10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ☄Lena🎧 انتشار: 3 سال پیش 70 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این پارت که گزارش شده بود😐
روزی که یونسان رو تحویل دادن چه اتفاقی افتاده ؟ کیم تهیونگ اون و تحویل داده ولی انکار میکنه اینکار و نکرده ؟ آیا اون بیماری خاصی داره ؟ اصلا کسی دیده کیم تهیونگ بود ؟
از زبون چوی یونگ.
داشتم مثل همیشه تو جنگل قدم میزدم و دنبال پرنده بودم تا برای سرگرمی شکار کنم. بعد از کشیدن کمانم تیر رو رها کردم و با تکرار مداوم این کار چند تا پرنده رو زدم . اونا رو یه کنار گذاشتم و شروع به حرکت کردم . داشتم به این طرف و اون طرف نگا میکردم که صدایی شنیدم وقتی دنبال صدا گشتم دختر خوشگلی دیدم که داشت می دویید . از حرکاتش میتونست فهمید داره فرار میکنه . ولی چرا ؟ خودم رو از عمد جلوش قرار دادم تا بهم برخورد کنه و دلیل رفتارش و ازش بپرسم ولی با دیدن من شروع کرد به چرت و پرت گفتن . داشت درباره کسی حرف میزد . احتمالا من و با یکی اشتباه گرفته بود . وقتی واضح تر حرف زد فهمیدم اون همون مجرمیه که رو اعلامیه ها عکسش و چاپ کردن و دنبالشن . اون ...... اون خود خودش بود . من وقتی اون اعلامیه رو دیدم آرزو کردم تا من بتونم بدستش بیارم تا بتونم محافظ قصر ملکه آینده بشم . این جایزه رو به کسی میدادن که این دختر رو گرفته باشه . ملکه قول همچین جایزه ای رو داده بود . من همیشه دوست داشتم تو قصر کار کنم ولی نشده بود . دیگه به هیچی فکر نکردم . فقط تحویل دادن دختره و گرفتن مقام محافظی رو اولویت قرار داده بودم . تمام این مدت که داشتم فکر میکردم اون فقط حرف میزد ولی من اصلا هیچی از حرفاش نفهمیدم و بازوش و گرفتم و به سمت فرمانداری راه افتادم . داشت سعی میکرد از دستم در بره ولی من اون و تازه به دست آورده بودم و نمیتونستم بزارم در بره .
داشت حرفایی کثیفی میزد . حرفایی درباره امپراطور . داشت امپراطور رو نفرین میکرد که یه سیلی بهش زدم . بعد از زدن سیلی واقعا پشیمون بودم . اصلا اختیار بدنم دست خودم نبود . چون اون به برادرم توهین کرده بود . امپراطور پیشین پدر من و عالیجناب کیم بودن . ایشون با مادرمون ازدواج کردن و ما دو قلو بدنیا اومدیم . ولی کیم تهیونگ چند دقیقه بزرگتر از من بود . مادرمون یه خدمتکار بود یعنی امپراطور با بانوی آشپز خانه ازدواج کرده بود و همیشه در معرض مرگ بود . برای همین پدرم من و مادرم رو از قصر خارج کرد و تهیونگ رو به تخت سلطنت نشوند . اون از اینکه من برادرشم بیخبره . ما حتی همدیگه رو ندیدیم . پدرم وقتی تهیونگ رو به تخت سلطنت نشوند پیش من و مادرم برگشت و تا زمان مرگ اونجا موند . ولی کسی از این موضوع خبر نداشت تا زمانی که مادرمون هم مرد و این موضوع رو همه فهمیدن . ملکه مادر واقعی عالیجناب کیم نیست و نامادری ایشونن ولی مثل مادر همیشه مراقبشون بودن . پدرم قبل مرگش همه چیز رو برای من توضیح داد و بهم دستور داد تا همیشه مواظب برادرم باشم . درسته اون از من بزرگتر هست ولی فقط من از این موضوع خبر دارم و میخوام با رفتن به قصر برادرم و ببینم و همیشه کنارش باشم تا راحت تر مواظبش باشم .
اون دختر مدام داشت حرف هایی گستاخانه ای میزد تا وقتی که من اون و تحویل فرمانده پارک دادم . اون دختر و بدستور فرمانده پارک بردن . اولش عادی رفتار میکردن . ولی بعد .....
5 سرورم شما چرا بدون محافظ از قصر خارج شدین ؟ این برای شما خطر داره . چرا به اون دختر نزدیک شدین ممکن بود آسیب ببینین
÷ فرمانده پارک من ..... من متاسفم چیزی از حرفاتون و متوجه نشدم . میتونم برم پیش ملکه و نشان محافظ بودنم و بگیرم ؟
( هیچی نگفت . واقعا جای تعجب بود . متعجب نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت . خودم رفتم و با پرس و جو از سربازا به قصر ملکه رسیدم . قصد داشتم خودم و معرفی کنم و بگم که برادر عالیجناب هستم . وقتی ایشون و دیدن تعظیم کوتاهی کردم که ایشون اومدن و بازو های من و گرفت و گفتن)
@ عالیجناب شما اینجا چیکار میکیند ؟ این لباس ها چیه به تنتون ؟
÷ عا .... بانوی من .... من ..... من میتونم باهاتون صحبت کنم ؟
@ بله سرورم حتما
( رفتیم به اتاق ملکه من همه چیز رو براشون توضیح دادم . ایشون از قبل میدونستن امپراطور یه برادر دو قلو دارن ولی نمیدونستن اون شخص منم . بهم گفتن تا باز به این طور زندگی کردن ادامه بدم . یعنی هدفم از به قصر اومدن گرفتن جای امپراطور نباشه . هدف من این نبود . من قصد محافظت از ایشون و خانوادشون و دارم . تا زمانی که امپراطور ازدواج کنن و من محافظ همسرشون بشم من محافظ ملکه شدم . هر کاری که میگفتن انجام میدادم .
یروز خبر رسید که عالیجناب کیم برای دیدن مادرشون به قصرشون میان . من خیلی ذوق زده بودم . برای اولین بار میخواستم برادرم و ببینم . ایشون برای گفتن موضوعی مهم تشریف می آوردن . وقتی ملکه فهمید امپراطور اون دختر رو از شکنجه نجات دادن خیلی عصبی شدن . ولی این خبر باعث شد ایشون کمی خوشحال بشن .
(از زبان امپراطور)
میخواستم به مادرم بگم که امروز تو جلسه وزرا همه چی رو بهشون خواهم گفت و میخوام که از انتخاب من ایراد نگیرن و اعتراضی نداشته باشن . حاضر شدم و به سمت قصر ملکه حرکت کردم . وقتی به قصرشون رسیدم همه ندیمه ها تعظیم میکردن . یکی از ندیمه ها جدید بود تا الان ندیده بودمش . به قیافش دقت نکردم ولی گویی خوشگل بود . مثل خودم ! @_@
وارد اتاق شدم . ملکه مثل همیشه روی تشکچه شون نشسته بودن و دست روی زانوشون گذاشته بودن و منتظر من بودن . با ورودم به خودشون اومدن و به من خوش آمد گفتن . بعد از نشستنم چایی رو برای من ریختن و ازم پذیرایی کرد . این دنیا بهتر از اون یکیه . بابا اینجا بیشتر بهت میرسن ولی خب یه روزی باید برگردم . به ملکه موضوع رو گفتم و بدون معطلی از جام پاشدم و بدون شنیدن جواب و دید واکنش ملکه از اتاق خارج شدم . بازم همون پسر . چرا حس خوبی بهش ندارم )( برای جلسه وزرا لباسام و پوشیدم و به ندیمه کیم گفتم تا یونسان رو آماده کنه . میدونستم که ملکه حتما افرادی رو به جلسه فرستادن تا اخبار رو بهشون برسونن .
پس بدون معطلی وارد سالن جلسه شدم . همه به احترامم پاشدن . یاد کنسرت افتادم . وقتی آرمی ها با اومدن ما و خوندن اهنگ جیغ و داد میکردن و لایت استیک هارو تکون میدادن . بگذریم . با نشستنم روی صندلی تمامی وزرا از جمله وزیر کیم ، فرماندهان پارک و جئون ، جناب مین ، وزیر تشریفات جناب جانگ و بقیه وزرا به احترام من تعظیم نشسته ای کردن و یک صدا گفتن . "خوش آمدید سرورم" . همون پسر اون گوشه نشسته بود ولی سرش پایین بود و نمیشد قیافه اش رو تشخیص داد . با سرفه ریزی صدام رو صاف کردم و شروع کردم)
× خب من امروز خواستم تا همتون اینجا جمع بشید تا همسر آینده من یعنی ملکه چوسان رو ببینید . ایشون یکی از دخترانی بودن که من دل بسته ایشون شدم . هیچ اعتراضی از هیچ وزیری قبول نیس . حتی مادرم!
( با گفتن این جمله یعنی حتی مادرم تمامی وزرا به صورت هم نگا کردن و سکوت رو شکستن . از این واکنش خوشم نیومد . به نظر چیز جالبی در پیش نبود . با گفتن جمله ساکت باشین سکوت مرگ باری بر تالار حاکم شد )
× من میخوام ملکه آینده چوسان رو بهتون نشون بدم
× ندیمه کیم بیارینش داخل
( همه برای دیدن یونسان سرشون و بلند کردن تا ببینن کیه ولی من نتونستم واکنششون و ببینم چون مهو تماشای ملکه ام شده بودم . اون واقعا شبیه فرشته ها بود . جیمین پیشش شرمنده میشد *_*
یونسان با ورودش همهمه ای به پا کرد تمامی وزرا داشتن پچ پچ میکردن . یونسان صاف و بی عیب و نقص ایستاده بود . یعنی این دختر تو زمان حال پسر کشه ؟ )
1 سرورم اون یه مجرمه اون نمیتونه ملکه چوسان بشه لطفا در تصمیمتون تجدید نظر کنین سرورم .
( با گفته شدن این جمله توسط وزیر کیم خشمی روی صورتم نقش بست . تمامی وزرا داشتن با احترامی که میذاشتن جمله "سرورم لطفا در تصمیمتون تجدید نظر کنین " رو تکرار میکردن . میتونستم خیلی راحت ناراحتی و بغض رو رو صورت یونسان ببینم . با صدای بلندی داد زدم و گفتم)
× ساکت باشین احمقا ، چطور جرئت میکنین در مقابل ملکه اینطور راجبشون صحبت کنین ؟
( میخواستم ادامه بدم و بگم " شما مامان باباتون بهتون یاد داده با بزرگترتون درس صحبت کنید ؟" که یادم افتاد بابا اینا از من بزرگترن تازشم تو چوسان قدیم همچین حرفایی نبود . خنده رضایت رو رو صورت یونسان میدیم . بعد از چشم چرخوندن تو سالن چشماش یه جا قفل شد به اون مکان نگا میکرد و بعد به من خیره میشد . چندبار این اتفاق افتاد ولی با نفس های عمیق و چهره متعجب . رد نگاهشو گرفتم . دیدم اون ...... اون خود منم . یعنی نه خود من شخصی که قیافش مثل منه ولی در لباس محافظا . باورم نمیشد ، اون داشت به یونسان نگا میکرد و از چشماش میشد ترس و شرمندگی رو خوند . دقیقا مثل اینکه یک قیافه در دو تا بدن بودیم . اصلا چیزی نمیتونستم ببینم و فقط چشمام رو اون شخص زوم بود . با صدای جناب مین به خودم اومدم)
3 سرورم اون دختر یه مجرم بود . اون هنوز به کاری که کرده بود اعراف نکرده بود . شما نمیتونید اون و بعنوان ملکه و همسرتون انتخاب کنین اون یه ساحره اس
× ساکت شو . تو چطور میتونی همچین کلمات نسنجیده ای به زبون بیاری ؟
× فرمانده جئون ، فرمانده پارک ، جناب جونگ شما نظرتون درباره بانو یونسان چیه ؟
( هر سه به صورت هم خیره شدن و بعد با هم تعظیمی کردن و یک صدا تکرار کردن . ایشون ملکه ی لایق و همسر با وفایی برای شما خواهند بود سرورم)
(÷ اون مثل پدر لجبازه . پای عشقش میمونه . حتی اگه مجبور به بیرون کردنش از قصر باشه با اون دختر ازدواج میکه .لجباز مثل امپراطور ثابق . پوزخندی زدم و از جام بلند شدم تا خبر رو به ملکه برسونم که با گرفته شدن دستم و کشیده شدنم توسط اون شخص به سمتش برگشتم . اون .... اون بانوی آینده قصر بود)
- تو کی هستی ؟ چرا اینقدر شبیه امپراطوری ؟ تو .... تو کسی بودی که من و به فرمانده تحویل داد نه ؟ درسته ؟ کسی که با سیلی پرتم کرد زمین ؟ ببین دستم و! بخاطرت زخمی شده . چرا اینکا رو کردی ؟ اصلا تو کی هستی ؟
( × با رفتن یونسان به طرف در دیدم اون پسره میخواد بره و یونسان این اجازه رو بهش نداد . برای چند دقیقه صدای کسی در نیومد . انگار سالن جلسه خالیه خالی بود . یونسان ازش سوالاتی پرسید ولی اون جوابی نداد . شبیه آدمای کر و لال رفتار میکرد . با دیدن زخم عمیق روی دست یونسان عصبی شدم و به سمتشون رفتم . با رفتنم به سمتشون نگاهی به صورتم کرد که یاد امپراطور پیشین افتادم . { شاید بگین تهیونگ از کجا اون و دیده . اون که جاش با یکی تو گذشته عوض شده . ولی خب حافظه اون امپراطور گذشته به حافظه تهیونگ اصلی اضافه شده برای همین همه چی از گذشته رو بخاطر داره تازشم امپراطور ثابق باباشه دا} خیلی شبیه پدرم بود . البته فتو کپی منم بود . اون شباهت زیادی به من داشت پس حتما میتونست از این شباهت علیه من استفاده کنه و هر کاری بکنه . حتی تکیه دادن به تخت سلطنت )
× هی تو . بگو کی هستی ؟ چرا اینجایی ؟ و چرا برای ملکه مادر کار میکنی ؟ جواب بده ( با داد)
÷ سرورم من ......
( چوی یونگ دستش که تو دستای یونسان اسیر بود رو آزاد میکنه و با تمام سرعت به سمت قصر ملکه فرار میکنه تا خبر رو بهشون برسونه ولی امپراطور دست یونسان رو میگیره و همراه اون چوی یونگ رو تعقیب میکنن . بدون اینکه چوی یونگ بفهمه . چوی یونگ با رسیدن به قصر ملکه ایشون رو در حیاط قصر با حالت مضطربی میبینه به سمتون میره و مقابل ملکه می ایسته و تعظیمی به ایشون میکنه )
@ خب چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد بهم بگو.
÷ بانوی من امپراطور بانو یونسان رو بعنوان همسر منتخبشون معرفی کردن . با تمام اعتراضاتی که شد مخالفت کردن و گفتن حتی ملکه مادر هم نمیتونن مانع این ازدواج بشن .
@ چی ..... منظورشون چی بود ؟ ایشون چطور جرئت کردن این جمله رو به زبون بیارن ؟ درسته من نمیتونم بینشون فاصله بندازم و مانع این ازدواج بشم ولی مرگ یونسان خیلی راحت میتونه این کار رو بکنه .( ملکه جلوتر میرن و دست روی بازوی چوی یونگ میزارن و بهش دستور میدن تا یونسان رو بکشه )
@ چوی یونگ خودتم میدونی که ازدواج نکردن امپراطور با او دختر به صلاح ایشونه . ایشون باید با یه دختر از یکی از امپراطوری ها ازدواج کنن تا بتونن مقامشون رو حفظ کنن . تو باید یونسان رو بکشی تا برادر بزرگترت سالم بمونن . اینکارو میکنی ؟
(÷ چیزی برای گفتن نداشتم . امپراطور عاشق یونسان بود ولی نمیتونست با اون ازدواج کنه چون ملکه مادر این اجازه رو نمیداد . زندگی عالیجناب داره درست طبق زندگی پدر پیش میره )
اینم پارت ۳ موچ . راستی عکس تست و این اسلاید عکس چوی یونگه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
ایییییی خدااااااااااااااا 😂
واییییییییییییی خدااااااااااااااا گلبم اکلیلی شد 💖💖🥺 دوتا جذاب پیداااا کردیم ولی خب آخه چرا چوی یونگ نمیشد اسمش تغییر بدید آخه ایشون لی مین هو هستن که در سریال سرنوشت نقش چوب یونگ رو دارن آخه چراااااااا 🥺🥺🥺🥺🥺💖💖💖💖💖😐😑😑
قلبم یه جذاب کافی نبود دوتا جذاب وارد داستان شد🤤🤤🤤
دیگهههههه😈