
سلام اینم پارت هشتم.
داشتم همین طوری تو پارک میدویدم که یهو هلن رو دیدم. رفتم سمتش. پشتش بهم بود. رفتم از پشت چشماشو گرفتم. گفت:آلن نکن. من:به نظرت من النم؟. گفت:اپریلللل؟. دستام رو برداشتم گفتم :آره. گفت:تو اینجا چیکار میکنی؟. من:داشتم ورزش میکردم. گفت:آهان. گفتم:آلن هم اینجاست؟. گفت:آره هم آلن هم کارن هم کای هم جک و هم جیسون و جرج. گفتم:پس جمعتون جمعه فقط به من نگفته بودید.
یهو یکی از پشت پرید روم. برگشتم دیدم کارن بود. آلن هم اومد. پسرا هم اومدن. همه شروع کردیم به دویدن. دیگه هممون خسته شده بودیم. گفتم:خوب بچه ها من دیگه باید برم. هلن:کجا هنوز بخش خوبش مونده. من:جان؟. گفت: میخوایم بریم یه قهوه بزنیم. گفتم:این عالیه اونم تو این هوای سرد خیلی میچسبه. هممون رفتیم سمت یه کافه. ساعت 8 صبح بود. گارسن اومد و گفت:سلام مثل اینکه یکی دیگه به گروه ورزشکاریتون اضافه شده. هلن خندید و گفت:آره. گارسن سفارش همه رو گرفت و رفت.
من:مگه چند وقته میاین اینجا. کای:یه دو سه ماهی میشه. گفتم :هر روز میاین. کای:آره. گفتم:روزایی که دانشگاه داریم چی؟. هلن گفت:دانشگاه ساعت نه هستش با از ساعت 7 میایم تا 8. من:وای چه خوب. هلن: تو هم دیگه همش میای دیگه آره؟.من:اره حتما. گارسن سفارش ها رو آورد. بعد از خوردن قهوه ام گفتم:خوب من دیگه میرم. همه گفتن:باشه خدافظ. از همه خداحافظی کردم و قدم زنان راه افتادم سمت خونه. با خودم گفتم:چقدر خوبه اومدیم اینجا یه عالمه دوست خوب پیدا کردم و یکم از غم مرگ مادرم رو فراموش کردم.
همون موقع بود که فکر میکردم دیگه تنها نمیشم. اما اشتباه فکر میکردم. نمیدونستم زندگی از این چیزا خیلی پیچیده تره.
رفتم خونه. وارد که شدم دیدم همه بدارن. پدرم:سلام خانم سحر خیز. من:سلام. و رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم. اون یه برش کیک و قهوه ای که دو کافه خورده بودم یه صبحانه کامل بود پس صبحانه نخورم. و رفتم سر وقت گوشی. ساعت 9 صبح بود. دیگه حوسلم سر رفته بود. مونده بودم چیکار کنم. (کف روشو بگیر سر نره. 😂) بلند شدم یه تیم لی زدم و رفتم پایین. از همه خدا حافظی کردم و رفتم بیرون. یکم دور زدم تا ساعت شد 11 رفتم تو یکی از پاساژ ها. زنگ زدم به هلن. هلن:الو سلام. من:سلام وقت داری؟. هلن:آره چطور؟ من:بیای با هم بریم خرید. هلن:وای آخ جان خرید. من:اگه میشه به دخترا زنگ بزن اگه اونا هم تونستن بیان. هلن:باشه فقط کجا بیایم؟. من:لوکیشن میفرستم.هلن :باشه خداحافظ. من:خداحافظ.
خوب تموم شد. میدونم این پارت خیلی جالب نبود. اما به بزرگواری خودتون ببخشید. برو بعدی چالش.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی گلم.
عالی