پارته اخر مرسی که تا اینجا داستانمو خوندی
۸سال بعد:از زبان لونا::
سام::مامانی کجایی بیا بریم بابا استفان منتظره لونا::باشه عزیزم اومدم
(خب میگید چطور شد فلش بک::استفان اومده بود جلویه لونا ،،لونا وقتی استفانو دید که دیگه نبضش نمیزنه انگار خ،و،ن تو رگاش به جوش اومده یک حسه قدرت تو وجودش ش به شکل دراومد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
اصلا انتظار نداشتم اینجوری تموم بشه.
پایان تلخ 🙂 داستان جالبی بود 😍
🙃مرسیی😍
امیدوارم زود خوب شی
ممنون💜💙
داستانت عالی بود
مرسیی🥺🔮