امیدوارم خوشتون بیاد و شرمنده چند وقتی نبودم و نتونستم داستان بنویسم ولی جبران میکنم اسم این (قسمت عشق قوی ترین قدرت است بخش 1)
ادرین بعد از اینکه مرینت بوس اش کرد تصمیم گرفت یک مهمونی راه بندازه و همه رو دعوت کنه از نینو و کیم و مکس کمک گرفت تا یک مهمونی راه بندازه به پدرش گفت که می خواهد مهمونی بگیره و پدرش با اصبانیت گفت نه ولی وقتی قیافه ناراحت و غمگین ادرین رو دید گفت باشه ولی نه اینجا با شهردار هماهنگ میکنم تا بتونید از هتل بزرگ شهر استفاده کنید ادرین خوشحال شد و به نینو گفت تا تمام بچه های مدرسه رو به مهمونی دعوت کنه نینو هم گفت کلی دعوت نامه درست میکنه و بین تمام بچه های مدرسه پخش میکنه ادرین هم گفت باشه نینو به الیا پیام داد و همه چیز رو توضیح داد الیا هم قبول کرد تا تو درست کردن دعوت نامه ها به نینو کمک کنه (بچه ها تا فردا هیچ اتفاق خاصی نمیوفتخ پس میریم به فردا صبح) نینو به ادرین میگه خب ادرین تو مهمونی به مرینت درخواست بده و همه چیز تموم کن ادرین هم گفت باشه بهش فکر میکنم فعلا بیا بریم سر کلاس ......
وقتی ادرین وارد کلاس شد دید هنوز مرینت نیومده دید کلویی و لایلا دارن خاک کفش هاشون رو میریزن رو میز مرینت ادرین سریع به سمت کلویی دوید و هولش داد کلویئ هم به لایلا خورد و هردو روی زمین افتادن وقتی بلند شد یک سلی به ادرین زد همون موقع خانوم بوستیه رسید و دید کلویی به ادرین سیلی زد به کلویی گفتبرو به دفتر و از ادرین خواست ماجرا رو تعریف کنه ادرین ماجرا رو تعریف کرد همون موقع بود که مرینت و الیا و نینو از راه رسیدن ادرین گفت خانم بوستیه اجازه هست صندلی مرینت رو تمیز کنم خانوم بوستیه هم اجازه داد و ادرین صندلی مرینت رو تمیز کرد مرینت رفت نشست و از ادرین تشکر کرد مرینت بعد کلاس از بچه ها پرسید که ماجرا چیه و وقتی مرینت ماجرا رو فهمید یک علاقه شدید به ادرین پیدا کرد به پیش ادرین رفت ادرین دید ادرین داره به سمت ماشین شخصیش میره سریع دوید و بهش گفت ادرین صبر کن ادرین صبر کرد و دید مرینت داره به سمت اش میدوه خیلی تعجب کرده بود وقتی مرینت به ادرین رسید گفت که ممنون ادرین بابت کاری که کردی خیلی ممنون هم همدیگه رو بوسیدن در اون لحظه انگار دنیا رو به ادرین دادن و ادرین هم به مرینت گفت بزار برسونیمت مرینت هم قبول کرد ......
مرینت و ادرین کلی تو ماشین حرف زدن و قرار گذاشتن که بیشتر باهم اشنا بشن و اگه دیدن که بهم میان باهم ازدواج کنن (بچه ها یادم رفت بگم مرینت و ادرین و بقیه کسانی که تو داستان هستن به سن قانونی ازدواج رسیدن) وقتی به خونه مرینت رسیدن مرینت داشت پیاده میشد و ادرین بهش گفت امشب بیا به مهمونی من تو هتل بزرگ شهر مرینت هم قبول کرد تا بیاد به مهمونی ادرین تا شب هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد میریم به شب مرینت داشت حاضر میشد که بره به مهمونی وقتی اماده شد در رو باز کرد که بره به مهمونی که دید دم در ماشین ادرین واستاده که یک دفعه ادرین از ماشین پیاده شد و گفت دوست داری تا هتل برسونمت مرینت هم گفت نه پیاده راحت تر هستم ادرین هم به مرینت گفت صبر کن به بادیگاردم بگم بره باهم بریم تو راه برات اتفاقی نیوفته و سریع به بادیگاردش گفت که من با مرینت تا هتل پیاده میایم تو برو بههتل و منتظر ما باش بادیگارد هم گفت چشم و رفت به سمت هتل مرینت از این کار ادرین خوشش اومد و تو راه کلی با ادرین صحبت کرد و باهم بیشتر اشنا شدن ......
وقتی به هتل رسیدن مهماندار با احترام اونها رو به داخل هتل دعوت کرد ادرین گفت من باید برم و لباسم رو عوض کنم مرینت گفت لباست که عالیع ادرین گفته باید با لباس هایی که اون طراحی کرده رو بپوشم مرینت گفت هرجور میل ات است و به سالن اصلی رفت دید تمام بچه های مدرسه توی مهمونی هستن حتی کلویی و لایلا مرینت اول متوجه اون دو نفر نشد (فقط بگم چون پدر کلویی صاحب هتل است بابت همین کلویی تونسته بیاد و لایلا رو هم با خودش اورده) اما کلویی مرینت رو دیده بود و می خواست مرینت رو اذیت کنه اما نمیدونست با این کار چه فاجعه بزرگی اتفاق میوفته کلویی رفت و جلوی پای مرینت رو لیز کرد تا وقتی میاد جلو بیوفته زمین و ابروش بره اما نقشه اش نگرفت مرینت رفت جلو و پاش لیز خورد و داشت میوفتاد که لوکا گرفتتش تا نیوفته ( بچه ها تو این داستان لوکا یک گیتاریست معروف است و در کلاس موسیقی تمام ساز ها رو میاموزد) مرینت از لوکا تشکر کرد ادرین لحظه ای که مرینت تو بغل لوکا بود رو دید و فکر کرد مرینت عاشق لوکا است و دارن میرقسن گابریل هم سریع رفت زیر زمین و تبدیل شد و اکوما اموک رو به سمت ادرین فرستاد پلگ داشت توی خونه پنیر میخورد که دید دستگاه ادرین که نشون میده ایا کسی شرور شده یا نه داره بوق میزنه رفت و دید یک کوما در حرکت به سمت هتل است سریع حرکت کرد تا زودتر از اکوما اموک برسه وقتی به هتل رسید هنوز اکوما نرسیده بود رفت تو و مرینت رو دید سریع به سمت اون رفت و بهش گفت داره یک اکامو به اینجا میاد تبدیل شو و تا قبل اینکه کسی رو شرور کنه بگیرش و شرارتش رو خنثی کنه ......
رینت سریع رفت یک جا که کسی نبینتش و تبدیل شد سریع با پلگ رفت تا اکوما رو بگیره به موقع رسید و سریع اکوما و اموک رو گرفت بعد از رها کردن پروانه و پر رفت کنار ادرین نشست و پرسید چرا ناراحته ادرین هم ماجرا را گفت مرینتد وقتی شنید گفت چرا نمیری از خودش بپرسی ادرین گفت شاید بگه نه لیدی باگ هم گفت ایا بهش اعتماد ادرین هم گفت اره بهش اعتماد کامل دارم لیدی باگ گفت برو از خودش بپرس مطمعن باش یک دلیل منتقی داره و ادرین از لیدی باگ تشکر کرد و رفت تا مرینت رو پیدا کنه لیدی باگ هم رفت یک گوشه و به حالت عادی برگشت و رسیع رفت به پیش ادرین وقتی ادرین مرینت رو دید سریع پرسید ایا تو لوکا رو دوست داری مرینت گفت نه برای چی میپرسی ادرین گفت که دیده لوکا تو بقلش گرفتتش مرینت هم توضیح داد که زمین کمی لیز بود و داشته میخورده زمین و لوکا گرفتتش تا نخوره زمین ادرین تا شنید خیلی ناراحت شد و به مرینت گفت که شرمنده است بهش شک کرده مرینت هم گفت اشکالی نداره و مطمعن باش من هیچوقت ولت نمیکنم و یا بهت خیانت نمیکنم ادرین بعد از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد و گفت ایا به من افتخار میدید باهاتون برقصم مرینت هم قبول کرد و با خوبی و خوشی اون شب رو گذروندن بریم پیش گابریل گابریل با اصبانیت اصا رو محکم به زمین کوبید و به حالت عادی برگشت رفت بالا و ناتالی پرسید ایا تونست معجزه گر ها رو بگیره گابریل با ناراحتی و اصبانیت گفت نه ولی بلاخره یک روز به دستش میادم ناتالی هم گفت من یک فکری دارم که با اون میشه لیدی باگ و کت نویر رو شکست داد ........
بچه ها پارت بعد شگفت انگیزه انچه خواهید خواند..... شرور قرمز به داستان برمیگردد چی تو مرینتی اره باهات ازدواج میکنم معجزه گر ها رو دزدید چی گابریل اربابا شرارته من عاشقتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)