خوب اینم پارت نه. تا میام داستان رو تموم کنم کلی ایده واسه داستان به سرم میزنه ونمیتونم داستانو تموم کنم. 😅
بعد از 10 دقیقه دخترا اومدن. راهی پاساژ شدیم. هی رفتیم این ور هی رفتیم اون ور. رفتیم تو یه مغازه چشمم افتاد به یه شلوار لی توسی تیره و پیرهنش زنونه. پیراهنش از این پیراهن های دیکتاتوری بود. من:وای چه قشنگه. الن:آره میخوای برو یه پرو کن اگه خوب بود بخر. من:آره. رفتیم داخل و از مغازه دار خواستیم تا اون پیراهن و شلوارش بهمون بده. رفتم پرو کردم همه دخترا گفتن:عالیه. خودمو تو آینه نگاه کردم. دیدن خوبه پس خریدمش.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود ببخشید دیر به داستا نت سر زدم سرم شلوغ بود
ممنونم داداش. راستی من قضیه سوگل رو داشتی بهش دل داری میدادی همون موقع فهمیدم کمکی از دست من بر میاد؟.
هم سن منه پس.
اصلا از من شروع کنید. که دیانا هم بیچاره نشه.