لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
کوک: من شوخی نمی کنم دارم از ته قلبم بهت می گم من دوستت دارم...لیا:😶 بعد از اینکه کوک این حرف و زد لیا دست چپ جونگ کوک رو ول کرد و شروع کرد به گریه کردن کردم ( بدون صدا) کوک: اه چی شد لیا حالت خوبه؟
لیا سرش و به نشانه تایید تکون داد ...کوک بعد دست چپش و دور لیا گذاشت و بغلش کرد و اونم شروع به گریه کردن کرد
لیا: واقعا متاسفم که به خاطر من بازوت آسیب دیده....کوک: مشکلی نداره فقط یه خراش کوچیک.....لیا: بیا بریم بیمارستان تا بد تر نشده ....بعد باهم رفتند بیمارستان و بعد بازوی کوک رو پانسمان کردند و بعد دوباره با هم رفتند سمت خونه ی بی تی اس.....لیا: خب امشب شب عجیبی بود...کوک: به نظر من شب خوبی بود البته به جز اونجایی که تو داشتی گریه می کردی و گرنه برای من شب خیلی خوبی بود چون با تو بودم ،.....لیا: 😐😶☺خب من برم خداحافظ....کوک: شوخی می کنی نه....لیا: ببخشید؟...کوک: فکر می کنی من می زارم تو بری اونم تو این شرایط....لیا: کدوم شرایط کوک ببخشید من باید برم
مامانم منتظرمه...کوک: خب فردا برو......لیا: نمیشه....کوک: چرااااا......لیا: خب نمیشه دیگه خداحافظ جونگ کوک....کوک: باشه ولی خب مراقب خودت باش این و بگیر این شماره ی منه اگه چیزی شد به من زنگ بزن.....لیا: واقعا خیلی ممنونم خداحافظ
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالی بود❤❤❤
پارت بعدی رو زودتر بزار💞💞
مرسی😊 چشم