سلام اینم پارت 6 داستان تنهایی.
من:اوه کای. کای :حالا وقت داری یا نه؟. با صورت سرخ شده گفتم:اممم خوب راستش درسام خیلی زیادن. فکر کردم الان ناراحت میشه اما یه لبخند آرامش بخش بهم زد و گفت:پس منم کمکت میکنم. من:واقعا ازت ممنونم. چون یه صندلی بیشتر جلوی میز تحریم نبود رفتم صندلی میز آرایشم رو آوردم و خودم نشستم روش و شروع کردیم به درس خوندن. وسط ای درس کای آنقدر خندوندتم که دیگه دل درد گرفتم. که یهو....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)