خب این اول تسته . گذاشته بودم اما ناظر رد کرد . نمیدونم چرا چون چیزی نداشت و خشونت آمیز هم نبود 😐😐😐 دوباره میزارم امیدوارم منتشر بشه 💔💔💔
نشسته بودم و با دست هام بازی میکردم . امروز قرار بود پی دی نیم گروهم رو مشخص کنه . دختری خوشگل و خوش صدا ، که پا توی حرفه ای گذاشته که چیز زیادی ازش نمیدونه ( اسم تو کیم مین سو هستش . ۱۵ سالته . وقتی ۵ ساله بودی پدر و مادرت رو تو تصادف از دست میدی که خودت هم تو اون تصادف آسیب میبینی . قلبت آسیب میبینه و دچار بیماری قلبی میشی و باید قرص بخوری . میری پرورشگاه و چون خیلی خوشگل بودی همه بچه های پرورشگاه بهت حسودی میکنن و اذیتت میکنن . تا اینکه وقتی ۱۰ سالت شد یک خانم و آقایی تو رو به سرپرستی قبول میکنن و درست وقتی فکر کردی خیلی خوشبختی ، مادر خونده ات سرطان گرفت و مرد . پدر خونده ات رفتارش با تو بد شد و تو از خونه فرار کردی . چون زمستون بود از سرما و گشنگی غش کردی . فهمیدی پی دی نیم تو رو اورده بیمارستان و قبول کرده سرپرست موقت تو باشه خلاصه پی دی نیم میفهمه تو استعداد توی خوانندگی داری و کمکت میکنه)
پی دی نیم = مین سو بیا گروهت رو خودم انتخاب کردم . مین سو = واقعا پدر؟؟ خیلی ممنون . حالا کی هستن؟؟ پی دی نیم = توی اتاقن. منتظرتن . یالا بدو رفتم سمت اتاق در رو باز کردم و دیدم با گروه بی تی اسم . و گفتم = کیم مین سو هستم ۱۵ سالمه . خوشبختم . بچه ها یک سلام دادن . و با پدر (پی دی نیم سرپرستت شده برای تقریبا ۴ سال پس بهش میگی پدر) سوار ون شدیم . تو راه فضا خیلی ساکت بود . وقتی رسیدیم خوابگاه پدر اتاقم رو نشون داد و رفتم تو . اتاق بزرگ و دل بازی بود .
وسایلم رو چیدم . بعد از چند ساعت در اتاقم رو زدن و جین اومد تو . جین = مین سو بودی درسته؟؟؟ مین سو = بله درسته جین = خب اولا اسم من جینه باهام راحت باش . دوما شام حاضره بیا . سوما .... احساس کردم نگران سرد بودن بچه هایی ، نترس درست میشه . مین سو = بله ممنون ، کارم تموم شد بریم . با جین رفتیم سر میز کمک کردم میز رو بچینه . وسط های شام بودیم که تهیونگ پرسید= مین سو تو ما رو میشناسی؟؟ مینسو = بله پدر در مورد شما خیلی چیزا گفته بهم جیهوپ = پدرت میزاره با ۷ تا پسر زندگی کنی؟؟ مین سو = پدرم هر روز شما رو میبینه شما هم همینطور تازه بهتر از هر کسی شما رو میشناسی پس مرا نزاره ؟؟؟ نامجون = مگه پدرت کیه ؟؟ مین سو = پی دی نیم
همشون شکه بودن . که گفتم = البته پدر واقعیم که نیست (شروع کردی به گفتن داستان زندگیت اما نگفتی بیماری قلبی داری . ) بعد میز رو جمع کردیم و رو مبل نشستیم . جیمین = یعنی تو هیچ خانواده ای نداری ؟؟ مین سو = نه شوگا = جیمین این چه سوالیه معلومه که خانواده داره . اون ۷ تا داداش داره . با این حرفش دلم گرم شد . جین = میخوایم خوب بشناسیمت مین سو= خب من دفاع شخصی و بوکس بلدم . کارم خیلی خوبه . و جالب اینه که من مربی نداشتم هر دو تا رو خودم یاد گرفتم . باور نمیکردن معلوم بود
پس گفتم = جانگ کوک شی ، شما هم بوکس بلدی . میخوای فردا بریم باشگاه مسابقه بدیم ؟؟ این دعوت نامه ای از طرف یک حریف حرفه ایه . همه خوشحال شدن و کوکی هم قبول کرد . بعد از کلی وراجی رفتیم بخوابیم . فردا صبح شد رفتم حموم . ای شت مو هام فر شد .( موهات فره . ولی تو صافشون میکنی . خودت بلد نیستی وقتی با پی دی نیم بودی اون برات میکرد ولی الان چی؟؟) رفتم پایین .هر کی سرش تو کار خودش بود که با سلامم همه نگاه ها اومد روم و قفل شد . بعد از مدت ها که فهمیدی منظورشون چیه ، گفتی = آم موهام فره دیروز صافشون کرده بود . راستی جین هیونگ صبحونه چیه گشنمه . باید برای مسابقه انرژی داشته باشم . بقیه هم تازه یاد مسابقه افتاده بودن .
به سمت باشگاه حرکت کردیم . وقتی رسیدیم اول گرم کردم . معمولا گرم کردنم طول میکشید . بعد از اعلام آمادگی کوکی ، رفتم توی زمین . راند اول شروع شد . بک دو سه تا ضربه کافی بود تا راند اول رو ببری . همه شک شده بودن . همین طوری رفتی و سه تا راند هم بردی . تا اومدی خوشحالی کنی ....
از زبون نامجون = واقعا بلد بود کارش رو .اما چرا خوشحال نیست . اومد ما رو کنار زد و رفت سمت وسایلش . دنبال یچیزی میگشت . یک قرص در اورد و خورد . بعد رفتیم سمتش از زبون مین سو = قلبم درد گرفت آخه چرا . قرصم رو پیدا کردم و خوردم . بچه ها اومدن سمتم اما حال حرف زدن نداشتم . پس جعبه قرص رو دادم دست نامجون . بعد از خوندش گفت =بچه ها مین سو بیماری قلبی داره. حالم خوب شد و بلند شدم= خب بچه ها بیاین بریم باید یچیزی رو نشونتون بدم . وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت ون آدرس رو به راننده دادم و بعد بچه ها اومدن
بچه ها ناراحت بودن پس گفتم = هعی بچه ها چیزی نیست حالم خوبه . فقط زیاد به خودم فشار اوردم ( بچه ها ناراحتن بازم) نه اینجوری نمیشه . رفتم سمت ضبط ماشین و صدای آهنگ زیاد کردم . شروع کردم به مسخره بازی در اوردم . بچه ها خندیدن و کم کم به من پیوستن و تا برسیم از خنده روده بر شدیم مین سو= رسیدیم . جنگل قاتل . اینجا بود که تصاف کردیم . درست مثل آخرین باره . دنبالم بیاین ( به سمتی حرکت میکنی تا به یک کلبه میرسی ) اینو منو و بابام ساختیم . صبر کنید الان میام .( میری تو و با یک موتور بر میگردی) جدیدا یک ارثیه از خانواده ام بهم رسیده . بابام عاشق موتور بود اما نمیگرفت و آرزوش بود بخره . نشد . وقت نکرد . الان دخترش عاشق موتوره و اینو به یاد پدرش گرفته
خب اینم از پارت اول . صفحه زیاد اوردم
خب کامنت بزارید و خسیس نباشید
اون قلبو قرمز کن
بای عزیزانم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بودد😹🎈
انقدر بدم میاد تست رو رد میکنن . آخه این چیزی داشت ؟؟ ترتیبم بهم خورد😔😔😔😔