاصله گرفتم..روال همین بود..
به سمت یونگی رفتم، سرشو پایین گرفته بود، دستمو روی سینه اش گذاشتم.. نباید خوندنو متوقف میکردم..میدیدم که زیرچشمی نگاهش به منه: 나를 원해? چه مدلی منو میخوای؟ 너의 세상을 변화시킬 I’m your filter من فیلترتم که میتونه دنیاتو تغییر بده 네 맘에 씌워줘 این فیلترو بزار روی قلبت جیمین چرخید، دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به وسط سالن برد..(این بخششو میزارم برای اجرای اصلی الان قشنگ نمیشه که همین اتفاق رو تکرار کنم)..بقیش یه صورت تک خوانی و رقص تک نفره بود..اولین بارم بود که اینقد هیجان داشتم که میتونم تمرین رو تا انتها ادامه بدم...پس کی باید لباسامو عوض کنم؟! اهنگ متوقف شد:کارتون عالی بود بچه ها..مین سو نیازی به تمرین انچنانی صدا نداری پس فردا رو بخش لباس کار میکنیم.. خب؟! سر تکون دادم و متوجه شدم جیمین رفته سمت هوسوک و دیدم یونگی هم کنارش نشسته...×هیونگ...خوشحالم اومدی^هوسوک اصرار کرد..البته کاری هم نداشتم..به سمتشون رفتم هوسوک بلند شد و برام دست زد:مین سووو.. یاااا کارت خیلی خوب بود.بغلش کردم: مرسیییی

^اره کارت خوب بود.نگاه عاقل اندر سفیه بهش و انداختم و سر تکون دادم..•یه استراحت کوتاه بکنین الان ناهار میخوریم بعدش میریم برای صدا و یدور همین اجرا رو تمرین میکنیم..+عه پس پیش بقیه ناهار نمیخوریم؟!-نه فکر نکنم..من و یونگی میریم بالا شاید بعدش برگشتم پیشت..+باشه..براش دست تکون دادم..رو صندلی نشستم و روی تنفسم کار کردم..چشمامو بسته بودم که یه نور از پشت پلکم دیدم...چشمامو باز کردم و سریع چرخیدم..یه پسر قد بلند خم شده بود و ازم عکس میگرفت، سریع دوربین رو پایین اورد و سرخ شد:من آممم..چیز..برای بنگتن بمب میخوام..آمم من کیم سوهونم...دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتم:پس عکاسی؟ تاحالا ندیده بودمت..*تازه مشغول به کار شدم.. چرا اینقد عرق کرده بود؟!+آها از اشناییت خوشبختم*چون تازه کارم میخواستم بدونم.. آمممم..کار با BTS خوبه؟! +خب..سخته...سعی میکنم مثل اونا خوب باشم..میفهمی..؟!*سعی میکنم..رابطتتون چی؟! نگاهش کردم..باید به این سوال جواب میدادم؟! فقط گفتم:خوبه..*آها..سرخ شد..ببخشید فوضولی کردم(سوهون)

داشتم اجراتو میدیدم، خیلی کارت خوبه+اوه ممنون..حقیقتش خوشحال میشم وقتی بقیه تحسینم میکنن خوبه که به چشم بقیه کارمو خوب انجام دادم، به جیمین که داشت تنهایی میرقصید نگاه کردم و لبخند زدم *واقعا؟! پس اگه ازت تعریف کنم خوشحال میشی؟! +خب بستگی داره چه تعریفی باشه...*تو زیبایی..جا خوردم و خجالت کشیدم:آهههه ممنون...نظر لطفته.. آمممم من باید برم ناهار...از آشناییت خوشحال شدم..از رو صندلی بلند شدم*منم همینطور..رفتم پیش جیمین :ببینم تو اون عکاسو میشناسی؟! ×نه..حتما تازه اومده، باهات حرف زد؟! +اره ×چی گفت؟! حرف بدی که نزد؟! میخوای اخراجش کنم؟! +میتونی؟!×نمیدونم تاحالا امتحان نکردم..بعدا درموردش فکر میکنم بیا بریم ناهار..دستشو پشت کمرم گذاشت و آروم هلم داد.. گوشه ی سالن میزی تقریبا بلند چیده شده بود که جای ما و چندتا از استف ها که مونده بودن بشه:واهاواهاواوو میدونی چند وقته غذای بیرون نخوردم؟! همش جین برامون غذا درست میکرد..دستمو روی شکمم گذاشتم...

جیمین خندید :جین هیونگ خیلی هم خیلی خوب غذا درست میکنه+اره ولی خب...آهههه بفهم دیگه..×باشه باشه..جیمین منو رو زمین نشوند منتظر موندیم تا بقیه هم بیان و بعد شروع کردیم..جیمین به شونه ام زد..برگشتم و نگاهش کردم با چاپستیک برام رامیون نگه داشته بود تا بخورم..×بخور دیگه الان میریزه..+باشه باشه.. جلو اومدم و با صدای بلند هورت کشیدم همه نگاها به ما چرخید..عقب کشیدم و بقیه رامیون روی لباس جیمین ریخت+اِی..ببخشیییید، دستمال کو؟!از تو جیبم چندتا در اوردم و لباسشو پاک کردم: خوبی؟!^اره..خداروشکر نسوختم...نگاهمو روی بقیه چرخوندم و روی سوهون قفل کردم:همه جا دوربین باهاته؟! همزمان داشتم لباس جیمینو پاک میکردم جا خورد:چی؟! نه..اره..فقط نمیدونستم کجا بزارم..یکی از استف ها پرسید:تو کی هستی؟! *من کیم سوبینم تازه کارم..منیجر لی منو میشناسه، و هنوز کارتم چاپ نشده، ببخشید اما امروز نتونستم برم خونه..&اشکال نداره..+میرم برات لباس بیارم.بلند شدم×نه اشکال نداره..+زود برمیگردم×یاااااا درو بستم و دوان دوان از پله ها بالا رفتم و چارتاق در خونه رو باز کردم و دویدم تو
همه سر میز به جز یونگی رو به من چرخیدن، غذا توی دهن تهیونگ پرید +عههه ببخشید اومدم یچیزی بردارم و برم..جین:غذا نمیخوری؟!+نه ممنون خوردم..به سمت اتاق جیمین رفتم و در کمدشو باز کردم کلی تیشرت داشت.. یه مشکی گشاد برداشتم و برگشتم جونگ کوک گفت:خسته نباشی براش دست تکون دادم ولی همینکه خواستم برم جین صدام زد:مین سو..خانواده ات زنگ زدن..وایسادم..خانوادم..خیلی وقت بود ازشون خبری نداشتم...قلبم تیر کشید..+کی زنگ زدن؟!جین:نیم ساعت پیش+کی بهشون شماره داده؟! جین:نمیدونم..به سمت تلفن رفتم و شماره خونه رو گرفتم بعد از دوتا بوق برداشت:دختره ی نامرد نباید یه خبری از مامانت بگیری؟! گریه کردم:ببخشید مامان.. ببخشییید.. -گریه نکن..طاقت دیدن اشکاتو ندارم.. دلم برات تنگ شده..+منم همینطور..پدرتم همینطور..خب چه خبر دختر مشهور من؟!+کلی اتفاق برام افتاده..ولی نمیتونم پشت تلفن بگم..شما چطور...؟!........چی؟!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشر بود آجی من برم پارت بعد بخونم 🙂🙃
آجی ببخشید دیر خوندم 😭😭😭آخه گمت کرده بودم تازه الان پیدات کردم 🤗❤
اشکال نداره آجی جونمم دلم برات تنگ شده بود
🙃🙃😘😘😘🤗🤗
منم دلم برات تنگ شده بود آجی 💜💛
عاجی بعد قرن ها بالاخره گذاشتی 😂
بخدا نتمون خراب بود😂بعدشم گذاشتم تستچی هم منتشر نمیکرد😢خلاصه که بلهههه برگشتممم
نت ما هم تعریف نداره😑
خوش برگشتی😂😂
چی شده ؟من کیم ؟اینجا کجاست (نگران نباشین سیماش قاطی شده )
خب خب عاجی خوشگله من الان نمیدونم چی بگم بگم زودتر بنویس نگران حال خودتم بگم دیر تر بنویس خودم تا اون موقع زنده نمیمونم (بد دوراهیی گیر کردم ) فقط دوست دارم ریکشن باباش رو ببینم ااونی که مین سو رو ترد کرد ددد😈
آروم باش آجی کوچولوم.. دم.. بازدم.. 😂
نگران نباش من حالم خوبه اینم گذاشتم تستچی دو روز بعد منتشرش کرد💔ریکشن باباش؟! چرا باباش؟
میخوام ببینم مث بابای یونگی به دخترش افتخار میکنه ! البته بابای یونگی به پسرش افخار میکنه😂
آهاااا اره ولی الان به باباش کاری ندارم😂
هااااا خیلی خوب
عاجی صد تایی شدم خیلی خوشحالممم
مرسی نفسممم🥺منم خوشحالم
بسیار عالی بود 😍👍 لطفاً پارت بعدی رو سریعتر بزار بیصبرانه منتظرش هستم💫😊
خیلی ممنونممم چشم سعی میکنم
خسته نباشی عالی بود💕
حالت چطوره؟
مرسیی💛
خوبم تو چطوری؟؟
منم خوبم
فقط بدجوری حوصلم سررفته
منم همینطور.. زدم تو کار ادیت
من حوصله هیچی رو ندارم..
عه.. چرا چی شده؟
هیچی همینطوری حوصله ندارم 😐💔
حله الان بگیر بخواب😐✌🏻
خوابیدم بعد یه ساعت اعضا لایو اومدن آخه خدا چراااااا نمیخوااام الان روانی میشم 😐💔
من بیدار بودم به لایو رسیدم ولی نتشون خراب بود بعد از 5 بار قطع شدن دیگه نیومدن 😂
اگه پارت بعدی را زود نگذاری خودم خیشکمت ☺
عه چشم☺
یسسسسسسسسسس بالاخره اومدددددددد 🥺🥺 خب برم بخونم😃😂
خدا پشت و پناهت 😂
عالی بود
چه جالب بود
😍😍😍
مرسی😍