مبینا دختری هست که هم شیطون هم مهربون هست جهشی خونده و الان داره پزشکی میخونه اما به یک بار سرنوشت اون رو توی یه راه میندازه که با فراز و نشیب ها همراه هست.
دیرینگ دیرینگ ای مرگ ای درد ای بگم چی وای من چرا دارم سقوط میکنم ای وای مامان کمرم وای دستم وای گردنم. اِ من از روی تخت افتادم😅😅😅 بله بحرف ببینم چی میحرفی نازنین:سلام خلم(گلم) زود بپوش من:اوکی باش مشنگم(قشنگم) خوب خوب سلام من ملینام دختری با یه لحظه ببخشید برم جلو اینه 😅😅 خوب دختری با موهای بلند خرمایی، چشم های عسلی و صورتی خودم راضی هستم خوب بعد از قربون صدقه رفتن به خودمو بوس برای خدا راضی شدم برم لباس بپوشم. خوب یه مانتوی خاکستری، شلوار و مقنعه مشکی و چادر و رفتم پایین من:سلام بر اهل خانه بابا:سلام دختر بابا مامان:سلام جیگر مامان اقدس خانم(عشق من که از کوچیکی با من بود وقتی مامان و بابا سر کار بودن) سلام دختر نازم من:خوب من بلید برم بای همه :بای من:وای سلام بابا رحیم بابا رحیم شلنگ از دستش افتاد و کاملا خیس شد اوه اوه برم برم که اوضاع..........
بالاخره نازنین رسید و من سوار شدم آن روز نوبت اون بود ماشین بیاره من:نمیومدی عزیزم نازنین:نه گلم گفتم بیام دیگه نازنین چیکار کردی آخه تو نازنین:بد بخت شدیم قیافه من😶 قیافه نازنین😫 تصادف کردیم بااجازه 😶😶 هر طوربود خودمون رو رسوندیم به دانشگاه منو نازنین کلاس هامون با هم نبود من:الهی شکر از دستت راحت شدم نازنین:خدایا آنقدر دلم میخواد بغلت کنم من:شوخی کردم کاش باهم بودیم نازنین:هی واقعا بای جیگر من:بای عسل
رفتم نشستم تا استاد بیا بالاخره استاد اومد او لـلـ چه جیگری وجی جان(وجدان) آنالیز بفرما وجی:به نام خدا سلام بنده وجدان ملقب به وجی هستم... من:وجی گفتم آنالیز وجی:ببخشید جوگیر شدم😅😅😅 وجی:خب قد ماشاالله اندازه زرافه ولی خوش تیپ کت خاکستری با پیراهن و شلوار مشکی چشم های سبز و موهای قهوه ای و کلا خارجی ولی ست کردینا😅😅 من:برو برو وجی:نمیگفتی هم میرفتم
خوب درس میداد و کلاس رو با یه خسته نباشید تموم کرد. رفتم توی سلف نشستم تا نازنین اومد داشتیم حرف میزدیم که یه نفر صدام زد بر گشتم دیدم استاده همین جدیده من:سلام استاد با من کاری داشتین استاد:بله میشه چند لحظه وقتتون رو به من بدین من:آخه چیه یعنی نه یعنی اره یعنی نمیدونم استاد:خواهش می کنم من:خب باش ای وای به نازنین نگفتم🤦♀️🤦♀️ رفتین توی کافی شاپ استاد:چی میخورید من:چیزی نمیخورم باید سریع برم استاد :آخه اینطوری که نمیشه
رفتم پیش نازنین ذهنم درگیر شده بود نازنین:چته چرا حرف نمیزنی نگاهش کردم که گرفت و چیزی نگفت کلید رو چرخوندم و رفتم داخل
مامان بابا اقدس جون من اومدم خوش اومدم😎😎 اقدس جون:کسی خونه نیست بابات شرکته مامانت هم مطب من:طبق معمول هی روزگار ما باید تنها باشیم رفتم تو اتاق خواب و یکم درس خوندم و خوابیدم با احساس سقوط آزاد و تیر کشیدن سرم چشمام و باز کردم یه ماده ی گرمی اومد توی چشمم دست که زدم خون بود من:ماااااااااماااااااااااان مامان و بابا و اقدس جون اومدن مامان:آخرش خوردی دیدی باید درست خوابید بابا:هزار بار گفتم درست بخواب اقدس جون:زدی سرتو ناکار کردی من:ممنونم از دگرمی شما عزیزان😅😅😅 همه:خواهش میکنیم😅😅(اینو با خنده گفتن) مامان برام سرم رو بست چون دکتره و یه سرم هم بهم زد مامان:نمیخواد بری دانشگاه من:آخه مامان مامان:میگم نه اقدس خانم براش غذاهای مقوی بیار
نازنین زنگ زد به گوشیم من:الو سلام چطوری مشنگم نازنین:الو سلام ممنون تو چطوری بی مخ من:چه زود خبر ها رسیده منم خوبم نازنین:میای دانشگاه یا نه من:مامان میگه نه ولی خودم دوست دارم بیام نازنین:اوهوم بای من:بای چند ساعت توی نت چرخیدم و کلی بازی کردم
وای دیگه خسته شدم دل ضعفه گرفتم رفتم پایین پیش اقدس جون نمیدونم چرا کرمم فعال شد و مغزم دستور میداد برو برو یک دو سه پخخخخخخ اقدس جون:وای قلبم وای مادر من:اقدس جون منم چی شد اقدس جون:🤪🤪🤪 دختر تو منو ترسوندی تو آدم نمیشی من:ببخشید اقدس جون:گرسنت هست من:آره اقدس جون اقدس جون:بیا بخور من:آخ جون سوپ
سوپ رو خوردم و رفتم جلوی تلویزیون چرخیدم تا رسیدم به آهنگ من:آها حالا یارم بیا دلدارم بیا هوووو اقدس جون بیا وسط اقدس جون:وای دختر تو واقعا مخت تاب انداخته من:قهقهم رفت بالا اقدس جون رفت تو آشپزخونه خونه و منم به رقصم ادامه دادم و فیلم دیدم
سوپ رو خوردم و رفتم جلوی تلویزیون چرخیدم تا رسیدم به آهنگ من:آها حالا یارم بیا دلدارم بیا هوووو اقدس جون بیا وسط اقدس جون:وای دختر تو واقعا مخت تاب انداخته من:قهقهم رفت بالا اقدس جون رفت تو آشپزخونه خونه و منم به رقصم ادامه دادم و فیلم دیدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود