سلام من او م با پارت پنجم
وقتی جیمین دید من خوابم برده اونم بغلم خوابید 😴 وقتی بیدار شدم دیدم بغل جیمینم 😍 بعد برا اینکه بیدارش نکنم اروم از بغلش اومدم و پتو رو روش انداختم و لپش رو اروم بوس کردم 😍 و بعد بیرون رفتم دستو و صورتمو شستم،وقتی برگشتم دیدم همه جلو تلویزیون خوابشون برده رفتم برا اونام هم پتو اوردم و روشون انداختم .که یهو جونگ کوک بیدار شد گفت : چند ساعتی خوابیدیم ؟گفتم : نمیدونم چون خودم تو اتاق خواب بودم .
که یهو یکی از پشت منو بغل کرد ،یهو ترسیدم که بعد گفت چرا از بغل بابات اومدی بیرون؟وقتی بیدار شدی باید منو رو هم بیدار میکردی 😍گفتم :بابا منو ترسوندی 😅 که یهو دوتایی با هم خندیدم و باعث بیدار شدن بقیه شدیم 😂😂 شوگا :چقهخبره همه رو بیداری کردید 😐 گفتم :خوب شد که همه بیدار شدید میخوام چیزی بگم.
همه گفتند :باشه بگو . گفتم :ما الان سه هفته هست که تو ژاپنیم کی میریم کره؟ جیمین گفت:از اینجا خسته شدی ؟ گفتم :نه ولی دوست دارم برگردیم کره.جیمین :باشه اگه تو میخوای بریم میریم 😍 گفتم :اینجا خیلی بهم خوش گذشت ولی دیگه باید بریم کشور خودمون 🥺به شرطی که وقتی برگشتیم کره دوباره بابام سرگرم کار نشه 🥺 جیمین گفت: من قول دادم هر اتفاقی بیوفته ازت دور نشم و همیشه بهت توجه کنم😊😍
جیهوپ:کی برگردیم کره؟ جونگ کوک:دو روز دیگه خوبه؟ جیمین :از خوبه ،پس روز دیگه برمیگردیم چطوره ؟من:خوبه😊 جین :پس وسایلتون از الان برا دو روز دیگه جمع کنید که یه موقع چیزی جا نذاریم . همه گفتند :اره
همه رفتند وسالشون رو جمع کنن منو بابام هم رفتیم اتاقمون که وسایلمون رو جمع کنیم . وقتی وسایل رو جمع کردیم تیهونگ برا دوز دیگه 8تا بلیط هواپیما خرید .
ادامه داستان در پارت بعد امیدوارم خوشتون بیاد ♥️ لایک و کامنت فراموش نشه 😘😘 فالو =فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی داستانت ناناصه