
پارت دوم 😉🤞🏻
( صبح با صدای عالیجناب از خواب بیدار شدم . خوشبختانه اینبار مثل دفعات قبل با کله تو اتاق نبود و از پشت در داشت آروم صدام میزد ) × یونسان ...... هی دختر ..... خواب دیشبت بهت فشار آورده نمیتونی یه کلمه حرف بزنی ؟ - بلع سرورم کاری با من داشتید ؟ × اینجا خونه خودتون نیس که تا لنگ ظهر بخوابی . پاشو ببینم امروز باید ردت کنم بری بیرون از قصر بمونی . - چی ؟ چرا ؟ اتفاقی افتاده ؟ × همه سربازا دنبالتن . سربازای جیمین و جونگ کوک دارن قصر و وجب به وجب دنبالت میگردن . - یااااا اینا تو زندگی قبلیشون اینقدر خشن بودن که الان اینقدر کیوت شدن ؟ × شنیدم چی گفتی - عااااا متاسفم الان چیکار کنم ؟ × با لباس خواب که نمیتونی بیای پس از اون لباسایی که بهت داده بودم یکی و بردار بپوش بیا . دیشب همه چی رو به نامجون هیونگم گفتن اون تو رو از قصر خارج میکنه . - چی ؟ نکنه من و دستی دستی بسپره به جیمین اوپا × نخیر اون ناسلامتی ندیمه قابل اعتماد منه به هیشکی هیچی نمیگه . لباس پوشیدنت تموم شد ؟ - عااااا بله بالاخره . اه اه چقدر سخت بود لعنتی × بیا بیرون - سرورم مثل اینکه یادتون رفته در از طرف شما بستس × اره یادم نبود الان بیا بیرون .
( یکی از خوشگل ترین لباسارو انتخاب کردی و پوشیدی و موهات و معمولی بافتی و با باز کردن در از اتاق خارج شدی . نگاه سنگین کیم تهیونگ رو رو خودت حس کردی با دیدن تهیونگ نفس های پشت سر هم و عمیق میکشیدی و اصلا حواست به دور و اطرافت نبود که با صدای کیم تهیونگ به خودت اومدی ) × چیه عاشقم شدی ؟ خب بهت حق میدم هر کی من و میبینه عاشقم میشه خودتم میدونی که همه آرمی ها عاشقم بودن . - یاااا سرورم دارین درباره چی حرف میزنین ؟ & عالیجناب منظورتون از آرمی چی بود ؟ × دیروز یادم رفت که بهت بگم که به فندوم بی تی اس میگن ارمی . در زمان حال همه ی دخترا عاشقم بودن . & سرورم فندوم چیه ؟ - ندیمه کیم ایشون جهت شوخی گفتن که همه عاشقشون بودن . درضمن فندوم هم به مجموعه و طرفدار های یه گروه گفته میشه . که روشون اسم میذارن مثلا اسم فندوم عالیجناب و شما در زمان حال آرمی هست × هیییی تو چی میگی ؟ - دیرمون نشه & بله بانوی من باید بریم از این طرف لطفا . ( برای آخرین بار به سمت امپراطور برگشتی و با نگاهی که نشون دهنده دلتنگی بود بهش نگاه کردی و بعد از یه تعظیم کوتاه از اتاق خارج شدی و کیم تهیونگ تو یه اتاق خالی و بدون سروصدا تنها موند . با ندیمه کیم رفتین و جلوی دری ایستاد و گفت ) & بانوی جوان شما باید از این در برین بیرون و هیچ وقت برنگردین . برین و از چوسان خارج شین و هیچ وقت به پشت سرتون نگاه هم نکنین - ولی ندیمه کیم من ...... من چطور امپراطور رو میتونم بازم ببینم ؟ & این امکان نیست شما باید حتما برین و دیگه به ایشون فک نکنین . برین دیگه الان نگهبانا میرسن و بازداشتتون میکنن . - ولی امپراطور که چنین دستوری ندادن
& اونا به فرمان ملکه دنبال شما هستن تا دستگیرتون نکردن برین و از قصر دور بشین . ( سرت و تکون دادی و با ناراحتی تعظیم کردی و از در خارج شدی . از جاده های پیچ در پیچ و جنگلی میرفتی و هی به پشت سرت نگاه میکردی تا نگهبانا دنبالت نباشن تا اینکه با برخورد به چیزی برگشتی و کسی که دیدی کیم تهیونگ بود تو لباس یه محافظ) - سر....سرورم شما .... شما اینجا چیکار میکنین ؟ ÷ تو دیگه کی هستی ؟ - چی .... منظورتون چیه ؟ منم یونسان بدستور شما از قصر خارج شدم ÷ تو.... تو همونی نیستی که مامورا برای بدست اوردنش جایزه هم گذاشتن ؟ - خیلی خب آقای کیم نقش بازی نکنین خواهشا . مگه خودتون نگفتین سربازای دولتی میخوان من و دستگیر کنن ؟ الانم میگین من و نمیشناسین نه ؟ واقعا که خوب بلدین زیر همه چی بزنین ها . - یااااا ولم کنین با شمام ÷ ساکت شو دختر . - یاااا چیکار میخوای بکنی ؟ اصلا بیرون از قصر چیکار میکنی ؟ با لباس محافظا ؟ ÷ تو داری درباره کی حرف میزنی ؟ الان میخوام تو رو تحویل مامورای پلیس بدم تا جایزه ام رو از ملکه بگیرم . - چی ؟ سرورم میدونین که اگه من و به دست ملکه و یونگی اوپا برسونین مطمئنن من و میکشن . ÷ تو چطور جرئت میکنی جناب مین رو به اسم کوچیکشون صدا کنی ؟ - یااا شما چتون شده ؟ ولم کنننننن
÷ ببین . تو الان یه مجرمی و جای مجرما تو زندانه نه دور دور تو جنگل . فهمیدی ؟ با تحویل دادن تو میدونی چه چیزی گیرم میاد ؟ - تو یه آدم فروشی کیم تهیونگ . میفهمی آدم فروش ( با خوابیدن سیلی روی صورتش روی زمین میوفته و وقتی پامیشه دستش و میزاره روی صورتش و با بغض میگه ) - آشغال عوضی ÷ دختره گستاخ چطور جرئت میکنی اسم امپراطور رو به زبون بیاری ؟ ها ؟ تو چطور جرئت میکنی همچین حرفای کثیفی به زبون بیاری ؟ - تو....... تو کی هستی ؟ ÷ به تو ربطی نداره ( دستت و میگیره و با خودش میبره به فرمانداری ) ÷ قربان ....... جناب پارک . من این دختر رو تونستم بگیرم .... یونسان رو میگم 5 : اممممم دختر کوچولو تو فک کردی میتونی از دست ما فرار کنی ؟ سربازا ببرینش به اداره بازجویی پیش جناب مین بگین که این همون دخترس که به امپراطور توهین کردن ...... بلع قربان ...... - ولم کنین . گفتم ولم کنین ، من کاری نکردم . تو چطور تونستی من و بیاری اینجا ؟ واقعا برات متاسفم وی 5: چرا معطلید ؟ ببرینش دیگه .
( اونا یونسان رو بردن و انداختنش زندان . - در اون لحظه که لباس سفیدی که شبیه کفن بود رو نگاه میکردم و گریه میکردم و به زمانی که قرار بود لباسم با خونم که بخاطر شکنجه در میاد ، قرمز بشه فک میکردم . یه روز گذشت فردای اون روز اومدن و در زندان رو باز کردن و دوتا از سربازا دستام و گرفتن و از سلولم خارجم کردن و من و بردن و بستن به یه صندلی . مقابل من جناب مین بود و فرمانده پارک سمت راستش و محافظ جئون سمت چپشون ایستاده بودن . بهم گفتن اعتراف کنم ولی من چیزی برای اعتراف نداشتم و گفتم که چیزی برای گفتن ندارم و اونا به فرمان جناب مین شروع به شکنجه دادن من کردن . وحشیانه میزدن و منم با تمام توان جیغ میکشیدم و گریه میکردم . وسطای شکنجه ، زمانایی که در حال بیهوش شدن بودم یه سطل آب سرد روم میریختن و من و بیدار میکردن و بازم همون جمله تکراری رو به زبون میاوردن و منم جز گفتن جمله ی من چیزی نمیدونستم چیزی برای گفتن نداشتم . تا پنج روز من و شکنجه میکردن و ازم اعتراف میخواستن . ولی...... من نمیتونستم بگم از آینده اومدم . فقط به کیم تهیونگ لعنت میفرستادم و به گریه کردنام ادامه میدادم . اون عوضی آشغال من و لو داد واگرنه من که از قصر خارج شده بودم . اون من و از قصر خارج کرد تا خودش من و تحویل بده . اون همیشه گشنس و سیر نمیشه . امپراطور بودن براش بس نبود که میخواست با تحویل دادن من جایزه رو هم برای خودش کنه ؟بازم اومدن و من و با خودشون بردن به اتاق شکنجه ، دیگه حتی حسی تو پاهام نداشتم و هر چی میزدن خون ازم در نمی اومد . اونقدر زدنم تا دیگه هیچ حسی تو بدنم نداشتم و داشتم بیهوش میشدم تا با صدای آشنایی چشمام رو بزور باز کردم) × دست نگه دارین .
7 سرورم شما اینجا چیکار میکنین ؟ × آزادش کنین . 3(مین یونگی)سرورم بهتره شما برگردین به قصرتون این یه مجرمه باید شکنجه بشه تا اعتراف کنه . ( امپراطور وقتی میبینه کسی به حرفش گوش نمیده خودش به طرف یونسان قدم بر میداره و پای صندلی اون میشینه و مشغول باز کردن طناب ها میشه) × حالت خوبه یونسان ؟ - دست........ کثیفت و به من نزن . تو ...... آه ...... تو خودت بهم گفتی از قصر فرار کنم اونوقت من و میگیری و تظاهر میکنی من و نمیشناسی و من و تحویل اینا میدی ؟ × منظورت چیه ؟ - اون ...... اون تو بودی کیم تهیونگ ..... کسی که من و به دست فرمانده پارک داد تو بودی ...... الان میخوای من و نجات بدی ؟ برو بزار اونقدر من و بزنن تا بمیرم .... چرا میخوای نجاتم بدی ؟ × زیادی شکنجه شدی مغز از سرت پریده ..... چی داری میگی تو ؟ من چرا باید تو رو بندازم زندان دوباره نجاتت بدم ؟ الانم پاشو اروم اروم دنبالم بیا . - من نمیتونم راه برم میفهمی ؟ اونقدر من و شکنجه دادن که دارم میمیرم . شایدم تا الان فلج شدم × خیلی خب مشکلی نیست خودم میبرمت تازشم نفوذ بد نزن که میکشمت . اگه فلج بشی تک تکشون و میکشم پس بخاطر زنده موندن بقیه بهتره مقاومت کنی (امپراطور وقتی میبینه یونسان نمیتونه راه بره و رو پاهاش بایسته اون و به بغل میگیره و بلندش میکنه و شرو ع به حرکت میکنه) 7 سرورم شما نباید اون دختر و با خودت ببرین . اون یه مجرمه . سرورم ...... ندیمه کیم میبینین دارن چیکار میکنین ؟ چرا جلوشون و نمیگیرین ؟ & این تصمیمیه که خودشون گرفتن 3 عالیجناب شما نباید این کار رو بکنین این خلاف قانون قصره
( ولی امپراطور به حرف های اونا اهمیتی نمیداد و یونسان رو با خودش برد و وقتی به قصرش رسید به ندیمه های دم در گفت تا طبیب امپراطور رو صدا کنن . طبیب میاد و یونسان رو بیهوش رو زمین میبینه و امپراطوری که هول شده و نمیدونه چیکار کنه و فقط میتونه بگه هر کاری از دستت بیاد باید بکنی . اون نباید بمیره فهمیدی ؟)(طبیب به مدت سه روز مدام یونسان رو مداوا میکنه و امپراطور هم بالا سرش میمونه تا بهوش بیاد . امپراطور هیچ کس رو به حضور نمی پذیرفت و این باعث آزار ملکه میشد . بالاخره بعد از سه روز مداواهای طبیب یونسان بهوش میاد و امپراطور رو میبینه که رو سرش نشسته و دستش و گرفته و داره برای بهوش اومدنش دعا میکنه ) - چرا من و باز به این دنیا برگردوندی ؟ × بالاخره بهوش اومدی ؟ - این جواب سوال من نبود جناب کیم خواهشا به من نزدیک نشین . من چرا باید همیشه از نزدیکا و دوستام زخم بخورم ؟ شما من و تحویل مامورا میدین اونوقت من و نجات میدین؟ ( یونسان در حالی که با گریه این حرفارو میگه متوجه قیافه بهت زده تهیونگ میشه . لبخندی میزنه و با گریه ادامه میده ) - چیه ؟ نکنه یادتون رفت ؟ وقتی تحویلم دادین یادتون نماد به من سیلی زدین نه ؟ وقتی بهم گفتین تا اسمتون رو به زبون هم نیارم نه ؟ من بازم زود قول خوردم ...... واقعا که .... واقعا خیلی سادم نه ؟ بدست آوردن اعتماد من برای شما خیلی راحت بود یا فروختنم ؟ بهم خنجر زدین راحت شدین ؟ وقتی من و تحویل دادین دلتون بهم نمیسوخت ؟ الان سوخت ؟
( فلش بک 5 روز قبل) × ندیمه کیم & بلع سرورم × من ..... من میخواستم یه چیزی بهتون بگم & میشنوم سرورم × من همسر آینده خودم و انتخاب کردم & چی ؟ واقعا سرورم ؟ اونوقت اون بانو کی هستن ؟ × من میخوام با یونسان ازدواج کنم . میخوام اون ملکه قصر من باشه . این موضوع رو تو جلسه وزرا میگم ولی باید یونسان رو هم پیدا کنم باید به همه نشونش بدم و بعنوان ملکه قصرم انتخابش کنم & سرورم شما مطمئنین حسی که نسبت بهش دارین علاقست؟ ممکنه ملکه اجازه ازدواج با بانو یونسان رو بهتون ندن سرورم × مطمئنم . تا حالا همچین چیزی رو با قاطعیت تایید نکرده بودم. میخوام به محافظ جئون بگم تا برام پیداش کنه . & صداش کنم سرورم ؟ × نه انگار چند روزه سرش خیلی شلوغه حتما دارن از یه مجرم اعتراف میگیرن . چند روز بعد راجبش باهاش صحبت میکنم .( چند روز میگذره و امپراطور از محافظ جئون میپرسن ) × محافظ جئون چند روزه که سرت خیلی شلوغه مشکلی پیش اومده ؟ 7 مشکلی نیست سرورم فقط اینکه بالاخره اون دختره یونسان رو گرفتیم و داریم ازش اعتراف میگیریم و امروز هم اعترافیه داریم عصر . من و ببخشین سرورم من باید برم الان جناب مین دارن دنبالم میگردن . ( تعظیم کوچیکی کرد و دور شد . امپراطور با تعجب و عصبانیت به سمت ندیمه کیم برمیگردن که نگرانی خاصی تو چهرشون دیده میشه ) × من ..... من باید اون دختر رو نجات بدم اونا تا نکشنش آزادش نمیکنن . ( پایان فلش بک)
تموم اووووف😥

اینم عالیجنابمون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییییییییی خدااااااااااااااا 🥺💖 تهیونگمون تو لباس امپراتوری چه بش میاد 🥺🥺🥺
زیادی عالیجانبمون جذابه🤤🤤🤤
یعسسسس
اره خیلییییییی 💖💖💖