
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
امیدوارم اعضا خونه نباشن........به سمت خونه رفتم .....بادیگارد: ببخشید شما نمی تونید وارد بشید......لیا: اممممم من خدمت کارم امروز شما خبر کردید که یه خدمت کار بیاد و خونه رو تمیز کنه......بادیگارد: لطفا کارت تون رو نشون بدید لیا: بله چشم بفرمایید...فقط ببخشید اعضا خونه هستند....دیدم بادیگارد با یه نگاه تعجب بهم نگاه می کنه ...لیا: آها ببخشید.😅.....بعد داخل خونه شدم......واییییی دلم برای اون روز که داشتیم با اعضا جرعت حقیقت بازی می کردیم تنگ شده......خب فکر کنم باید شروع کنم.......پیش بندم و بستم و شروع به تمیز کردن کردم.......فکر کنم اعضا خونه نبودند چون صدایی نمی آمد........دو سه ساعتی گذشت و حال رو تمیز کردم و باید می رفتم اتاق ها رو تمیز کنم و بعد از اتاق ها بیاد برم آشپزخونه رو تمیز کنم .....
اول از همه اتاق نامجون رو تمیز کردم بعد تهیونگ،جین،جیمین،جی هوپ و شوگا تمیز کردم( توی این خونه اتاق اعضا جدا) فقط اتاق جونگ کوک مونده بود... اتاقش نسبت به اتاق های دیگه خیلی نامرتب😅نیم ساعتی توی اتاق کوک بودم...که فکر کنم صدای در اومد....چی یعنی اعضا اومدند جونگ کوک هم باهاشونه .....چی داری می گی .....وایییی اگه اعضا باشن چی اگه کوک هم باهاشون باشه چی وایییی حالا چیکار کنم درو آروم باز کردم ولی نتونستم ببینم که کی اومد وایییییی چیکار کنم حالا... صبر کن ماسک می زنم.... از توی کیفم ماسکم رو در اوردم و گذاشتم روی صورتم...امیدوارم من و نشناسند اگه اعضا هستند😶😅
از زبان جونگ کوک: بعد از اون اتفاقی که برای لیا افتاد دیگه نتونستم ببینمش ......خیلی دلم براش تنگ شده من حتی شمارشو ندارم که بهش زنگ بزنم....خدا روشکر کسی نفهمید که من تیر خوردم ولی احساس می کنم که تهیونگ یکم بهم شک کرده ولی خب تا به حال چیزی بهم نگفته.....یه ماهی گذشت ولی هنوز از لیا خبری ندارم نکنه اون مرده اومده باشه سراغش..... هر روز می رفتم سمت اون کافی شاپ که شاید با دوستاش دوباره بیاد.......سمت اون آبمیوه فروشی هم هر روز می رفتم حتی اون پارکی که اون شب همدیگرو دیدم هم مرفتم ولی هیچ وقت نیومد.مطمئن شدم که حرفی که اون شب بهش زدم که من دوستش دارم رو باور نکرد وگرنه باید حدقل یه بار می اومد پیشم...ولی خب امیدوارم اون مرده سراغش نرفته باشه😣......
زمان حال: امروز قرار برای تمرین بریم اتاق تمرین....صبح زود حدود ساعت ۵ بلند شدیم یه چیزی سریع خوردیم و رفتیم سمت اتاق تمرین تا ساعت ۲،۳ تمرین کردیم ولی خب دیگه خسته شده بودیم.......من و جی هوپ و تهیونگ و جیمین با هم به سمت خونه رفتیم ...بقیه هم خواستند یکم بیشتر تمرین کنن....داخل خونه شدیم....جیمین: wow خونه رو نگاه....چه تمیزه😊😅🤣جی هوپ: یعنی الان کسی خونست... تهیونگ: آره چون از طبقه ی بالا صدا می یاد....کوک: من می رم بالا همه: باشه....تهیونگ: ( آروم حرف می زنه)دقت کردید که یه چند هفته ای هست که جونگ کوک حال نداره.....جی هوپ: آره منم می خواستم همین و بگم....جیمین: ههعععییییی من پارک جیمین نیستم اگه نفهمم که کوک چرا ناراحته.....جی هوپ و تهیونگ: 😶😶😶😶
از زبان جونگ کوک: داشتم از پله ها می رفتم بالا که دیدم بچه ها دارن پچ پچ می کنن فکر کنم درمورد من بود ولی خب مهم نیست از وقتی که اون اتفاق برای لیا افتادش بعد دیگه نتونستم ببینمش برام هیچی دیگه مهم نیست.....با بی حوصلگی وارد اتاقم شدم دیدم یه دختر تو اتاقمه............از زبان لیا: بعد از اینکه ماسکم رو زدم بدون اینکه توجه کنم داشتم اتاق و تمیز می کردم که یه نفر اومد داخل...😨😨😨...واییییی اینکه کوک خب باید هم باشه چون این اتاقشه حالا چیکار کنم فکر کنم باید سلام کنم..😅.. تعظیم کردم و بعد سلام گفتم....چقدر از دیدنش خوشحالم☺☺☺.....کوک: هعی تو کی هستی داخل اتاق من چیکار می کنی......لیا: اممممم خب راستش من خدمت کارم بهم گفتن که بیام خونه رو تمیز کنم همین....کوک: آها 😐توی دلش: چرا انقدر صدای دختره برام آشناس حتی حس می کنم که قبلا این چشم ها رو دیدم؟......کوک: امممممم ببخشید.....لیا توی دلش: یا خدا یع...نی من و شناخت حالا چیکار کنم .....لیا: ب..ب...بله..........کوک: من قبلا شما رو جایی ندیدم.....لیا: کی من نه من نه من تا به حال شما رو هم ندیدم ....ولی خب می دونم که شما کی هستید می...میشه گفت که من یه آرمی هستم☺😶
کوک: خب پس اینطور ...اگه میشه از اتاقم برو بیرون چون می خوام لباسم رو عوض کنم😐😶......لیا با تعجب: چشم حتما از اتاق اومدم بیرون،.....ولی چرا انقدر ناراحت بود چرا اصلا قیافش یه جوری بود انگار غمگین بودش نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.....از پله ها اومدم پایین دیدم که جی هوپ، تهیونگ و جیمین روی مبل ولو شدند.....اول یه تعظیمی کردم و بعد سلام کردم.....؟همه: سلام.....تهیونگ: تو خدمتکاری؟ لیا: ب..بله جیمین: باشه ما مزاحمت نمی شیم . فقط می خوایم ولو بشیم😅....جی هوپ: آره😶 لیا: چشم 😅😊....چند دقیقه ای گذشت و یکمی آشپزخونه رو تمیز کردم.....ولی خب کوک از اتاقش بیرون نیومد نکنه واقعا اتفاقی براش افتاده باشه شاید هم مریض شده باشه.....تو همین فکرا بودم که......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو زودتر بساز
باشه چشم😊
الان توی برسی🙂
پارت بعدی کی منتشر میشه؟
به زودی منتشر میشه😊
عالی بود❤❤❤❤
پارت بعدی رو زودتر بزار🤗🤗
مرسی😊چشم