12 اسلاید صحیح/غلط توسط: min soooo انتشار: 3 سال پیش 1,023 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت ۳ . ناظر جون ، فدات بشم من . منتشر کن لطفا چون چیزی نداره
بریم سراغ داستان که دل تو دلم نیییسسسستتتتتت
از زبان راوی = بعد چند دقیقه رسیدین جنگل . چند دقیقه ای که برای ۷ تا پسر که دیوانه وار نگران خواهر کوچولوشون بودن ، به اندازه چند قرن طول کشید . خودشون هم باورشون نمیشد . نگران دختری بودن که یک دوم اونها سن داشت . دختری که اول ورودش همه باهاش سرد بودن و بی محلی میکردن، بعد چند روز جوری وابسته اش بودن که انگار چندین ساله با هم هستن و بدون اون بودن .... ناممکنه
از زبان شوگا ،= تو این وضعیت بارون چرا انقدر زیاد شده . رسیدیم جنگل و هر هفتامون با سرعت جت به سمت کلبه دوییدیم . وقتی به کلبه رسیدیم چند ثانیه ای خشکمون زد . بدن بی جون مین سو خیس آب روی برگ ها بود . نامجون = عجله کنید منتظر چی هستید . با حرف نامجون کوکی دویید سمت مین سو بلندش کرد و به سمت ماشین دویید . ولی من هنوز تو شک بودم . با صدای رعد و برق به خودم اومدم و دنبال بچه ها دوییدم . راننده رو بلند کردم و گفتم بره پشت بشینه . خودم نشستم پشت فرمون و گازش رو گرفتم . خیلی تند میرفتم جوری که مسیر یک ربعه رو در چند دقیقه طی کردم . رسیدیم به بیمارستان . جونگکوک مین سو رو برد تو.
کلی دکتر ریختن سر مین سو و اونو بردن اتاق عمل .یک ربع بعد ، نامجون و جیهوپ رفتن برای تصویه حساب و رضایت برای عمل و اینا . جین زنگ زده بود به پی دی نیم میگفت چی شده ، تهیونگ جیمین و جانگکوک هم خبرنگار ها رو دست به سر میکردن تا پی دی نیم برسه و من..... یاد خاطره هام با مین سو میافتادم و فکر میکردم چی شد که اینجوری شد؟؟
۲ ساعت گذشت تقریبا همه چیز آروم بود و ما همه پشت در اتاق عمل نشسته بودیم که دکتر اومد . به سمت دکتر شیرجه زدیم . دکتر = خب احتملا همراه های خانم کیم مین سو هستید ، بیماری قلبیشون پیشرفت کرده که دوز دارو هاش رو بالا تر میبرم . فعلا حالشون خوبه ولی .... اگه تا دو روز آینده به هوش نیان امیدی به زنده موندنشون نیست
با حرفای دکتر آروم شدم . اما جمله آخرش رو که شندیدم .... بدنم مور مور شد . بلاخره پی دی نیم اومد
پی دی نیم = من اون بچه رو دست شما سپرده ام . معلوم هست چتونه؟؟ الان خبرنگار ها چی میگن؟؟ عضو هشتم بی تی اس در بیمارستان؟؟ از دست شماها . الان دو نفرتون میرید میش خبرنگار ها و میگید... (بچه ها این فقط یک داستانه اوکی؟؟ )
من و جین رفتیم پیش خبرنگارها جین = لطفا همه گی توجه کنید . اون دختری که دیدید نا اوردیمش بیمارستان عضو هشتم گروهمون ، مین سو بود شوگا = مین سو هیت های زیادی از طرف آرمی ها و آنتی فن ها گرفته . چند روز بود خیلی ناراحت بود و امروز حمله قلبی بهش دست داد . حالش زیاد خوب نیست . آرمی های واقعی از بی تی اس حمایت میکنن و مین سو الان عضو بی تی اسه . پس اگه نمیخواید حمایتش کنید، حداقل هیت هم ندید . ممنون
بعد من و جین خبرنگار ها رو با انبوهی از سوال تنها گذاشتیم
الان یک روز گذشته و مین سو بیدار نشده . همه نگرانیم . داشتم با گوشیم ور نیرفتم که دستگاه صدا داد= بووووووووووقققققققق
نه نه . سریع رفتم و دکتر و پرستار رو خبر کردم و منو از اتاق بیرون کردن . به بچه گفتم چی شد و بعد چند دقیقه دکتر اومد = خب ایشون ایست قلبی کردن ولی ما با شک تونستیم ایشون رو برگردونیم. از شرایط بحرانی در اومدن احتمالا تا چند ساعت دیگه به هوش میان . با حرف دکتر همه یک نفس راحت کشیدیم. همگی رفتیم تو اتاقش تا موقع به هوش اومدن منتظر موندیم
از زبون مین سو = مامان بابام رو تو خوابم دیدم میگفتن باید برگردم . اما من حتی نمیدونستم قضیه چیه . چشمام رو آروم باز کردم . نور خیلی زیادی چشمام رو زد و چشام رو بستم . دوباره باز کردم چشمام رو که صورت بچه ها رو بالا سرم دیدم .
تهیونگ = مین سو حالت خوبه؟؟
مین سو= خو..خوبم . چی شده ؟؟ من کجام؟؟ بچه ها داستان رو برام تعریف کردن و اینکه چه دردسر هایی به وجود آوردم .
۲ ما گذشت ، آهنگ جدید رو دادیم بیرون . فروش خیلی بالا بود . هیت ها هم خیلی کم شده بود . خوشحال بودم کنار ۷ تا پسر که .... بهترین داداش های دنیا بودن .
چند روزی بود که تحقیق میکردم. درمورد پدر و مادرم . در مورد محل زندگیمون . و یچیزی فهمیدم ....
مین سو = پسرا جمع شید کارتون دارم . پسرا اومدن و نشستن کنارم
جیمین = چیزی شده؟؟ مین سو = چیزی که نشده... در مورد محل زندگیم تحقیق کردم . یک خانمی هست که میگه بهترین دوست مادرم تو بچگیش بوده . ازم خواست مدتی برم پیشش تو بوسان . برای تعطیلاتی که به خاطر آهنگ جدید بهمون میخوان بدن میرم اونجا ... میخواستم اینو بگم
جانگ کوک = تو خیلی بچه ای مین سو نمیشه تنها بری . مین سو = هیووونگگگگ من تقریبا ۱۶ سالمه هااااا. این چیزیه که واقعا میخوام لطفا بزارید برم . قول میدم هر روز بهتون زنگ بزنم
نامجون = اگه این چیزیه که واقعا میخوای من که میگم اشکالی نداره . بقیه هم قبول کردن قرار بود فردا راه بیوفتم
از زبان راوی= روز ها و هفته ها میگذره . مین سو کنار خانومی که بهترین دوست مادرش بوده زندگی میکنه . زندگی با آدم های ساده و مهربون خیلی خوب بود . هر روز به برادر هاش زنگ میزنه و همیشه شب ها قبل خواب با بهترین برادر جهان با بی سیم حرف میزنه . فردا کریسمس هستش و مین سو به برادر هاش گفته قصد داره کریسمس هم در بوسان بمونه .
شب قبل کریسمس از زبان مین سو =
رفتم تو اتاقم . که بیسیم صدا داد= مین سو خوابی؟ دوییدم سمت و جواب دادم = نه هیونگ منتظرت بودم شوگا = امروز چیکار کردی ؟ مین سو = امروز..... با آجوما ( به معنای خانم پیر به کره ای که مین سو به بهترین دوست مامانش میگه آجوما ) رفتیم بازار . خیلی خرید کرد کمرم خورد شد . تو چی هیونگ ؟؟ شوگا = امروز برای کریسمس اومدیم ویلا توی جنگل برف اومده خیلی خوشگله چون خیلی خسته بودم کلا خوابیدم . واقعا نمیتونی برای کریسمس بیای؟؟ مین سو = نه متاسفم
( خب خب بجه ها یک نکته . مین سو الان تو سئوله . یعنی تو همون شهری که پسرا هستن . قراره به عنوان سورپرایز یهویی بره پیششون قراره به شوگا بگه اما دقیقه نود چون فکر میکنه اگه زود تر بگه شوگا ضایع بازی در میاره)
امروز روز کریسمسه . بچه ها همون اول ها آدرس ویلا رو برام فرستاده بودن چون فکر میکردن من میام . الانم اومدم فقط اونا نمیدونن . نقشه های شیطانی من مو لای درزشون نمیره . اول آب رو بارنگ خوراکی قرمز قاطی کردم . بعد یک عالمه گوله برفی درست کردم . وایییییی یخ زدم . الان وقتشه به شوگا بگم . گوشیم رو در اوردم ( خب بچه ها از اینجا به بعد چت شوگا و مین سوئه)
مین سو = سلام هیونگ
شوگا= سلام ، چی شده؟؟
مین سو = هیونگ یچیزی میگم ضایه بازی در نیار قیافت هم عوض نکن عادی باش . من سئولم الان بیرون ویلام . بچه ها رو بپیچون بیا بیرون . به کسی نگی هااااا .
شوگا = باشه صبر کن الان میام
چت تموم شد
بعد از چند دقیقه نقشه رو به شوگا گفتم . وقت اجرا کردنش بود
شوگا = بچه ها کمکم کنید گرگگگگگ . کمک ( با داد ) بعد از چند ثانیه بچه ها اومدن بیرون و آب و رنگی که ما رو برف ها ریخته بودیم رو دیدن . خیلی ترسیده بودن . که با داد گفتم=حملههههههههه
من و شوگا گوله برفی هایی که آماده کرده بودم رو سمت بچه ها پرت کردیم بعد از یک مدت اونا هم درست کردن و سمت ما پرتاب کردن . بعد از یک مدت سرفه های من بلند شد و همه دست از بازی برداشتن . قلبم یکم درد کرده بود . وقت نقشه دوم بود 😈😈
از زبون جیمین = صدای داد های شوگا رو شنیدیم و رفتیم بیرون . خون بود رو برف ها . داشتم سکته میکردم . بعد مین سو و شوگا اومدن و فهمیدیم نقشه بود . آخرای بازی . مین سو شروع کرد به سرفه . دستش رو قلبش بود . ی لحظه یاد قلبش افتادم که یهویی مین سو غش کرد
منتظر پارت بعد باشید
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عالیییییی بعدییییییییی
چشمممممم