
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپرخونه.....دیدم دختره ی خدمتکار روی جفت باهاش افتاده و از دستاش خون می یاد😨 به سمتش دودیم......کوک: حالت خوبه.؟ لیا: آره آره م....من خوبم ببخشید الان جمع می کنم......کوک: چی رو جمع می کنی دستات رو نگاه کن داره خون میاد.....لیا: واییییی بله ببخشید الان همه جا خونی میشه😣
کوک: الان نگران خونی شدن خونه هستی...واقعا عجب آدمی هستی.....بیخیال بیا دستات رو چسب بزن.....لیا: چشم فقط شما از اینجا برید ممکنه که دوباره صدمه ببینید😐( سوتی داد😑) کوک: باشه..........( سکوت) چی چی گفتی الان.....گفتی دوباره صدمه ببینم😶😑😅 لیا: چ....ی چی نه نه نه منظورم اینکه نه من اصلا نگفتم من چی گفتم کی گفتم اصلا این کلمه رو نگفتم.....من گفتم صدمه نبینید ....( چی گفت)😅😅
کوک توی دلش: منظورش از اینکه دوباره صدمه نبینید چی بود.......من که تا به حال صدمه ندیده بود به .......جز اون روزی............چیییییییی🤨😐😨للللللل...ل....لیا.....کوک: لیا تو تو .....لیا هستی؟( با داد) لیا سر شو بالا اورد و گفت: ها؟😨.....کوک لب هاشو گاز گرفت تا گریش نگیره......کوک دستشو بالا اورد و ماسک روی صورت لیا رو برداشت.....کوک توی دلش: خواستم مطمئن بشم که این دختر لیا هستش ....ماسک روی صورتشو برداشتم و بهش نگاه کردم........اون واقعا لیا هستش😭☹😨😣 می گم چرا پس صدا و چشم هاش برام آشناس😶😕
کوک: چی چرا......چرا بهم نگفتی که خودتی.....اص.....اصلا چرا ماسک گذاشتی روی صورتت ......اینها رو بزاریم به کنار چرا داری خونه رو تمیز می کنی مگه تو خدمتکاری😡😨🤨.....لیا: چون دیگه هیچ پولی ندارم که برای خودم و مامانم غذا بخرم حتی پول این و ندارم که برای مامانم دارو بخرم......( با بغض و داد😶 )
کوک: چی چرا باید برای مامانت دارو بخری مگه مامانت مریض؟لیا: آره مامانم سکته کرده نمی تونه راه بره اگه من کار نکنم چجوری پول غذا و دارو ها رو بدم.😣.....یون و کنیا از پیشم رفتن من و تنها گذاشتن😭☹😥 قبلا که کنیا پیشم بود اون بهم کمک مالی می کرد😖 یکم ها پس انداز داشتم ولی تموم شد😞.....اصلا من چرا دارم اینها رو به تو می گم😩 کوک: چرا پیش من نیومدی من می تونستم بهت کمک کنم😫.........لیا: منظورت چیه تو چیکاریه منی که می خوای به من کمک کنی😡🤨کوک: منظورت و متوجه نشدم .....لیا: کوک بیخیال بزار من کارمو بکنم الان تنها چیزی که تو این دنیا برام مهمه مامانمه........کوک توی دلش: وقتی لیا این حرف و زد انگار دنیا روی سرم خالی شد😨😥منظورش اینکه من براش مهم نیستم اصلا چرا من باید با این حرفش انقدر ناراحت بشم
لیا از جاش بلند شد و با پشت دستش اشک های روی صورتشو پاک کرد.......نمی دونم چرا ولی از این حرفش خیلی عصبانی شده بودم از جام بلند شدم و دوتا دستش رو با دوتا دستام گرفتم و به دیوار کوبیدم ......از زبان لیا: وقتی که از جام بلند شوم کوک هم از جاش بلند شد و با عصبانیت بهم نگاه کرد بعد دوتا دستام رو گرفت و من و به دیوار کوبید لیا: آییییییییییی چیکار داری می کنی؟ کوک با گریه و داد گفت: منظورت از این حرفا چی بود؟😡چرا جوری رفتار می کنی که انگار من وجود ندارم ...چرا داری ازم دوری می کنی.........چرا بعد از اون اتفاق دیگه پیشم نیومدی😤😡😖😭😣 چرا اصلا جوری رفتار می کنی که انگار نمی دونی من دوستت دارم☹😫😩💔......از زبان لیا: اولن بعد از اون اتفاق من دیگه نمی تونم سر رو بالا بیارم و بعد به چشمات نگاه کنم دومن منظورت از این حرفا چیه .....منظورت چیه که من و دوست داری؟اون شب هم همین حرف رو زدی ولی با خودم گفتم شاید به خاطر اینکه تیر خوردی فشارت اومده باشه پایین 😖کوک: لیا..........لیا: چیه ( با ترس😨) .........کوک: لیا بس کن نمی خوای بگی که هنوز نمی دونی و باور نکردی.......لیا: چی رو باور نکردم بعد از اینکه این جمله رو گفتم دستام رو ول کرد و اشک های روی صورتش و پاک کرد و بعد اومد نزدیک ترم(😈) یا خدا این چشه؟کوک: لیا ببین من نمی دونم با چه زبونی بهت بگم من عاشقتم من دوستت دارم💔😫
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی منتظر پارت بعدی و🥰😍
ممنونم😊پارت بعدی توی برسی هستش🤗
عالی بود پارت بعدی رو زودتر بزار
چشم👍 پارت بعدی الان توی برسی هستش😊
چند تا پارت دیگه هست؟
یه ۵ و ۶ تایی هستش