خب چیزی ندارم بگم فقط لایکو و کامنت و فالو یادتون نره💜
فصل اول:سرِن رِیس(سرن در زبان ولزی به معنای ستاره است)
🕸️ تیک تاک ساعت، سفیدی برف 🕸️
🌌 ذستاره ها سفر می کنند در دل شب🌌
ایستگاه راه آهن خالی بود .تنها چیزی که در تاریکی محض ایستگاه حرکت میکرد عقربه دقیقه شمار ساعت بود که به عدد ۸ نزدیک شد.
سرن با نگاهی خسته و مبهوت به ساعت زل زد. چرا اینقدر کند جلو می رفت؟یعنی واقعا فقط نیم ساعت را به انتظار گذرانده بود؟ انگار یک عمر گذشته بود.
با اینکه پالتو گرم ،کلاه پشمی، شال گردن و شنل به تن داشت اما در تمام زندگیاش هیچ وقت این همه احساس سرما نکرده بود. حتی با اینکه دستکش های ضخیمی پوشیده بود و دستهایش را توی جیب هایش فرو کرده بود انگشتهایش بی حس شده بودند .انگشت های پایش هم همینطور. در واقع ،اگر همان لحظه تکان نمیخورد احتمالاً سرجایش یخ میزد، برای همین بلند شد و با قدم های سنگین سکوی خالی را بالا و پایین می کرد. طنین تپ تپ چکمه های بزرگ و سنگینش در سکوت آن شب سرد و سوز دار می پیچید.
چهارده قدم به سمت دیوار بداشت.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)