
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
تو همین فکرا بودم که دیدم جونگ کوک از اتاقش اومد پایین....وایی خیالم راحت شد فکر کردم خدایی نکرده چیزی شده باشه......کوک از پله ها اومد پایین و کنار بچه ها نشست...کوک: شما نمی خواین لباساتون رو عوض کنید؟😶تهیونگ: می خوایم ولی حال نداریم.....جی هوپ: من که رفتم عوض کنم😊......جیمین: من گشنمههههههههههههههههه😆 کوک : خب برو از تو یخچال یه چیزی بردار.......جیمین: نه نمی خوام میرم لباسم و عوض کنم😅🤣کوک:😶 بعد از اینکه بچه ها لباساشون رو عوض کردن .....دوباره اومدن روی مبل ولو شدند .....فکر کنم خیلی خسته باشند.....برای همین رفت از یخچال یه نودل برداشتم و براشون نودل درست کردم......بعد توی چهارتا بشقاب رو بردم پیششون
از زبان جیمین: وایییییی گشنمهههه.......بعد از اینکه این کلمه رو گفتم دیدم دختره ی خدمتکار با چهارتا بشقاب اومد سمتمون.......واییییییییی نودلههه😅😝جیمین: واییییییی الان واقعا به این نیاز داشتم واقعا ازت ممنونم.......لیا یه تعظیمی کرد...لیا: خواهش می کنم........تهیونگ: به به واقعا خوشمزست از نودل جین خیلی خوشمزه تره😏😊لیا: 😅😅😅ممنونم جی هوپ: اومممممممم کارت درسته........لیا: 😊
از زبان جونگ کوک توی دلش : نمی دونم چرا ولی صدای دختره خیلی برام آشناس......حتی انگار اون چشم ها رو یه جا دیدم ولی یادم نمی یاد کجا😶😑.......ااووممم فقط یه چیزی چرا ماسک زده داخل خونه😶 کوک: می گم چرا داخل خونه ماسک زدی؟......لیا: چی اااااااممممممممممم خب راستش چیزه..............اووومممممم آها به خاطر اینکه اینجا خیلی خاک و اینها داره برای همین......کوک: الان که تمیز نمی کنی داری ظرف ها می شوری........ لیا توی دلش: واییییییی چرا انقدر سوال پیچم می کنه...یعنی بهم شک کرده.....لیا: آها خوب شد یادم انداختی من برم ظرف ها رو بشورم....کوک توی دلش: اه چرا سوالم و جواب نداد😶😑
بعد بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه......نیم ساعت بعد .....از زبان لیا: بچه ها غذاهاشون رو تموم کردن خیلی هم ازم تشکر کردن☺ بعد جی هوپ ظرف ها گذاشت پیشم تا بشورم ....بعد از اینکه گذاشت تهیونگ و جی هوپ و جیمین از خونه رفتند بیرون انگار خواستند دوباره تمرین کنن من موندم و جونگ کوک😅😅 ....وایییییی چقدر سرم درد می کنه......وقتی که داشتم ظرف ها رو می شوستم چشم هام سیاهی رفت و بعد افتادم بشقاب ها از دستم افتاد😣 و شکست😣😨
از زبان جونگ کوک: بعد از اینکه نودل ها رو خوردیم جی هوپ و تهیونگ و جیمین رفتند .....من و اون دختره ی خدمتکار تنها بودیم😶😑من حال نداشتم تمرین کنم برای همین نرفتم.😶😑..واییی حوصلم سر رفت....بعد از پنج دقیقه دیدم صدای شکستن ظرف اومد از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپرخونه.....دیدم دختره ی خدمتکار روی جفت باهاش افتاده و از دستاش خون داره می یاد😨
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود❤❤❤
پارت بعدی رو سریعتر بزار
باشه چشم😃
سلام عالی بود پارت بعد رو زود تر بزار منتظرم بای
سلام ممنونم 😊چشم حتما😃