ابشار جاذبه (قسمت اول)

این اولین تست منه. من شخصیت های این قسمت و قسمت های بعدی رو بر اساس تحقیقاتم گذاشتم ولیاسماشون رو نمیدونم بنابراین از خودم در اوردم.

تابستون از راه رسیده بود و میبل و دیپر دوباره به ابشار جاذبه برگشتن. از زبون دیپر: میبل خیلی خوشحال بود و با والدز همش این ور و اون ور میدویید. منم خوشحال بودم. وقتی رسیدیم به معاما کده شک من در زدم. بعدشم رفتیم تو، با همه سلام و احوال پرسی بعدشم رفتیم تو اتاقمون. ولی ی چیز تو اتاق تغیر کرده بود ولی نمیتونستم تشخیص بدم چه تغییری کرده.

یهو میبل رشته افکارم رو پاره کرد. میبل: داداش، تو خوبی؟؟؟ من: هان... چی... امم... اره... خوبم. میبل: باشه اگه حالت خوبه من میرم پیش کندی و گرنده خداحافظ. از زبون میبل: بعد از اینکه از خونه اومدم بیرون و داشتم میرفتم دیدم ی نفر به صورت مشکوک و نگران داره میره تو جنگل.

منم رفتم دنبالش. اون ی مرد با موهاس سیاه و بنفش بود ی کلاه و ی چترم دستش بود. بعدش دیدم در به در داره دنبالیچیزی میگرده که یهو به مجسمه بیل بر خورد. منم دیدم داره باهاش دست میده،پس از پشت درخت اومدم بیرون و گفت:هی،داری چیکار میکنی؟هان؟ اونم فرار کرد و رفت.

منم به جای اینکه دنبالش کنم مجسه بیل رو مخفی کردم. تا بیام کار هامو انجام بدم نزدیکای شب شده بود پس برگشتم خونه. وقتی رسیدم خونه عمو استن عزم پرسید: خوب چی شد؟ رفتی پیش دوستات؟؟ من: اره. بعدشم.....

بعدشم سریع رفتم تبقه بالا پیش دیپر دیدم داره ی جورنال جدید میخونه. درو قفل کردم و گتاب رو پرت کردم ی طرف دیگه. دیپر: میبل چیکتی میکنی؟ چیشده؟ من: باورت نمیشه اگه بگم چی دیدم و کجا بودم!

دیپر: خوب بگو! من: ببین دیپر... منداشتم میرفت تا دوستام رو ببینم یهو دیدم یمرد داره میره تو جنگل. دیپر: خوب؟ من: خو منم رفتم دنبالش. دیپر: ببینم او اذیتت کرد؟؟؟

من: نه اون اذیتم نکرد. دیپر: خوب پس چیییی؟ من: اون دنبال مجسمه بیل بود میخواست باهاش دست بده و ازادش کنه میفهمی یا نهههه؟؟؟؟ دیپر: ههووومممم: این امکان نداره. مگه اینکه......

این اولین تست من بود ببخشید اگه بد بود.

به نظرتون ی دختر تو داستان بزارم که سنش از فورد کمتر باشهولیبیشتر ازش بدونه و به دیپر و میبل کمک کنه؟؟؟ اگه اره صحیح اگه نه غلط.

بای بای بچه ها