
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
کوک: لیا ببین من نمی دونم با چه زبونی بهت بگم من عاشقتم من دوستت دارم💜💔😶بعد لیا زد زیر گریه و با دوتا دستاش جونگ کوک رو هول داد جوری که کوک افتاد..😨😱....لیا: می دونی چیه من یه دخترم ....دختری که یه آرمی هستش.......و این دلیل نمیشه که چون یه آرمی دخترم بتونی با احساسات من بازی کنی جونگ کوک😡( با داد و گریه) کوک از روی زمین بلند شده بود و چون روی تکه های شکسته ی ظرف افتاده بود از دستش خون می اومد.....کوک: لیا تو بد متوجه شدی من....من با احساسات تو بازی نمی کنم من دارم راستشو بهت می گم........من ...من عاشقتم....من دوستت دارم لیا....💔😣
لیا وقتی که جونگ کوک این حرف و زد لیا روی زمین نشست و دست خونیش رو روی پیشونیش گذاشت و سرشو پایین اورد و یه لبخند کوچیکی زد و به آرومی شروع به گریه کردن کرد😣😥 کوک اومد کنارش نشست .....کوک: چر......چرا داری گریه می کنی؟😕☹......
لیا سرشو بالا اورد و با لبخند همراه با گریه گفت: اولین بارمه که یکی از ته قلبش به من می گه دوست دارم......کوک: من مطمئنم که اولین بارت نیست......لیا: اون وقت چرا؟.....کوک: چون یکیش که همون پسرش که اون شب دیدمش........لیا: شوخی می کنی نه اون یه روانی هستش .....کوک: به هر حال دوستت داره.....تازه هم مگه میشه کسی محو تو نشه........لیا: از چه نظر؟!😅......کوک: از نظر اینکه تو هم خوشگلی هم مهربونی...هم بامزه ای و هم.......لیا: و هم چی؟!....کوک: و از همه خنگ تری😅🤣( ابراز علاقه رو برم💔🤣) بعد هر دوشون شروع به خندیدن کردن..
لیا: کوک میشه ازت یه سوال بپرسم🙂......کوک: بپرس.......لیا: تو ....تو واقعا من و دوست داری؟😶😐😕 کوک: نه!........لیا: چی نه( با بغض😱)کوک: من عا*شق*تم😃❤....لیا: 😐😐😐😐بی مزه 😑واییییییییییییییییییی( با جیغ و نگرانی ) کوک: چی شده( با نگرانی😨) لیا: دستت.........از دستت داره خون می یاد😨😱 کوک: واییییی لیا🤨😶لیا: لیا چیه من اینکارو باهات کردم.نه😥😖....ببخشید من نکردم یعنی من کردم نمی دونم من عجب آدمی هستم😫 ولش کن کوک بیا اون جعبه کمک ها اولیه کجاست؟
بعد از جاش بلند شد و رفت جعبه ی کمک های اولیه رو اورد...کوک: 😅🤣یکی این رو می گه که خودش آسیب ندیده باشه.....لیا: من مهمم یا تو.....کجاست چسب پس......کوک با لبخند از جاش بلند شد و بعد جعبه رو گرفت کوک: تو😏 .....لیا:چی ؟! چیکار داری می کنی 😶😐...... کوک: ...........آها پیداش کردم......لیا: چی رو؟ ......کوک: دستت رو بده......لیا: چرا😑؟😨.....کوک : اه چقدر بحث می کنی.،.... از زبان نویسنده:بعد خود جونگ کوک دست لیا رو گرفت و دستش رو پانسمانکرد ........لیا از خجالت سرخ شده بود و به کوک اصلا نگاه نمی کرد ....کوک: چرا قرمز شده 😅🤣لیا: کی من نه چرا باید قرمز بشم فقط یه سلبریتی معرف داره روی زخمم چسب زخم می زنه همین( همین😐😭)
کوک: حالا اینجوری خون ریزیش بند میاد تو برو یکم روی مبل استراحت کن......لیا: منظورت چیه ؟!😶😑😐کوک: تو آسیب دیدی باید استراحت کنی من این تکه ظرف ها رو جمع می کنم........لیا: خب اگه اینجوریه تو هم آسیب دیدی از دست راستت داره خون میاد......کوک: اه جدی 😶😐پس می خوام تو دستم رو پانسمان کنی تا دیگه خون نیاد😈......لیا: چی داری میگی برای خودت من دوتا دستم صدمه دیده بود....تو یه دستت فکر کنم بتونی دست خودتو پانسمان کنی😤.....کوک: دلم می خواد تو پانسمان کنی و گرنه من اینجا رو تمیز می کنم......لیا: خب اه باشه .....تا زمانی که تو من و اخراج نکنی ول کن نیستی باند کو آها ایناهاش.....کوک: من اگه اخراجت نکنم تو باید خودت از اونجا بیای بیرون......لیا: خواب دیدی خیره😏 ( چه راحت شده با کوک☹😶)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتما پارت بعدیو بزار سریع ♥
پارت بعدی الان توی برسی هستش😉😊
مرسی 💜:-(🙂
عالی بود❤❤❤
ممنونم😊
داستان عالی بود 😍 لایک کردم ❤️ میشه به داستان منم سری بزنید شاید خوشتون ٱمد😉من تمام تستاتون رو لایک کردم اگه دوست داشتی لایک کنید ❤️😍😘بوس 😘💋 بای 👋
مرسی😊 باشه حتما سر می زنم😊