پدرم جیمین 😍 پارت ششم

تیهونگ:خوب بچه ها من برا دو روز دیگه بلیط هواپیما خریدم. جین:خوبه .من :خوب بچه ها این روز رو پایه ای که خوش بگذرونیم و بریم بیرون شهربازی؟همه گفتند:اره😁 دو ساعت بعد اماده شدیم و رفتیم شهربازی،حیلی خوش گذشت.به من اونقدر خوش گذشت که تو راه از خستگی خوابم برد و جیمین منو بغل کرد تا هتل 😍

فردا صبح بیدار شدم و رفتم دستو و صورتمو شستم و اومدم که چیز بخورم دیدم همه منتظر منن که صبحانه بخوریم. نامجون: پرنسس خانم بیدار شدن حالا بخوریم صبحانه رو ؟ جیمین: عزیزم بدو بیا صبحانه امادست 😁😍 رفتم سر میز صبحانه و همه شروع کردن به خوردن. بعد همه درباره دیشب که من چقدر خوردم حرف میزدند😅 شوگا :دیشب این سه برابر من بستنی خورد 😂😂 تیهونگ :تازه کل اب پرتقال منم رو هم خورد 😂😂 بقیه هم گفتند :برا ما هم همینطور 😂😂 جیمین:بسه دیگه دخترم رو خجالت زده نکنید بهش دیشب خوش گذشت دوست داشت زیاد بخوره همیشه همینطوری بخوره زیاد 😅😁😍

اعضا :بله بله😜😜😂😁 شوگا:دفعه دیگه رفتید بیرون منو نبرید 😁 من :باش . دیگه بیرون نمیریم خوبه؟ شوگا:عالیه 😊 قیافه اعضا:😒😒😒😂😂😂😂

چشم به هم گذاشتیم دو روز گذشت و وقت پرواز شد. همه رفتیم فرودگاه و بعد دو دقیقه هواپیما ما راه افتاد به سمت کره . خیلی عجله داشتم که زود تر برسم کره چون خیلی دلم برا کره تنگ شده بود 🥺 چون یه تصمیم گرفته بودم می‌خواستم تو کره به بابا بگم .

ما بعد ده ساعت به کره رسیدیم و هواپیما نشست. وقتی رسیدیم همه رفتیم به کمپانی بیگ هیت چون پدرم و همه اونجا کار میکردن. من گفتم :بابا من میرم خوابگاه وسایلم رو مرتب کنم جیمین:باش من به جیمین دروغ گفتم در اصل داشتم میرفتم به کمپانی جی وای پی که درخواست کاراموزی برا خوانندگی بدم ،خیلی استرس داشتم . می‌خواستم وقتی تو امتحان خوانندگی قبول شدم به جیمین و بقیه بگم ❤️ وقتی اینو شنیدم باورم نمیشد من تو یه مرحله اول قبول شدم و تو کمپانی جی وای پی کاراموز شدم 😍 سریع رفتم که به بابام و بقیه بگم ❤️

ادامه داستان در پارت بعد امیدوارم خوشتون بیاد ♥️ لایک و کامنت فراموش نشه 😘😘 فالو فالو فالو ❤️❤️=فالو فالو فالو ❤️❤️