عشقی که معجزه کرد پارت ۱۰

پزشک :چیز خاصی نیست فقط حافظش برگشته (میدونم الان همتون گیج شدید تو نتیجه همه چی توضیح میدم) مارین:اهان مرسی (پزشک میره بیرون و ادرین برمیگرده سمت مارین میگه) ادرین:حافظش برگشته؟ مارین:درسته راستش همه چی برمیگرده به ۲ ساله پیش وقتی خالم فوت کرد ادرین:وای تسلیت میگم نمیدونستم مارین:ممنون ادرین:یعنی مرینت با فوت خالت حافظش از دست داد مارین:خوب راستش یجورایی خوب مرینت ۱ سال تو بچگیش پیش خالم زندگی می‌کرد بخاطر همین وقتی خالم فوت کرد مرینت نابود شد شبو روز گریه میکرد بخاطر همین پدرم من و مرینت به ایران فرستاد تا یکم حالو هوای مرینت عوض بشه حالا چرا من رفتم خوب باید یه بزرگتر همراهش باشه دیگه😌 ادرین:😂خوب چرا ایران مارین:برای اینکه مرینت عاشق ایران ادرین:واو نمیدونستم خوب مارین:خلاصه بعد یک هفته حاظر شدیم رفتیم ایران تا پامون نذاشتیم خانم امرو فرمایشات شروع شد ادرین:😂 میدونم حالا چی میخواست مارین :بریم شمال

(فلش بگ به ۲ سال پیش) مرینت:مارین میشه بریم شمال مارین:خوب چرا شمال من اینجا هتل رزو کردم مرینت:آخه دریا داره مارین :باشه بزا هفته دیگه میریم ناسلامتی ۲ ماه اینجایی ما و من دوست دارم جاهای گردشگری تهران ببینم مرینت:واو خیلی عاشق ایرانی مارین:😁 حالا اینارو ول کن بیا بابا اینجا برامون ماشین خرید مرینت:واقعا کو کجاست مارین:🤭 اونجاست(اشاره به ماشین مرینت:واییی این چقدر خوشگله😍 (چمدونارو از قبل تحویل گرفتن) ( و مارین و مرینت کاملا به زبان فارسی مسلط) (میرن سوار ماشین میشن راه میفتن به سمت هتل ) مارین :تو برو بشین من الان میام مرینت:باشه وای خدا عجب هتلی خانمه:سلام بفرمایید مارین:سلام ۲ تا اتاق رزو کرده بودم خانمه:بنام های مارین:مارین اندرسون و مرینت اندرسون خانمه :اوه بله آقای اندرسون بفرمایید این ۲تا فرم پر کنید مارین:اوکی مرسی خانمه:خواهش میکنم فقط یکی بدید خانم اندرسون مارین:بله متشکرم

(میرن تو اتاق وسایل هاشونو مرتب میکنن میگیرن میخوابن) (فردا صبح) از زبان مرینت:خواب بودم که انگار یکی درزد بله کیه مارین:گرفتی خوابیدی وای خدا پاشو مگه نمیخواستی بریم شمال مرینت:چیی واقعا الان میریم (و مثل جت میره درو وا میکنه) مرینت :چی کو کی بریم ای وای من حاظر نیستم مارین:😂😂😂😂وای خدا باور کرد😂😂 مرینت:ک.ث.ا.ف.ت مگه مریضی مارین:هووو با داداشت درست صحبت کن😌 مرینت:😒حالا کی میریم مارین:۲ هفته دیگه مرینت:چییییییی چرا ۲ هفته دیگه مگه یه هفته نبود مارین:ببخشید به بابا زنگ زدم گفت هنوز ویلای شمال اماده نیست مرینت:خوب چرا مارین:برای اینکه خانم دستور دادن باید اتاق من این رنگ باشه اون رنگ باشه مرینت:هرهر خندیدیم😒 خوب اینا نمیتونم ۱ هفته زودتر تموم کنن مارین :نه مرینت:آخه چرا مارین:وای چقدر چرا چرا میکنی برو لباست بپوش بریم صبحونه از گشنگی مردم و بعدم بریم بیرون میخوام ببرمت یجا عالی مرینت:باشه

از زبان مارین:من نمی‌فهمم این دخترا واقعا چرا انقدر طولش میدن لباس پوشیدن مگه چقدر وقت میخواد مرینت:اماده شدن ما دخترا به شما پسرا ربطی نداره مهم اینکه با از شماها با ارزه تریم مارین:حالا خوبه ۱۸ سالته انقدر زبون درازی بزرگ بودی چیکار میکردی😒 مرینت:هوییی درست صحبت کن خیله خوب من آمادم مارین:به به چه عجب بلاخره خانوم حاظر شدید مرینت:😒 حرف اضافی نباشه بیا بریم مارین :باشه(عکس بالا عکس لباس مرینت بعدی هم مارین) (میرن سوار آسانسور میشن ) مرینت:وای چقدر گشنمه مارین:بله دیگه وقت ساعت ۹ پا میشی تا ساعت ۱۰ اماده میشی بایدم گشنت بشه منو بگو که از ۸ بیدارم مرینت:هر هر خندیدیم😒 حالا کجا صبحونه میدن مارین:طبقه منفی ۱ مرینت:اهان (پیاده میشن) مرینت :وای عجب اینحا خوبه آخ جون سیب زمینی و پنکیک و کالباس و خیار شور و گوجه و نوتلا🥳😋 مارین:نگو که میخوای همه اینارو بخوری مرینت:ارهه چرا که نههه (و حمله میکنه با غذاها)

(عکس بالا لباس مارین) ( مرینت همه غذاهایی که گفت ورمیداره میخوره ) مرینت:آخيش سیر شدم مارین:رو دل نکنی مرینت:تو نترس فعلا پاشو بریم بیرون مارین:اوکی (میرن به سوار آسانسور میشن میرن طبقه منفی ۲ ) از زبان مارین:داشتیم میرفتیم به طرف ماشین که یهوووووو

تا اینجا اومدی نه لایک میکنی نه کامنت میزاری🥺 دلت میاد بخدا منم دارم زحمت میکشم برای این پارت قبلا نوشته بودم ولی تغیرش دادم دوباره از اول اینو نوشتم الانم یکشنبه امتحان کلاس زبان دارم از هفته دیگه هم مدارس داره شروع میشه و اینو بدونید من با لایک و کامنتاتون انرژی میگیرم🥰 برو بعدی میخوام توضیحاتو بدم