
خوب اینم از پارت دهم.
پسرا هم اومدن داخل و نشستن رو مبل. بعد از کلی حرف زدن و بگو و بخند من گفتم:بچه چطوره بریم بیرون. کای:آره من موافقم. هلن:آره فکر بدی نیست. همه موافقت کردن. رفتم لباسامو عوض کردم. کای و جرج و جک و مارسل ماشیناشونو آورده بودن. همشونم ماشیناشون افرود بود. تصمیم بر این شد که دو تا دوتا بریم تو یه ماشین بشینیم بچه ها داشتم حرف میزدم که کی با کی بشینه. منم اون ور وایساده بودم. دیدم کای بین بچه ها نیست که یهو....
یهو یکی از پشت آروم زد به دستم. برگشتم کای بود. یه لبخند زدم و دوباره صورتمو برگردوندم سمت بچه ها که هنوز داشتن بحث میکردن. کای آروم در گوشم گفت:افتخار میدید با من هم سفر بشین؟. من سر جام میخ کوب شدم. برگشتم سمتش گفتم:البته چرا که نه. کای دستمو گرفت. یعنی من در جا شدم گوجه. گوجه معمولی هم نه از اون گوجه هایی دیدی کامل میرسن چقدر سرخ میشن از اونا. 😂
رفتیم سمت بچه ها گفتم:اهم اهم. همه برگشتن سمتم. هلن یه لحظه کپ کرد. رد نگاهش دنبال کردم به سمت دست منو کای بود. گفتم:هلن. گفت:ها چیه چی شده؟. هممون زدیم زیر خنده. هلن اخماش رفت تو هم دست به سینه گفت:مرض به چی میخندید. من خودمو جمع و جور کردم و گفتم:خوب چی شد کی با کی تو ماشین ها میشینه؟. هلن گفت:قرار شد منو جرج با هم بشینیم. الن گفت:من و جک هم با هم میشینیم. مارسل گفت:منو کارن هم با هم میشینیم. کارن هم لپاش گل انداخته بود. کای هم گفت:منو و آپریل هم با هم میشینیم.
منم دوباره قرمز شدم.خلاصه که سوار شدیم و راه افتادیم. یه 2 دقیقه ای بود که راه افتاده بودیم که کای ظبط رو روشن و صداشم زیاد کرد. بعد از ده دقیقه کای زد بغل. ماشین جرج بغل دست ما وایساد و جرج گفت:حالا کجا بریم. کای گفت:میریم کوه دیگه. جرج گفت:شما بیفتید جلو ما هم پشت سرتون میایم.
ما هم موافقت کردیم و راه افتادیم به سمت کوه. یه جایی کای رفت جاده فرعی. جاده خاکی بودو پر از سنگ و اینا. جوری که ماشین های معمولی نمیتونستن رد بشن. ولی ماشینای ما چون افرود بود مثل بز از کوه میکشیدن بالا. 😂کای ماشینو یه جا نگه داشت بقیه هم ماشیناشونو نگه داشتن. پیاده شدیم من رفتم پیش دخترا. هلن گفت:خوب میبینم باهم سوار ماشین میشین دست همو میگیرین خبریه؟. من که کپ کرده بودم گفت:چ.. چی؟. نه ب... بابا. هلن:باشه بابا حالا چرا انقدر هول میکنی. من:دخترا بریم عکس بگیریم؟.
دخترا موافقت کردن و داشتیم میرفتیم که جرج از ماشین پیاده شد و گفت:ما پسرا هم کشکیم ها؟. من:یه دوتا دونه عکس میگیریم میایم. کای:خیل خوب باشه. رفتیم پیش یه درخت خیلی خوشگل با برگای صورتی. 50 تا عکس گرفتیم تهش 40 تاشو حذف کردیم 10 تاشو نگه داشتیم. 😂(این منم بعد از گرفتن 50 تا عکس نصف بیشترشو حذف میکنم. 😂)پسرا هم اومدن. چند تا عکس سلفی دست جمعی گرفتیم. دیدم جرج و هلن رفتن یه گوشه و داشتن حرف میزدن و عکس میگرفتن. کای گفت :بیا بریم یکم بگردیم. شاید اون وسط یه منظره قشنگم پیدا کردیم و عکس گرفتیم. گفتم:قبوله. و راه افتادیم و رفتیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی داداش.
لقب؟. من عاشق این لقب دادنم. ولی لقب بد به کسی نمیدم. داداش لقب تو چیه؟.بگو ما هم بدونیم. 😂