لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
از زبان نویسنده: یونگ ماسکش و در اورد و داشت لب شو به لب لیا نزدیک می کرد که همون لحظه جونگ کوک داد می زنه: لیااااااااااا.. داری چی کار می کنی ع و ض ی 😡😱( به مرده می گه) یونگ اسلحه شو سمت جونگ کوک کرد" تو کی باشی که بخوای برای من تصمیم بگیری ...از زبان کوک نمی دونم چرا ولی طاقت گریه ها شو ندارم 😶 ..
کوک: لیا حالت خوبه؟لیا سرش و به نشانه ی تایید تکون داد .......یونگ: آهای تو چیکاره ی لیا هستی که داری ازش حالشو می پرسی ؟! تا جونگ کوک می خواست حرف بزنه دوباره گفت صبر کن اصلا هم برام مهم نیست که تو کی هستی ولی اگه می خوای زنده باشی بهتره از اینجا بری ......کوک: من بدون لیا هیجا نمی ریم.....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
عالی بود❤❤❤لایک کردم❤
همینطوری ادامه بده💞💞💞
مرسی😊
ترو به خدا پارت بعد
پاروت بعد زودددد
باشه چشم😊