18 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡ KARA انتشار: 3 سال پیش 204 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب بابت تاخیر متاسفم ولی این طولانیه
خب بعد شام همگی رفتن خوابگاهشون 😐🍃 در خوابگاه گریفیندور: همه تو خوابگاه خواب بودن که استلا یه کابوس دید و از خواب پرید استلا یه لیوان آب خورد و خواست بخوابه اما خوابش نمیبرد چون تخت استلا کنار تخت صبا بود استلا صبا رو بیدار کرد ..استلا : صبا بیدار شو تروجدت بیدار شو ...صبا : ها چیه ؟ .. استلا : بلند شو دیگه .. صبا: خب خب بیدار شدم چیکار داری .. استلا : حوصلم پوکیده خوابمم نمیبره .. صبا : اوففف منو بیدار کردی که بگی حوصلت سر رفته بشین کتاب بخون .. صبا دوباره خوابید اما دو ثانیه بعدش دوباره بیدار شد نشست رو تخت .. صبا : ببین چیکار کردی خوابم پرید .. استلا : میای بریم جنگل ممنوعه .. صبا : بهترین فکر بلند شو بریم .. استلا : بابا شوخی کردم بشین ببینم .. صبا : نخیرم میخواستی این فکرو نندازی تو سرم میای یا نه .. استلا : من پامم اونجا نمیزارم .. صبا : پس خودم تنها میرم .. صبا لباساشو عوض کرد و رفت اما استلا که گفته بود نمیره جنگل ممنوعه اونم لباساشو عوض کرد و دنبال صبا رفت .. صبا : تو که گفتی نمیای 😏 .. استلا : ای بابا اومدم از تو محافظت کنم از اونجایی که خیلی ضعیفی نمیتونی با گرگا بجنگی .. صبا : هی هی کی گفته من ضعیفم اتفاقا خیلیم قویم .. استلا 🙄
در خوابگاه اسلیترین : همه بجز کتی خوابیده بودن .. کتی تو ذهنش : الان برم جنگل ممنوعه ؟ یا نرم ؟ اگه بفهمن امتیاز کمک میکنن ؟ نه بابا از کجا میخوان بفهمن خیلی خب باید برم دنبال اون موجود بگردم .. کتی داشت خیلی آروم از اتاق میرفت بیرون که امیلیا بیدار شد .. امیلیا : بینم کجا میری .. کتی : کی من؟ من که جایی نمیرفتم .. امیلیا :😑 .. کتی : عه اونجوری نگا نکن دیگ 😐.. امیلیا: من مغزم کند نیس میفهمم داشتی میرفتی بیرون از خوابگاه .. کتی : خیلی خب باش برات میگم .. کتی نشست رو تخت امیلیا .. کتی : خب یه موجود هست که تو جنگل ممنوعه زندگی میکنه قدرت زیادی داره و باید بگم هرکاری بخواد میتونه بکنه همینطور میتونه سه تا خواستمون رو بر آورده کنه .. امیلیا : این که شد غول چراغ جادو 😑 .. کتی : با اون صفر
تا صد فرق داره این موجود اگه بتونیم رامش کنیم خواسته هامون رو بر آورده میکنه .. امیلیا : اینارو از کجا میدونی ؟ .. کتی : امم خب یه بار که رفتم عمارت مالفوی راجب این موجود تو یکی از کتابهای کتابخونشون خوندم و خب .. کتی یه تکه کاغذ از جیبش بیرون آورد .. کتی : انقدر کنجکاو شدم راجب این موجود که اون صفحه راجب این موجود بود رو از کتاب کندم .. یهو لینا بلند شد .. لینا : جانم ؟ 😐 ببینم تو که میدونی بابام چقدر رو کتاباش حساسه چرا یه صفحه رو کندی .. امیلیا : شت تو بیداری 😐.. لینا : بگو از کدوم کتاب این کاغذ رو کندی .. کتی : نمد یه کتاب راجب موجودات قدرتمند بود که تو یه پرانتز نوشته بود بعضی هاش اهریمنی ان .. لینا : خاک تو مخم بابام اون کتاب رو نمیدونم چرا همش میخونه الانم بفهمه یکی از صفحه هاش نیست فکر میکنه کار من یا دراکوعه رفتیم خونه عین گاو ازمون کار میکشه 😐
کتی : خو کی میاد بریم دنبال اون موجوده .. لینا : من که بسیار بسیار خوابم میاد تازه فردا کلاس داریم خب شب بخیر .. ۱ ثانیه بعد : لینا :😴😴💤💤 .. امیلیا و کتی : 😐😂 .. امیلیا : من میام کمکت که دنبال اون موجود بگردی فقط راجبش چیزی به امیلی نگو شلوغش میکنه .. کتی : باوش
جنگل ممنوعه : استلا : صبااا ،میگم یه وقت نمیریم اصلا چرا اومدیم 😬 .. صبا : تو دلت هیجان نمیخواد .. استلا : دلم فقط میخواد نیومده اخراج بشیم .. صبا : میخوای یه رازو بهت بگم .. استلا : آره بگو .. صبا : تو خیلییی ترسویی .. استلا : کی گفته من ترسوعم 😡 .. صبا : باش بابا جوش نیار یه چیزی گفتیم 🙄 .. یهو انگار بوته ها تکون خورد .. صبا : مطمئنم باده چیزی نیست .. استلا : آره آره فقط باده اصلا امکان نداره توسط موجودات اهریمنی و گرگ ها تیکه پاره بشیم 😑 ,,,,,,,( خب میریم سراغ کتی و امیلیا ) کتی : امیلیا .. امیلیا : هوم چیه .. کتی : میگم تو و امیلی مگه دختر خاله های دراکو نیستین .. امیلیا : هستیم چطور ؟ .. کتی : مامانتون که آزکابانه باباتونم که من نمیدونم کیه مرده پس چرا پیش مالفویا زندگی نمیکنین ؟ .. امیلیا : پیش مادربزرگمون زندگی میکنیم .. کتی : عه مگه زندس دراکو میگفت مرده .. امیلیا : پ ن پ مرده با روحش زندگی میکنم خو معلومه زندس ببین تو اصلا به حرفای دراکو توجه نکن زیاد چرت و پرت میگه
صبا : اینجا خیلی خسته کنندس بیا بریم .. استلا : آر بیا بریم بخوابیم .. صبا : وایسا .. استلا : هوفف چیه.. صبا : این صدا چیه .. استلا : کدوم صدا بابا تو خوابت میاد هذیون ( درست نوشتم ؟)میگی .. صبا : نه جدی میگم صدای راه رفتن میاد ,,,,,, کتی و امیلیا همینطور به راه رفتن ادامه میدن که با استلا و صبا برخورد میکنن .. همگی : جیغغغغغ .. استلا : شما اسلیترینی ها اینجا چیکار میکنید .. کتی : این سوالی که ما باید از شما دوتا گریفیندوریای مزخرف بپرسیم .. صبا : چی گفتی 😡 ؟ .. کتی : همون که شنیدی 😏 .. امیلیا : میشه بس کنید .. استلا : بیاین فقط از این جنگل مزخرف بریم بیرون .. کتی : میدونستم گریفیندوریا همشون ترسوعن .. امیلیا : الان وقت تیکه انداختن نیست فقط و فقط بیاید بریم بخوابیم دیر وقته .. کتی : ولی امیلیا تو قول دادی بریم اون موجود رو پیدا کنیم .. صبا : کدوم موجود ؟ .. کتی : فضولیش به تو نیومده .. صبا :ببین همونطور که زدم دادلی و شل و پل کردم میزنم میکشمتا .. کتی : برو بابا
خوابگاه گریفیندور : اما از خواب بیدار میشه و با تخت خالی استلا و صبا مواجه میشه .. اما : فقط دعا کنید گیرتون نیارم همون اول کاری دارید یه کاری میکنید از گروه امتیاز کم کنن ( خب اما هم راه میوفته میره کل هاگوارتز رو دنبال استلا و صبا بگرده ) همینطور که اما داشت تو راهرو ها دنبال صبا و استلا میگشت فیلچ از ناکجا آباد موعود ظاهر میشه .. اما : یا شلوارک گل گلی مرلین ( با شلوارک بدبخت چیکار دارین 😂 ) فیلچ : فکر کنم بعضیا قراره اول کاری اخراج بشن 😈 .. فیلچ یقه ی اما رو گرفت و اما رو برد به دفتر پروفسور مک گونگال اما و فیلچ وارد دفتر شدن
اما تا اومد تو سوفیا کرو رو دید که رو صندلی جلوی مک گونگال نشسته و یه جعبه سیاه رنگ دستشه ( آها یادم رفت بگم سوفیا مک میلان به سوفیا کرو تغییر داده شد ) مک گونگال : چیشده فیلچ .. فیلچ: این دختره رو وقتی داشت تو راهرو ها پرسه میزد گیر انداختم .. مک گونگال یه نگاهی به اما کرد و بعد به سوفیا گفت : خانم کرو شما میتونید برید و لطفا محتوای داخل جعبه رو به کسی نشون ندید .. سوفیا : چشم پروفسور شب خوش .. سوفیا از دفتر پروفسور رفت بیرون .. پروفسور مک گونگال : و شما خانم پاتر این موقعه ی شب چرا تو راهروها بودید .. اما : چی پروفسور باور کنید من فضولی نمیکردم من تو خواب راه میرم ( آره جون عمت 😐😂) یهو امیلی درو با لگد باز میکنه و میاد تو و پشت سرشم لینا میاد داخل .. مک گونگال : یا مرلین خانم ریدل این چه وضعشه در زدن بهتون یاد ندادن ؟.. امیلی :پروفسور مک گونگال خواهرم مفقودالاثر شده 😭😐 .. لینا : امیلی جان خواهرت گم نشده کشته شده حتما تا الان گرگا خوردنش 😭😐 .. مک گونگال : اینجا چه خبره
لینا : امیلیا و کتی رفتن جنگل ممنوعه ۱ ساعتی میشه برنگشتن اونا مردن پروفسور 😵.. مک گونگال : زبونت رو گاز بگیر خانم مالفوی .. اما : پروفسور صبا و استلا و هم غیبشون زده فکر کنم رفتن جنگل ممنوعه .. مک گونگال: اوففف شما ها برید خوابگاهاتون من این موضوع رو با پروفسور دامبلدور در میون میزارم و آقای فیلچ لطفا برید هاگرید رو خبر کنید اون خیلی خوب جنگل ممنوعه رو میشناسه .. فیلچ : چشم خانم .. فیلچ رفت .. امیلی : پروفسور خواهرم زندس مگه نه ؟ .. لینا : نوچ عزیزم مرده قشنگ میون گرگا تیکه پاره شده الان گرگا دارن قشنگ از غذاشون لذت میبرن .. امیلی: 😭😭.. پروفسور : خانم مالفوی لطفا انقدر نفوذ بد نزنید خانم نات و خانم ریدل هردو صحیح و سالم هستن همینطور خانم هاردوارد و خانم پاتر هم سالم هستن حالا دخترا برید خوابگاهتون
انبار جارو ها :سوفیا توی انبار جارو ها نشسته بود و به جعبه ی سیاه رنگ نگاه میکرد البته الان باید در انبار جاروها قفل میبود ولی فیلچ فراموش کرده بود در انبار رو قفل کنه سوفیا به جعبه ی تو دستش نگاه کرد مادربزرگ سوفیا همین امروز صبح فوت کرد سوفیا مادربزرگش رو خیلی دوست داشت و شی داخل این جعبه رو مادربزرگ سوفیا برای سوفیا به ارث گذاشته سوفیا در جعبه رو باز کرد و با زمان برگردان زیبایی مواجه شد یه نامه کنار زمان برگردان بود شرح نامه : سوفیای عزیزم این زمان برگردان خیلی قدرتمنده میتونی تا هروقت دلت بخواد در زمان گذشته بمونی و وقتی به گذشته برمیگردی نامرئی میشی و کسی از زمان گذشته نمیتونه ببینتت این باارزش ترین وسیله ی من هست که میخوام تو صاحب این زمان برگردان باشی امضا نانسی کرو...... ( همون مامان بزرگ سوفیا اسمش نانسیه ) سوفیا اجازه داد قطره اشک ها روی گونه اش بچکه و خلاصه همینطوری عر زد 😐💔👌
(خب حالا بریم سراغ کتی و امیلیا و استلا و صبا ببینیم مردن ؟ زندن ؟😐) جنگل ممنوعه : همینطوری کتی داشت با استلا و صبا دعوا میکرد امیلیا هم بیچاره اون وسط هویج بود 😐👌 ( امیلیا ناراحت نشی ) یهو صدای خرناس بلندی اومد .. امیلیا همینطوری که نشسته بود زمین و دستش رو زیر چونش گذاشته بود و از چشاش خستگی میبارید گفت : دخترا اصلا شایسته ی یه دختر نیست که خرناس بکشه.. صبا : چی میگی تو کسی از ما خرناس نکشید .. کتی : فکر کنم همون موجودس .. امیلیا : ای بابا این موجود ما رو از کار و زندگی انداخته 😐💔 .. استلا : میشه بگید قضیه ی این موجود چیه ؟ .. کتی : خیلی خوب حالا که انقدر به پام میوفتید و التماس میکنید بهتون مبگم (😐💔) .. صبا : ما کی به پات افتادم ؟ .. کتی : 🙄 .. و کتی همه چیز رو به استلا و صبا میگه .. صبا : میتونیم ازش بخوایم یکیو از مرگ برگردونه .. کتی : میدونم مامان و باباتو میخوای اما بچه جون اول من خواسته هامو بهش میگم .. صبا : اول خودم پیداش میکنم 😏 .. کتی : داری منو به رقابت دعوت میکنی پاتر ؟ .. صبا : همینطوره .. کتی : خب قبول میکنم ولی منتظر شکست باش یه نات هیچوقت تو هیچ رقابتی شکست نمیخوره .. یهو یه موجود گنده از میون درخت میپره جلوشون ... دخترا :جیغغغغ ( خب دخترا به فنا رفتن 🙂💔)
خب حالا بریم سراغ کتی و امیلیا و استلا و صبا ببینیم مردن ؟ زندن ؟😐) جنگل ممنوعه : همینطوری کتی داشت با استلا و صبا دعوا میکرد امیلیا هم بیچاره اون وسط هویج بود 😐👌 ( امیلیا ناراحت نشی ) یهو صدای خرناس بلندی اومد .. امیلیا همینطوری که نشسته بود زمین و دستش رو زیر چونش گذاشته بود و از چشاش خستگی میبارید گفت : دخترا اصلا شایسته ی یه دختر نیست که خرناس بکشه.. صبا : چی میگی تو کسی از ما خرناس نکشید .. کتی : فکر کنم همون موجودس .. امیلیا : ای بابا این موجود ما رو از کار و زندگی انداخته 😐💔 .. استلا : میشه بگید قضیه ی این موجود چیه ؟ .. کتی : خیلی خوب حالا که انقدر به پام میوفتید و التماس میکنید بهتون مبگم (😐💔) .. صبا : ما کی به پات افتادم ؟ .. کتی : 🙄 .. و کتی همه چیز رو به استلا و صبا میگه .. صبا : میتونیم ازش بخوایم یکیو از مرگ برگردونه .. کتی : میدونم مامان و باباتو میخوای اما بچه جون اول من خواسته هامو بهش میگم .. صبا : اول خودم پیداش میکنم 😏 .. کتی : داری منو به رقابت دعوت میکنی پاتر ؟ .. صبا : همینطوره .. کتی : خب قبول میکنم ولی منتظر شکست باش یه نات هیچوقت تو هیچ رقابتی شکست نمیخوره .. یهو یه موجود گنده از میون درخت میپره جلوشون ... دخترا :جیغغغغ ( خب دخترا به فنا رفتن 🙂💔)
واقعا موجود ترسناکی بود مطمئنا کسی نمیتونه اینو رام کنه تا خواستشو بر آورده کنه موجوده صورتش زیاد مشخص نبود چون کلی دود سیاه اطرافش بود اون آروم آروم به دخترا نزدیک میشد .. امیلیا : بچه ها فرار کنید 😱😱😱.. دخترا شروع به دویدن کردن موجوده هم دنبالشون اومد .. استلا : این موجود ک.و.ف.ت.ی اسم نداره ؟ .. کتی : اسمش یه چیز خیلی سخته بزار الان میگم .. کتی همونطور که میدوید کاغذی که از کتاب لوسیوس کش رفته بود رو در آورد .. کتی : اسمش هیپوبیلیلاتوس هست .. استلا : اسمشم مثل خودش عجیبه
هیپوبیلیلاتوس ( موندم این چه اسمیه براش گذاشتم 😐💔 چون سخته بهش میگیم هیپو😐💔 ) خب همون هیپو داشت بهشون نزدیک میشد .. صبا : کسی ورد مرگباری چیزی بلد نیست بزنیم بهش بمیره .. کتی : اون نباید بمیره .. صبا : فعلا که اگه اون نمیره ما میمیریم
خب خب تمومید 😐💔 شوخیدم بزن بعدی
به سختی دخترا از دست هیپو فرار کردن همشون نفس نفس میزدن .. استلا : فکر کنم گمشیدیم .. صبا : ای به خشکی شانس .. امیلیا : مجبوریم امشب رو همینجا بخوابیم .. کتی : جان ؟ .. امیلیا : یعنی اینکه بگیریم همینجا تا صبح بکپیم .. صبا : اگه اون هیپو وقتی خوابیم بیاد بخورتمون چی ؟ .. کتی : چیه گریفیندوری کوچولو ترسیدی ؟ .. صبا : برو بابا 😑
خب دیگه گرفتن وسط جنگل خوابیدن 😐💔
آقا دستم شکست تمومید دیگ 😐💔
خب بای بای
18 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
پس چرا پارت بعدو نمیزاری خیلی دوست دارم بخونمش🙄
بالاخره درس و تکلیف هستش عزیزم
یا شلوارک گل کلی مرلین این داستان چ زیبا بود😹😐✋🏻
عالی بود اجی فقط منو زیاد ترسو نکن
اوک قراره شجاع هم بشی یعنی تو جنگل .. نمیگم هیجان از بین میره
باشه ممنونم اجی جون 😘🤩
عالی بود😍فقط من نبودم😐💔راستی میتونی منو از هافلپاف به گریفیندور منتقل کنی یا دیره؟😐💔
قرار از پارت بعد بیای
آره میشه
اجی میتونی اسم منم به جین هو تغیر بدی😅😅😅😃😃😃
خیلی ممنوننن😊😊😋😍😘
عالی😍💚
عالی😍💚
عالی😍💚
مرسی ♥️❤️💖👑
عالی بود
مرسی ♥️❤️💖👑
🥰🥰🥰