این اولین داستان منه و مریکتی هست
تام: مرینت بیا شام دخترم. مرینت: بابا شام چیه ؟ تام : شام غذا ی مورد علاقته عزیزم. مرینت: اخ جون استیک هورا.و بدو بدو از پله ها اومد پایین. مرینت: نمی شه غذام رو تو بالکن بخورم؟ می دونید که اینکار رو خیلی دوست دارم. سابین: عزیزم ما می خوایم باهات حرف بزنیم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عالییی
عااالی بقیش رو هم بزار
پارت دومش رو گذاشتم عزیزم 💖💖💖
پارت سوم رو دارم می نویسم
اااااا من ندیدم اگه اومده بزن بریم بخونمش 😀😃😃
هوووووورا😅
عالی بود
💖💖💖💖💖🌈🌈🌈🌈🌈
عالیییی بود آجی خیلی خوب بود من عاشق مریکتم✌🏻✌🏻✌🏻♥️♥️♥️
مرسی اجی 💖💖💝
عالی و بی نظیر بود عزیز دلم😍😍😍😘😘😘💟❤❤❤❤❤❤❤❤لطفا ادامش بده کیوتم خیلی قشنگه دورت بگردم😍😍😍💞💞💞💞💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹
مرسی عزیزم 💖💖💖💖
لایک ها یدونه ببشتر بشه می زارم
عالی بود من هم اایک کردم هم کامنت لطفا بقیش هم بزار
مرسی عزیزم حتماً می زارم