15 اسلاید صحیح/غلط توسط: مبینا انتشار: 3 سال پیش 699 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
درود بر شما . این یه فیک تک پارتی از جین است ...
ا،ت:یک دختر دو رگه ایرانی کره جنوبی / قد۱۶۹ ، بینی خدادای قلمی سربالا خوش تراش ، صورت سفید و لب های قلوه ای ، چشمان که خانوادش میگن مث چش آهو اند به رنگ آبی تیره با لبان خوش فرم قلوه ای ...موهای پرپشت بلند قهوهای تیره که با سفیدی صورتش خیلی به هم میان .. شغل هم در یک شرکت هرمی مدیر عامل بخش دوم و سهام دار هست .. خانواده اش همه در تصادف قطار مرده اند و تنها یک برادر که دو سال از خودش بزرگتر داره که قراره به زودی از ایران بیاد کره جنوبی پیشش
کیم سوک جین :(مشخصات ظاهری که خودتون میدونید .)شغل آرتیست ، در خوابگاه همراه با ۶ نفر دیگه که با هم هم گروهند زندگی میکنند
خیلی کسل بودم ، زندگی من خلاصه میشد تو صبح ساعت 5 ونیم بیدار شدن ... ساعت 6 سر کار رفتن ساعت ۱۲ ظهر برگشتن به خونه ساعت 4 عصر جلسه آنلاین هِع .. بلاخره از اتاقم بیرون زدم .. خونه ام دو طبقه ویلایی هست اتاق های بالا همه در یک راهرو خیلی شیک قرار دارند البته بلا استثنا اتاق من که جداست .. استایل خونه ام سفید طلایی است ... از پله های مارپیچ پایین اومدم .. خونه ام خیلی بزرگ بود و برای زندگی یک نفر خیلی زیاد بزرگتر .. اما هیچ وقت نمیتونستم از این خونه دل بکنم ... کی خاطره دارم داخلش ،،، رفتم کمی غذا و خوراکی خوردم لباس هام پوشیم و رفتم بیرون فضا خیلی سنگین بود ... یک کت و شلوار سرمه ای خیلی رسمی انگار که میخوام برم جلسه اما خوب به اندام نحیف و خوشفرمم خیلی می امد و جذاب تر ام میکرد ...)) داشتم قدم میزدم تصمیم گرفتم بدون ماشین بیام ...عصر بود و بخاطر زمستان هوا بسیار غیر قابل تحمل شده بود .. به بادیگارد ام گفتم با راننده ام تماس بگیره ... راهی خونه شده بودم که تلفنم زنگ خورد .. برادرم چانگبین بود اما جیهون صداش میکردم ...
_الو ... @سلام خواهر جدی من ^^^برادرم بر خلاف من که جدی و سرد بودم بسیلر شوخ و گرم بود _ هنوز هم مثل همیشه ای ، گرم و دلنشین ... @نظر لطفت خواهرم ..._ کاری داشتی @بله بله میخواستم سوپرایزت کنم ، من الان فرودگاهم .... از این حرفش یکبار انگار ضربان قلبم ده برابر شد .. _شوخی که نمیکنی @اه یبارم که پا جدی حرفی بزنیم تو میگی شوخی _اوهه اوکی خیلی غلفلگیر شدم ، میخوای بیام دنبالت@نه عزیزم دم در خونتم ،،،.. اینبار واقعا خون به مغزم نرسید،گفته بود میخواد بیاد سئول در هفته اینده ..خیلی غافلگیر شدم .. سریع گفتم _ اوه جیهون من میبینمت .. قشنگ زوق کردنش از پشت گوشی هم میشد تشخیص داد .. اسمش چانگبین اما من بهش میگن جیهون چون بیش از اندازه جذاب و زیباست و هیچ شباهتی به مادر که کره ای بود نداره و کاملا به پدر رفته .. بجز رفتار و اخلاقش ..چشمان درشت مشکی موهای سیاه جذاب لبان خوشفرم مردونه ابروهای کشیده مردونه و بیبی خوشفرم جذاب مردونه با قد بسیار بلند و ورزیده ... خیلی دوستش دارم از کل دنیا فقط اونو دارم ..
در خلنه ایستادیم .. مردی قد بلند و با اندام ورزیده با مدل مو جذاب رو به دیوار و پشت از ما ایستاده بود .. خودش بود .. کنترل ام از دیت دادم و سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم و از پشت محکم بغلش کردم و ناخواسته گریه ام گرفته بود و بی صدا شروع به اشک ریختن کردم ... به سمتم برگشت منو محکم توی آغوش گرمش گرفت و اشکام پاک کرد و توی گودی گردن و روی گونه هام کلی بوسید ... خیلی به هم وابسته بودیم .. هر شب نوبتی با هم تو اتاقمون میخوابیدیم و نوبتی به هم قصه میگفتیم ...اما ظاهرا اصلا شبیه نبودیم .. من از لحاظ ظاهری مثل مامان بودم اما اون دقیقا مثل بابا بود ... بادیگارد ام چانسو که خیلی هیکلی و قدبلند بود البته جوان بود جلو اومد و ساک و چمدون رو از دست چانگبین گرفت چانگبین نمیدونست من در این ۵ سال چقدر اوضاع ام خوب شده و کلی رقیب و دشمن پیدا کردم و چندبار بهم حمله شده که مجبور شدم راننده شخصی و بادیگارد بگیرم .. چانسو خیلی مراقبم بود به قول خودش من دقیقا اخلاقا و شباهتا مث خواهرش هستم .. چانگبین با بهت بهش نگاه کرد و کم کم یکم اخم کرد ، دقیقا مث بابام غیرتی بود ..و به من نگاه کرد و گفت : این کیه ؟ نگفتی ازدواج کردی ؟؟ دوست پسرت ،نه؟ ،،.. اروم زدم توی پیشونیم و گفتم : جیهون ،هیونگ عزیزم اینقدر شکاک نبودی که ؟ ایشون بادیگارد من هستن همین ؟.. اخماش باز شد و ریز خندید و گفت : اوه اوه حواسم نبود دریته تو به ما نمیگی اما ما خبر داریم این ۵ سال چکار میکردی و شغلت در اصل چیه ¡¡¡!! کم موند از تعجب شاخ در بیارم _ جاننن اولش که تو از کجا میفهمی دوم هم نگفتم ترسیدم نگران شی و جلوم بگیری که شغلت باعث میشه دشمنان و رقبای زیادی پیدا کنی و اصلا به صلاحت نیس 😑🤦♀️
خلاصه هی جیهون میگفت نکنه تا صبح میخوای ما رو همینجا نگه داری با هم حرف بزنیم .. رفتیم تو کلی از شغلم و زندگیم تعریف کردم اون هم همینطور از این در میگفتیم و از اون در میشنفتیم .. بهش گفتم بجز چانسو دو تا بادیگارد دیگه هم دارم ... و این هم گفتم با چانسو خیلی راحت بودم و توی خونه طبقه پایین اتاقش رو دادم به چانسو .. بماند چقدر سرم غر زد اما خوب من چانسو میشناختم خیلی مثبت بود از اون پسرا نبود .. تازه منو هم مث خواهرش که مرده بود میدونست ... طبقه بالا اون اتاق های توی راهرو همه وصایلشون جمع کرده بودم و زیر زمین بودن و فقط دو تا اتاق که طبقه پایی چانسو توش بود و بالا فقط اتاق من که تخت و صیله های دیگه داشت ... چانسو هم خیلی اسرار کرد میره اتاق سرایه داری میخوابه و چانگبین برگرده تو اتاق خودش اما چانگبین قبول نمیکرد و در اخر راضیش کردم بیاد تو اتاق خودم با هم روی تخت بخوابیم ... خیلی معذب بود چون دیگه بچه نبودیم مث بچگیامون روی تخت هم تو بغل هم پلاس بودیم ... با وجود چنین برادری من هیچ وقت عقده ای بار نیومدم و نشدم ..مث اون دخترایی هر شبشون کنار هر مردی بودند ... بعد از شام و ۲ ساعت حرف زدن با هم رفتیم اتاق و نوبتی رفتیم رختکن و لباس خواب پوشیدیم و رفتیم روی تخت .. من از کاناپه متنفر بودم و حتا به دونه هم تو اتاقم نداشتم .. دیگه بعد کلی اصرار به چانگبین روی تخت دونفره دوتایی خوابیدیم ..بماند برادر خجالتیم رفته بود گوشه ترین سمت تخت پشت به من خوابیده بود .. منم برای میدونم از این کارا بدش میاد برای همین اومدم اذیتش کنم و از این همه معذبی در بیارمش یه غلط خوردم و رفتم پشتش و دستام حرکت دادم و دورش حلقه کردم ... سرم اوردم بالا تر و توی گودی گردنش نفس میکشیدم اما هیچ تکونی نمیخورد تا یه دف کم کم برگشت و دستاش دور کمرم حلقه کرد و سرش گذاشت رو سینم .. بیا این میدونه از این کار متنفرم این کار کرد تا ولش کنم ...
منم که خودتون تصور کنید تو چه شرایطی بودم روی پیشونیش بوس کردم و آروم بلند شدم و رفتم بیرون و روی مبل تا صبح خوابیدم ... با احساس اینکه دو نفر دارن حرف میزنند و گرمای خیلی شدید به زور بلند شدم .. یه پتو روم بود ..تا جایی یادمه من بدون پتو اومدم پایین .. چانسو و چانگبین پشت به من داشتم تو اشپز خونه حرف میزدند و صبحانه میخودند .. ببین تو رو بادیگارد هم بادیگارد قدیدم .. داداش ما هم بخاطر اوضاع نا به سامان لباسمون جلوی چانسو حتما این انداخته روم .. اروم بدونی که متوجشون کنم رفتم بالا و رفتم دستو و صورتم شستم و یه پیرهن سفید رسمی دخترونه با یه دامن تنگ مشکی که تا نیم سانت بالای زانوم بود و یه جلیقه مردونه پوشیدم .. عاشق تیپ رسمی بودم .. حتی یدونه لباس بجز لباس خواب با استایل غیر رسمی نداشتم
یه آرایش ملیح جذاب کردم و رفتم پایین .. امروز تعطیل بودم ولی ساعت 5 عصر باید یه جایی به اسم بیگ هیت میرفتم .. یکی از همکارانم بجز توی شرکت هرمی توی بیک هیت هم مستخدم بود و کار های دکور انجام میداد ..یه خانم بود ...وقتی پایین رسیدم و سلام کردم هر دو برگستن سمتم نگاه چانسو مث همیشه بود یه لبخند زد و بلند شد و تعضیم کرد .. چانگبین هم که این چند وقت ایران بود خیلی از فرهنگ هامون یادش رفته بود و به فرهنگ های اونجا عادت کرده بود ... همونجور سلام کرد و با چشم اشاره کرد بیا پیشم بشین .. منم رفتم کنارش نشستم یهو یاد دیشب افتادم . زدم زیر خنده بعد از چند سال .. چانسو که مبهوت بود و چانگبین هم که با شناختش از من فکر کرد سرم به جایی خورده .. خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم تا ساعت 5 ربع کم بود اینقدر گرم حرف زدن بودم بادم رفته بود ... رفتم یک کت دامن خاکستری براق جذب و یک پیرهن سفید که به خوبی اندام خوشفرم کوچیکم رو نشون میداد پوشیدم ... و موهام آزاد ریختم دورم و پایینش رو با فر درشت حالت دادم و فرق کج زدم و یه آرایش متناسب با رنگ لباسم کردم با کفشپانه دو سانتی مشکی .. خیلی جذاب شده بودم
رفتم پایین که چانگبین با تعجب اومد جلو و گفت : جایی میری ،.. _بله میرم اما تا ۱ ساعت بعد غروب برمیگردم ...
اونم مخالفتی نکرد و گفت : منم چند جا کار دارم باید برم جایی هر وقت کارت تموم شد بگو بیام دنبالت .. _مرسی خودم با ماشین میرم .. چانسو از اونجا گفت : ا،ت خانم من خودم با راننده میام دنبالتون .. اما من نمیخواستم .. میخواستم واسه یه روزم شده تنها و بدون ترس جایی برم _لازم نیست خودم گفتم که تنها با ماشینم میرم و برمیگردم .. ×ولی خان.... _ گفتم احتیاج نیست اتفاقی پیش اومد زنگ میزنم .. × تفهیم شد ... رفتم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم ... حدودا ۲۰ دقیقه بعد رسیدم . پیاده شدم بعد پارک کردم ماشین و بعد نشون دادن کارت وارد شدم .. سرم پایین بود داشتم حرکت میکردم و دامنم درست میکردم که محکم خوردم به چیزی و یه چیز محکم افتاد یه جیغ خفیف کشیدم و دو ثانیه بعد چشمم رو باز کردم که چشمام با دو جفت چشم خوشکل گره خورد که خیره داشت نگام میکرد .. سریع به خودم اومدم و گفتم : جناب حواست کجاست نمیتونی جلوت رو ببینی ... چیزی نگف و داشت نگاهم میکرد ... اروم از روم بلند شد و دستم گرفتم و بلندم کرد ... و سرش انداخت پایین و گفت : میخواستن آب بریزن روم منم داشتم فرار میکردم که شما سرم برگردوندم و شما رو ندیدم،،،،، . _اشکال نداره پیش میاد ... سرش بالا اورد و با یه لبخند جذاب نگام کرد وویی خدا این چرا اینقدر خوشکل و جذابه ... دستش رو جلو اورد و گفت : من جین هستم .. منم بهش دست دادم و گفتم _ خوشبختم منم ا/ت هستم +وهمچنین .. بعد اومدم رفتم که برم یه دف یه سطل اب خالی شد روم و همون موقع صدا داد دونفر که میگفتند : جونگ کوک بلاخره ریخت...که حرفشون قطع کردن و زدن زیر خنده منم چشام باز کردم و دنبال مقصر میگشتم که یه پسر جذاب دیدم سطل دستش بود داشت مبهوب و شرمسار نگاهم میکرد
رفتم جلو و با فرباد و خشم گفتم : اینجا چه خبره به چه جرعتی چنین عملی انجام دادی .. سرش انداخت پایین و بعد دو ثانیه اوورد بالا و قاطع گفت : هع تقصیر خودت بود من هیچ کاری با تو نداشتم خودت اومدی جلو جین و باعث اینکار خودت شدی ... اهه اهه اهه ببین چقدر پروو _ به هر حال سزای کارت میبینی از توی کیفم یک بتری پر نوشیدنی شیرین اوردم بیرون و همون جور بی پروا نگام میکرد تا اومدم بریزم روش گرمی دست کسی رو شونه نحیفم نشست برگشتم جین بود .. گفت : میشه بخاطر من ببخشیداش این ماجرا همش تقصیر منه .. وویی خدا خیلی نازه _ آفای جین اصلا تقصیر شما نیست و یه لبخند مهربون بهش زدم که بهم خیره شده بود ... من چه مرگم شد چرا این کار کردم .. دستم گذاشتم روی دستش و اروم اکردمش پایین که یه دف یکی گفت : جین چرا اینکا... حرفش قطع شد برگشتم و یه پسر دیدم که لباس دختر پوشیده بود البته همشون پوشیده بودن 🤦♀️😑 داشتم جلوی خنده خودم میگرفتم که برگشتم به طرف پسره که اب ریخت روم گفتم : جناب ،، پرید وسط حرفم گفت : جونگ کوک ام _ هر کی هستی .. من الان با این لباس و این اوضاع چکار کنم با یکی از دوستانم خانم (...) قرار داشتم الان چطوری پیشش برم .. جین بهم گفت : همراه من بیایید یه دست لباس دارم بهتون بدم البته سشوار و وستیل دیگه برای خسک کردن موهاتون هم هست .. _ آخه .. +این اتفاقات همه بخاطر منه و میخوام جبران کنم .. اوخی چه مهربون
دستم گرفت و منو به یه راهرو برد که خلوت خلوت بود و در اتاقی باز کرد و گفت بفرمایید .. وارد شدم و گفت روی کاناپه بشینم منم نشستم بعد رفت سمت کمدی که ته اتاق بود و از کاور یه لباس زرشکی بلند در عین سادگی خیلی شیک بود بهم داد ... من هرگز از لباس مجلسی خوشم نمیمد اما ناچار بودم .. تشکردی کردم و از اتاق رفت بیرون .. لباس پوشیدم و از کیفم چند تا وسیله آرایشی اوردم بیرون و با لباسم ارایشم ست کردم .. وایی خدای من چقدر لباس مجلسی بهم میاد ...
داشتم به این فکر میکردم : خوش به
حال دوست دخترش که چنین دوست پسر خوش سلیقه ای داره که با تقه ای که به در خورد ریشه افکارم پاره شد و بعد اجازه من (خوبه اتاق خودم نیست)وارد شد .. جونگ کوک بود .. اومد و گفت : من معذرت میخوام اونکار کردم ... منم گفتم _ پیش میاد ،مشکلی نیس ..
و بعد رفت بیرون و ۱ ثانیه بعد جین وارد شد ... به نظرم که جین بهش گفته این کار بکنه ... من جلو اینه اتاقش نشسته بودم ... اومد جلو و دستش رو گذاشت روی شونه نحیفم و گفت : از لباستون راضی هستید ... به نشانه تایید سری تکان دادم ... بلند شدم و گفتم : ممنون از لطفتون اگه همکارم منو با اون اوضاع میدید ابروم میبرد و منو سوژه خنده قرار میداد + خواهش میکنم خانم (...) منتظرتون هستن ..
رفتم بیرون و دیدمش با هم به یه سالن بزرگ رفتیم و کلی حرف زدیم ... بعدش اومدم برم که ۷ تا پسر دیدم جین هم عضوشون بود داشتن سوار ون میشدن تا برن که یکیشون به من اشاره کرد و جین برگشت و من دید و از دهانه در ون اومد پایین و به من نزدیک شد .. +سلام ،جایی میرید برسونیمتون .. یه مرد مسن سوار ون شد و جونگ کوک داشت به پسری که داشت میخندید چیزی گفت و بعد گفت : جین هیونگ ما دیگه جا نداریم میگم میخوای یکم وقت بگذرونی با این خانم که همشون زدن زیر خنده یه دف جین داد زد : جیمین و تهیونگ مودب باشید .. یه دفعه پسری که تازه فهمیدم اسمش جیمین اومد و در ون محکم بست و رانندشون پاشو گذاشت رو گاز و داشتن دور میشدند که جین افتاده بود دنبال ماشین و داد میزد من میفهمم شب با تو چکار کنم ، بهتون میگم وایسید ... جین کمی دور شده بود .. رفتم سوار ملشینم شدم و رفتم سمت جین و گفتم : سوار شو ... جین چشاش برق خواصی زد و سوار شد .. توی راه بودیم گفتم : چی میکشی از دست اینا .. زد زیر خنده و گفت : خیلی دوستشون دارم ... بعد ۱ دقیقه پرسید : مجردید آیا ؟؟ .. با اینکه تعجب کردم اما جواب دادم : بله تنها زندگی میکنم ،، و شما چی ؟؟ ... + بله من هم ... سنگینی نگاهش حس میکردم کمکم داشتم ازرده میشم که گفتم : نگفتید از کدوم طرف برم .. از جاش پرید و گفت از طرف خیابان (....) ... در یه جایی شیک رسیدیم ..پیاده شد و کلی تشکرد کرد و اروم و غمگین گفت : میتونیم بازم همدیگه رو ببینیم ،، از جایی خیلی زوق زده شدم از جایی بهت زده ..
کارتی رو از داشوورد ام که شارم روش بود در اوردم و بهش دادم .. به برق خواص تو چشاش زد و کلی تشکر کرد و با خواشحالی دوید سمت خونه اش ... رفتم به سمت خونه توی راه کنار هایپر واستادم و کلی خرید کردم ... لازم نداشتم اما من خیلی شکمو ام ... وقتی رسیدم در باز کردم و و وارد شدم ... اوه اوه چه خبره ... مگه چقدر دیر کردم که اینا اینقدر عصبی و کلافه اند ... گفتم : سلام جیهون هیونگ .. سرش بالا گرفت و دوید سمتم .. بلند گفت : معلوم هس تو کجایی نگفتی دلم هزار جا راه بره نگفتی اگه بلایی سرت میومد چی به سرم میومد .. میدونی اصلا درک میکنی چند صال از دور بود حالا دوباره باید ازت دور باشم .... نگفتی ،، با خودت فکر نکردی ..،.،.،.،. اقا این چش شد من که خیلی طولش ندادم ... یه دف محکم بغلم کرد و شونه هاش داش میلرزید .. اهههه داشت گریه میکرد ... آروم با دستم سرش اوردم بالا با دستلم قاب گرفتم اوخی چه مظلوم شده .. گفتم : یه ریز داری حرف میزنی اجازه نمیدی بهت بگم اصلا مگه چی شده ..؟؟ چانسو اومد نزدیک دست چانگبین گرفت و روی مبل نشوندش و اومد سمتم و گفت : وقتی شما رفتید من دو تا بادیگار یهتی اونهو و هیونچوی رو فرستادم دنبالتون از دور مراقبتون باشن اما چهار راه چون خیلی ترافیک بود گمتون میکنند دقیقا نزدیک به 45 دقیقه بعد خبر میدن به مدیر عامل بخش ۱ و ۳ حمله شده و ۳ نفر رو هم کشتند ،
اوه خدای من ... چقدر من بدم باعث نگرانی اونا شدم ... خلاصه بعد کلی دلقک بازی واس داداشم (هع هر چقدرم مغرور باشم کلا تو این دنیا یه داداش بیشتر ندارم که باعث خوشحال شه)رفتیم بالا بخوام که فهمیدم بل خان داداش با چانسو یکی از اتاق های توی راهرو چیدن و اون میره اونجا بخوابه ... بعد کلی ماچ و بوس بغل داداش خان رفتیم تو اتاق و خودم روی تخت پرت کردم .. چه روز خوبی بود مخصوصا آشناییم با جین .. اون خیلی مهربون و خوب بود ... گوشیم برداشتم اوه کلی میس کال و تکست از یه شماره ناشناس .. رفتم نگاه کردم بله جین بود .. اینقد که خسته بودم فقط یه سلام ، شرمنده جایی بودم نتونستم جواب بدم ..ابتکا کردم و غرق در فکر خواب ام برد ....
با الارم گوشی ام از خواب بیدلر شدم و شیک ترین لباس رسمی ام پوشیدم و ارایش جذاب کردم و رفتم پایین صبحانه خوردم و ،، پالتو ام که دست چانسو بود روی شونه ام انداخت ... ازش پرسیدم : نمیدونی هیونگ ام کجاست ..+صبح با عجله رفتند جایی گفتند تا عصر نمیان الکی نگران نشید ،،، ☹فکر کنم خبری هس نه از اون شبانه حرف زدنشان نه از هین رفت امد مشکوک ... فکر کنم باید منتظر خبر خوشی باشم 🤭😑...
ساعت ۱۲ و نیم بود کارم اینجا تموم شده بود .. نمدونم چی شد دلم هوای اون کمپانی که نمدونم اسمش چی چی بود برم .. به چانسو گفتم بریم اونجا ...،، بعد نشون دادن کارت وارد مرکز شدیم ... اوم خدایی من چرا هیچ کسی نیست .. اوه انگار تعطیله .. کمی جلوتر رفتم و تا برگشتم از صحنه ای دیدم انگار یه سطل اب یخ ریختن روم .. جین چرا بیهوش افتاده اینجا ... با فریاد گفتم : نه ، چانسووووووو ، زود بااااشششش بیاااا ،، نهههه سریع دویدم سمتش و ناخواسته اشک میریختم ... محکم بغلش کردم و زار میزدم .. این حالتم اصلا دست خودم نبود نمدونم چه مرگم شده 🥺😢 چانسو با وحشت به سمتم دوید و با فریاد گفتم : کمک بده سریع تر ببریمش یه مرکز درمان ... هق هق هق ... یه دست جین بین گردن من بود یک دستش و بیشترین قسمت وزنش رو چانسو بردیمش و عقب ماشین خوابوندیمش ،سرش روی پاهام گذاشتم ... چانسو صندلی جلو نشست و راننده با وحشت با سرعت حرکت کرد که یه دف چانسو گفت : خانم خودتون خبر دارید یونسانگ تهدید کرده و تا زهر خودش نریزه دستبردار نیست .. دفعه های قبل پس از تهدید کردنش یادتونه چطوری مورد حمله قرار دادتون که ..،،، با این حرفش انگار که سطل اب یخ زده روم خالی شد
نمیتونستم مخالفت کنم چون حرفش درست بود .. اون یه باند بزرگ هست که صد ها نفر زیر دستش توی هر منطقه کار میکنند ... یه جرقه ای تو سرم زد _ زنگ میزنی دکتر هیوچو بیاد خونه ... + اما شما نمیتونید این غریب،،؛؛ با فریاد گفتم _اون غریبه نیست میشناسمششش... دیگه خفه شد ... _دکتر حالش چطوره ..،، +*چیز خواصی نیست فکر کنم چیزی با سرشون برخورد کرده .. پس از تشکر و تصویه حساب دکتر رفت .. خداروشکر هیچ مشکلی نداشت و نیاز به هیچ دارو ای نداشت فقط بیهوش شده بود ... @ م.م.من ک.کجام..این.جا کجاست.. )(همینطور بریده بریده حرف زد ، رفتم بالا سرش تا من دید بهم خیره شد و چشاش برق خواصی زد ،، _ تو خونه منی، بیهوش روی زمین افتاده بودی منم کمکت کردم ،، گفت :م.ممنون نمید.دونم چطوری جبران ک.... )(جلوی دهنش گرفتم و گفتم : نیازی نیس همین که سالمی خودش انگار دنیا بهم دادن ))) اوهوک ببین تورو خدا چی گفتم... خودم نشکستم و دوباره گفتم : چطوری این بلا سرت اومد .. گفت : به بچه ها گفتن برن خودم با ماشین خودم میام ، وقتی خواستم بعد تمرین برم که بیرون پام به سنگ گیر کرد و سرم محکم به جایی خورد دیگه چیزی یادم نمیاد ... _خداروشکر اتفاق بدی نیفتاد ... به کمک کردم بشینه روی تخت و کلی حرف زدیم و خندیدم که یه دف صدای باز شدن در اتاق اومد .. چانگبین بود .. اومد جلو و سلام کرد و هیچ ری اکشن خواصی نشون نداد فکر کنم چانسو دهن لق همه چیز بهش گفته .. اوف اخماش رف تو هم ... اخه من جفت جفت جین یعنی بهش چسبیده بودم نشسته بودم و دستش تو دستم بود اخه باهاش خیلی احساس راحتی میکردم ... جین یه اخم جذاب کرد و آروم نزدیک گوشم با صدا معمولی گفت : معرفی نمیکنید ...،، بیا حالا جواب این بده .. _ ایشون برادر بنده هستن چانگبین اما من بهش جیحون هیونگ میگم ،،،.. #هع اما هیچ شباهتی با هم ندارید ..ایشون اصلا چهره یک کره ای اصیل ندارند ...،، یااا این از دو رگه بودن من نمیدونست خو حقم داشت نگفته بودم .. _ سوء تفاهم پیش نیاد ما دو رگه ایر انی کره ای هستیم اون دقیقا مث بابام و من مث مامانم ... بلند شدم و به سمت کشو رفتم و عکس های خانوادگیمون اوردم و نشونش دادم
(وایی یادم رف ..فکر کنم تا جایی بود جین بیهوش دیدند و بخاطر تهدید های اون کله گنده هه بیمارستان نرفتن و رفتن خونه ا/ت و دکتر اوردن و گفت مشکل خواصی نیس وقتی جین بهوش اومد گفت همه رفته بودن میخواسته یوار ماشین شه که یه دف میخوره زمین سرش میخوره به سنگ بیهوش میشه ..) ..کلی با جین خوش و بش کردیم که زمان از دستمون رفته بود که یه دف در باز شد و هبونگ ام اومد تو .. این چانسو دهن لق همه چیز بهش گفته بود چون تعجب نکرد ... اوف اخماش هم تو هم بود باز .. جین دهنش نزدیک گوشم کرد معمولی گفت : ایشون کیه معرفی نمیکنید ؟ ،، یااا حالا بیا به این توضیح بده .. گفتم این برادرمه (بچه ها ببخشید اینقدر بدون مقدمه و بدون تحلیل و کوتا گفتم چدن اسلاید کم اوردم 🥲🙏)+هع ، هیچ شباهتی نمیبینم ، ایشون اصلا چهره یک مرد کره ای ندارن ،بیشتر شبیه آریایی طبار ها میدن ..،،، _یادم رفت بهت بگم ما دورگه ایرانی کره ای هستیم .. +هع... بلند شدم و رفتم سمت کشو عکس های خانوادگیمون اوردم .. خیلی از حرفش پشیمون و ناراحت شد و تا اومد حرفی بزنه چانگبین گفت : هع دلیل این کارات چیه ا/ت ، این کیه که اینقدر نگرانش میشی ، حلظری بخاطرش جونت به خطر بندازی ، چه لظومی داش که واسش توضیح بدی مگه چقدر مهمه واست ، هاااا ، چرا اوردیش اصلا اینجا پیش خو..،،..، همینطور حرف میزد نزدیکش شدم و آروم برای اولین بار زدم تو گوشش .. از دلم نشد محکم بکوبم .._دلیل رفتارت چیه هااا ، من بزرگ شدم و دیگه اون ا/ت ضعیف نیستم همه واسم تایین تکلیف کنند ، خودم الان واسم خودم چیزی ام ، منم بعد این همه سال تنهایی دوست دارم به عشق زندگیم بریم ،، من ،، من دوستش دارم ..
با این حرف من قرمز شد و با قدم های بلند به بیرون رفت و در محکم بست و بعد چند ثانیه صدای محکم بسته شدن در اتاقش ... سست شدم و روی زانو فرود اومدم ،، اشکام جاری شد ، همینطور تو حال هوای خودم بودم یه دف گرمی دست کسی زیر چونم اومد و سرم بالا اورد .. جین خیره بود به چشام و بعد به لبام که از شدت بغض میلرزید .. یه دف ناگهانی بغلم کرد ،، الان یاد حرفم افتادم ^من..من.دوسش دارم ^^بعد چند دقیقه که تو بغلش اروم شدم سرش بالا اورد و گفت : خیلی مراقبت هست ، خیلی دوستت داره فکر کرد شاید جون خواهرش در خطر باشه ،، اوه راستی چرا مگه ؟؟ بعدش براش در مورد تمام این سال ها و اتفاقاتی که واسم افتاد در مورد حمله هایی بهم شد چندین بار مسموم شدم دو بار چاقو خوردم یکی از بادیگارد هتم به قتل رسوندن و... +اوه من واقعا متاسفم پس برادرت حق داشته ،، عصبانیتش از روی نگرانی بود دلت ازش نشکنه ،،.. _ بااینکه اینقدر بهت بی حرمتی کرد اما تو مهربون تر از اون چیزی هستی که فکر میکردم ... + نظر لطفت ،، اوه میتونم چیزی بهت بگم ؟ _ بله بفرمایید # تا حالا از ته دل عتشق کسی شدی ،،.. کمی فکر کردم و با جسارت کامل گقتم : بله تنها به نفر توی زندگیم هست که از وقتی دیدمش دلم پیشش جا موند .،..،،. خیلی غمگین نگام کرد و با مظلومیت گفت : اون کیه میشه بگی ؟ _ اون تویی ،.،.،. با این حرفم انگار که برق گرفتتش و از زوق و شکر هیجان بالا پایین پرید ... اما یه چیز کم بود _ تو چی تو هم عاش.. پرید وسط حرفم و گفت # اره منم عاشق شدم اونم در یک نگاه اون هم عاشق تو .... وایی این الان چی گف .. هیجان زده شدن من اینطوری اون طرف که خوشحالم کرد محکم بغل میکنم .. محکم پریم بغل جین که شونه های نحیف من پای شونه های پهن جین هیچ بود
لان ۳ هفته هیت با جین رفت و امد دارم و یا من البته با چانسو اونجام یا اون ۲۴ ساعته ور دل من پلاسه .. خان داداشم هم یه شب که رفته بود دست شویی و یادش رفته گوشی خلموش کنه قفل شه منم که خیلی بهش مشکوک دویدم سمت گوشیش و بعلههههه بک گراند گوشیش که یه وختر ناز مث عروسک و تمام تماس هاش هِسو بود مسیج هاش همه حِسو بود اوه اوه چه عشقی هم بهش داره .. همون جور مشغول بودم که دادتش از دستشویی اومد بیرون و مچم گرفت چون از اون ماجرا جین با هم غهر کردیم البته من نه اما اون سرد برخورد میکرد و اصلا نگام نمیکرد ... یاااا منم گفتم اگه به رابطه من و جین رضایت نده منم به عنوان خواهرش میفهمم به حِسو چی بگم علاقت از سرش بره و خلاصه شرط گذاشتم .. اولش قبول نمیکرد و اما اینقدر رفتم رو مخش که قبول کرد .. بماند اخرش با ترحیم کامل گفتم : تو هم عاشقی بابد درد یه عتشق درک کنی ،چطور از دلت میاد سند افسردگی و روانی شدن خواهرت رو با جدا کردنش ار جین امضا کنی 🥺😢 خلاصه اونم دل رحم قبول کرده و امروز قراره برم پیش جین .... یک پیرهن سفید جلیقه خاکستری و یه دامن تنگ چین چینی کوتاه چکمه بلند و یه کلاه فرانسوی پوشیدم با یه ارایش جذاب زدم بیرون ... با هم کنار خیابان (،،...)کنار کافی شاپ قرار گذاشته بودیم ... ترجیح دادم پیاده برم .. البته به بادیگاردام سپردم از دور مراقبم باشن .. من این قسمت خیابون اون هم اونور خیابان بود .. جین دیدم که داش با یه دختر جوان تقریبا مث من کمی کوچیکتر حرف میزد ... بغض کردم ببین چه خوش و بشی هم میکنند چه میخندند .. با عجله بدون اینکه به ملشینا نگاه کنم از وسط خیابان دویدم سمتشون .. بماند که چقدر بوق زدند و چنبار اومدم تصادف کنم .. برام مهم نبود .. مهم این صحنه روبه روام بود .. از پشت سرش داد زدم : جواب من این بود لعنتی هااا ، تو که دلت جلی دیگه بود چرا منو عاشق خودت کردی بهم الکی گفتی دوستت دارم هاااا د لعنتی جواب بده .. همه این حرفا با بغض و غم گفتم ... برگشت سمتم و با اخم فریاد زد : هع ببین کی دارههه از عشقق علشقیی حرف میزنهه ،موقعی داشتی بهم خیانت میکردی باید فکر اینجاش میکردیی ، دختره ه*ر*ز*ه ...،،دلم شکست نابود شدم ... خورد شدم شکستم ...محکم زدم تو دهنش که محکم پرتم کرد و با قدم های نسبتا بلند شروع کرد و رفت .. بلند شدم و دویدم دنبالش و هی صداش میکردم اما اصلا برنمیگشت ،،.. جواب عاشقی من این بود خداااا ... همینطور میدویدم صدای بوق بلند ماشینی و بعد پرت شدم روی هوا و فریاد وحشتنلک و بلند جین که گفت ا/تتتتتتتتتت ... و بعد دیگه هیچی نفهمیدم .(بقیش تو نتیجه میگم )
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
نیست که🌌😭💔🥺
نفسم ادامه اش رو تو یک تست گذاشتم اما بعد چند ساعت منتشر میشه خوشملم
ادامه بدهههههههههههه🤧🤧💔💔❤🦋💜🌌
عزیزم ادامه اش رو گذاشتم برو پروف سر بزن نوشتم ادامه تلخ تر از عاشقی
ادامه ادامه
تا تهشو نبینیم اروم نمی گگیریم
سلام فرزندم ادامه اش رو الان اماده شد گذاشتم برو ببین