13 اسلاید صحیح/غلط توسط: Paniz انتشار: 3 سال پیش 296 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امیدوارم راضی باشید فالو کنید تست های جالبی تو راهه🍭
میکاسا آکرمن (Mikasa Ackermann) یکی از دو قهرمان جانبی مجموعه حمله به تایتان است. او دخترخوانده گریشا و کارلا یگر، و خواهرخوانده ارن یگر است.
بعد از این که پدر و مادر خونی او توسط راهزنان به قتل رسیدند، میکاسا توسط ارن نجات پیدا کرد. او پس از این ماجرا به مدت یک سال با ارن و والدینش زندگی کرد تا این که تایتانها با رخنه به دیوار ماریا به شهر حمله کردند.
اگرچه میکاسا فقط خواستار یک زندگی صلحآمیز در کنار ارن بود، اما او تصمیم گرفت تا به دنبال ارن وارد نیروی نظامی شود. او در لشکر دانشکده افسری ۱۰۴ام به بهترین فرد کلاس خود تبدیل شد و بعدها برای حفاظت از ارن به دسته دیدبانی پیوست.
شخصیت
میکاسا پیش از مرگ والدینش کودکی شاد و در عین حال غیرمعمول بود. او از همان کودکی از سختیهای موجود در طبیعت آگاه بود و شاهد بود که شکارچیان طعمههای ضعیفتر را شکار میکنند. با این حال معصومیت میکاسا باعث شده بود تا این واقعیت را به پشت ذهن خود نگه دارد و به زندگی شاد در کنار پدر و مادرش ادامه دهد. این وضعیت مساعد واهی زمانی از هم پاشید که گروهی از جنایتکاران در یک تلاش ناموفق در ربودن میکاسا و مادرش، والدین میکاسا به طرز بیرحمانهای جلوی چشمان او به قتل رسیدند. او بعدا توانست با کمک ارن یگر بر ربایندهها غلبه کند. میکاسا حتی در همان مقطع که یک بود همهی تردیدها را کنار گذاشت و یکی از این مهاجمان را کشت. پس از این رویداد ناگوار، او دیدگاه کلی بدبینی نسبت به زندگی پیدا کرد و دنیا را به عنوان مکانی بیرحمانه پذیرفت که در آن فقط افراد قدرتمند قادر به زنده ماندن هستند.
پس از قتل پدر و مادرش، میکاسا به فردی گوشهگیر و جدی تبدیل شد، اما او همچنان عاشق دوستانش بود و علاقه زیادی به آنها به ویژه ارن و آرمین آرلت داشت، زیرا آنها آخرین داشتههای او بودند و او نمیتوانست آنها را از دست بدهد. شخصیت او در دوران نوجوانی بسیار تحت تاثیر مبارزهجویی ارن قرار گرفت. عزم میکاسا برای محافظت از ارن نیز ممکن است در پرورش مهارتهای خارقالعاده او به عنوان یک سرباز نقش داشته باشد. گرچه او در بین بهترینها قرار دارد اما فروتن باقی مانده و مغرور نشده است.
خیلی گشتم تا این اطلاعات رو پیدا کردم🍭
ارن یگر (Eren Jaeger) عضو سابق دسته دیدبانی و شخصیت اصلی مجموعه حمله به تایتان است. او تنها پسر گریشا و کارلا یگر، همین طور برادرخوانده میکاسا آکرمن، و برادر ناتنی زیک یگر است.
ارن در ناحیه شیگانشینا به دنیا آمد و پرورش یافت، مکانی که در جنوبیترین مرز دیوار ماریا واقع شده است. او تا سال ۸۴۵ در آنجا زندگی کرد تا این که تایتان عظیمالجثه و تایتان زرهی به این دیوار رخنه کردند. این رویداد باعث شد تا سیلی از تایتانها وارد شهر شوند و آنجا را نابود کنند. ارن در این نقطه شاهد مرگ مادرش و بلعیده شدن او توسط یک تایتان خندان بود. این اتفاق باعث شد تا ارن یگر یک تنفر شدید نسبت به تایتانها پیدا کند، او سوگند خورد تا تمام آنها را از روی زمین پاک کند.
دو سال بعد از این ماجرا، ارن یگر با خواهرخوانده خود یعنی میکاسا آکرمن و به همراه بهترین دوستش یعنی آرمین آرلرت به مدرسه افسری ۱۰۴ام پیوستند. این سه موفق شدند از این مدرسه فارغالتحصیل شوند و به دسته دیدبانی بپیوندند.
ارن پس از رفتن به زیرزمین خانهی خود و باز کردن خاطرات پدرش، به حقیقت پیرامون تایتانها پی برد و همچنین از تاریخ الدیا و مارلی اطلاعاتی کسب کرد. سپس او سوگند خورد تا خاستگاه خودش را از دشمن واقعیشان نجات دهد. این دشمن سایر انسانهایی بودند که در آن سوی دریا زندگی میکردند.
ارن تایتانهای حمله و بنیادی را از پدرش به ارث برد و در زمان حمله به لیبریو، پس از خوردن خواهر کوچک ویلی تایبور قدرت تایتان چکش جنگ را نیز به دست آورد.
شخصیت
ارن فردی سرسخت، با اراده، پرشور و گاهی شتابزده توصیف شده است، که این ویژگیها به او عزم قاطع برای محافظت از بشریت و در نهایت فرار از دیوارها را داده است. وی از کودکی به شدت به دنبال پیوستن به دسته دیدبانی بود، و در این باره با مادرش مشاجره داشت و همین طور مردم روستا را «احمق» خطاب میکرد.
ارن اهمیت زیادی برای بهترین دوستش آرمین، خواهرخواندهاش میکاسا، و از همه مهمتر خانوادهاش قائل است و برای کمک به آنها هر خطری را به جان میخرد. همین طور ارن رفتارهای تندی در دفاع از افرادی دارد که حتی آنها را نمیشناسد؛ این موضوع را میتوان در زمان اسیر شدن میکاسا توسط دو نفر از قاچاقچیان انسان مشاهده کرد که ارن برای نجات دادن میکاسا اقدام به کشتن قاچاقچیان کرد، علیرغم این که در آن زمان او میکاسا را نمیشناخت. این رفتار او پس از مرگ وحشتناک مادرش و قطع ارتباط با پدرش، شدت یافت.
خیلی گشتم تا این اطلاعات رو پیدا کردم🍭
لیوای آکرمن (Levi Ackermann) که بیشتر با نام کاپیتان لیوای شناخته میشود، کاپیتان جوخهی عملیاتهای ویژه از دسته دیدبانی است. گفته میشود او قدرتمندترین سرباز بشری است.
شخصیت
لیوای توسط کسانی که نزدیک به او هستند به عنوان فردی وسواسی در پاکیزگی شناخته میشود. او نسبت به آلوده شدن خود یا وسایلش بیزار است و در میدان جنگ تیغههای خود که آغشته به خون است را پاک میکند. با این حال، او اگر لازم بداند از لمس کردن ناپاكی دریغ نخواهد كرد.
او یک فرد پذیرا نیست و اغلب نزدیک شدن به لیوای قابل دسترس نیست. او به ندرت احساسات خود را نشان میدهد و نسبت به دیگران سرد است. شیوه صحبت کردن او صریح و توهین آمیز است و اظهارنظرهای او اغلب ناخوشایند یا نامناسب هستند. شوخ طبعی او به سمت توهین و تلخی گرایش دارد. همه اینها باعث شده تا برای بسیاری ناراحتکننده باشد.
لیوای در زندگی مجرمانه خود، قبل از این که به هنگ دیدبانی بپیوندد، در شهر زیرزمینی زندگی میکرد و از گرفتن دستور از کسی امتناع میورزید. با این حال، او پس از پیوستن به هنگ دیدبانی احترام زیادی برای فرمانده اروین اسمیت قائل بود و با کمال میل دستورات او را پیروی میکرد. وی همچنین اعتماد زيادی به زيردستان خود دارد.
او دارای احساس همدلی است، اگرچه او به ندرت آن را نشان میدهد. یکی از مشخصههای بارز او این است که ارزش زیادی برای زندگی انسانها قائل است. وی خودش اذعان کرده است که از تلفات غیرضروری بیزار است و به زیردستان خود میگوید که از عقل خود استفاده کنند و تا جای ممکن از اشتباهاتی که به قیمت جان آنها تمام میشود اجتناب کنند
بچه ها قیافش تو عکس بد افتاده🥺🤍
آرمین آرلرت (Armin Arlert) که همچنین گاهی با نام آرمین آرلت خطاب میشود، سربازی در دسته دیدبانی است. او همچنین از دوران کودکی دوست ارن یگر و میکاسا آکرمن بوده است، و یکی از دو شخصیت اصلی جانبی مجموعه محسوب میشود.
اگرچه او در زمان حضورش در لشکر دانشکده افسری ۱۰۴ام از لحاظ فیزیکی ضعیف ظاهر شد اما هوش بالا و نبوغ راهبردی او باعث شد تا آرمین یک مهره ارزشمند شود، هرچند که خود او از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است و چنین تفکری در مورد خود ندارد. بعد از نبرد در ناحیه شیگانشینا او قدرت تایتانها را از برتولت هوور گرفت و تبدیل به تایتان عظیمالجثه شد.
شخصیت
آرمین فردی کنجکاو بود و حتی در سنین پایین نیز شیفتهی دنیای بیرون از دیوارها بود. وی در دوران کودکی یک کتاب غیرقانونی مربوط به جهان خارج را که متعلق به پدربزرگش بود پیدا کرد و مطالعه کرد. او درباره این کتاب و اطلاعاتی که در آن بود با بهترین دوستش ارن یگر صحبت کرد. بچههای دیگر به دلیل علاقه غیرمعمول او به دنیای خارج، آرمین را به عنوان فردی نابخرد درنظر میگرفتند. آرمین فردی ترسو بود و قادر به دفاع کردن از خود نبود و اغلب به دوستانش (ارن و میكاسا) اعتماد میكرد. این موضوع به همراه بدن ضعیف او، باعث شرمساری او بود و باعث میشد تا او از اعتماد به نفس ضعیفی برخوردار باشد. به همین دلیل، آرمین همیشه مشتاقانه به دنبال اثبات ارزش خود بوده است. او از کودکی امیدوار بود که روزی خودش را برابر با دوستانش ببیند.
اعتماد به نفس آرمین در طول سالهای آموزش و مدت کوتاهی پس از فارغ التحصیلی همچنان ادامه داشت. در این مدت آرمین به دلیل نداشتن قدرت بدنی و مهارت بدنی، خود را بیفایده تلقی میکرد. با این حال، بلافاصله پس از فارغ التحصیلی او فهمید که ذهن او سرمایهای ارزشمند برای ارتش است و میتواند از مغز خود برای کمک به مردم استفاده کند. در نتیجه، آرمین به تدریج به خود و توانایی های خود اعتماد پیدا کرد. با وجود این، او هنوز هم گاهی به خودش سخت میگیرد. این واقعیت که او تمایل دارد برای رسیدن به هدفی خود را فدا کند، نشان میدهد که او هنوز برای زندگی خودش آنچنان که باید ارزشی قائل نیست.
ارمین هم بد افتاده🥺🤍بچه ها این عکی هایی که میبینید مال فصل چهارمه قیافه هاشون تغییر کره مخصوصا ارن🍭
اروین اسمیت (Erwin Smith) سیزدهمین فرمانده از دسته دیدبانی بود. اروین فردی متفکر، باهوش، و بسیار مورد احترام بود که همین موارد او را به فرماندهای توانا تبدیل میکرد. اگرچه او اهمیت زیادی برای افراد خود قائل قائل است اما تردیدی در قربانی کردن آنها به منظور موفقیت بشریت نمیکند، و از طرفی افراد او نیز ارادهی خود برای فدا کردن جانشان به دستور او را اثبات کردهاند.
تاریخچه
اروین در زمان کودکی فردی کنجکاو و باهوش بود که حقایق را با ارزش اسمی آنها قبول نمیکرد. او این سوال را میپرسید که چرا انسانهای داخل دیوار هیچ خاطرهای از گذشته به یاد ندارند، و این که حتی اگر آنها تمام اسناد خود را از دست داده باشند باز هم باید چیزی از گذشته در خاطر داشته باشند. پدر او که یک معلم بود یک تئوری را با اروین به اشتراک گذاشته بود که بر اساس آن پادشاه در هنگام ورود اولیه به دیوارها حافظهی انسانها را تغییر داده است تا کنترل بهتری روی آنها داشته باشد. اروین در مورد این که چرا پدرش این موضوع را در کلاس درس با سایر بچهها مطرح نمیکند نگاه ساده انگارهای داشت. او خودش این موضوع را با سایر بچههای شهر به اشتراک گذاشت، اقدامی که در نتیجه باعث مرگ «اتفاقی» پدرش با طرح پلیس نظامی شد.
از آن پس اروین به این باور رسید که تئوری پدرش درست است. زمانی که به دانشکده افسری پیوست در مورد تئوری پدرش با سایرین صحبت کرد. او میخواست که روزی یک دیدبان شود و این موضوع را نیز ثابت کرد. اروین بعد از پیوستن به دسته دیدبانی دیگر از این تئوری صحبت نکرد. او بر خلاف دیگر دیدبانها یک رویای شخصی در سر داشت که برای آن مبارزه میکرد. او سرانجام به موقعیتی دست یافت که میتوانست به سایر افراد دستور بدهد و آنها از او الهام بگیرند.
این عکس مال فصل چهار نیست چون نمیتونه دیگه بیاد تو فصل چهار چون........😭😭😭😭😭
راینر براون (Reiner Braun) یک الدیایی و معاون جنگجویان است. او پسر نامشروع یک مادر الدیایی و یک پدر مارلی است و در منطقه اجباری لیبریو بزرگ شده است. او در کودکی به عنوانی فردی برای تبدیل شدن به جنگجویان مارلی انتخاب شد. او از سنین پایین قدرت تایتان زرهی را دریافت کرد.
در سال ۸۴۵، راینر در کنار برتولت هوور، آنی لئونهارت و مارسل گالیارد به عنوان بخشی از عملیات بازپسگیری تایتان بنیادی به جزیره پارادایس نفوذ کرد. وی پس از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری ۱۰۴ام، به دسته دیدبانی پیوست.
شخصیت
راینر از زمان کودکی فردی نسبتا ساکت و آرام بود و در عین حال بسیار وفادار بود. او در ابتدا فردی مایوس بود، با این حال پس از انتخاب شدنش برای به ارث بردن تایتان زرهی، اعتماد به نفس تازهای در او ایجاد شد. وی به دلیل تبلیغات مارلی و تاثیر مادرش، معتقد بود که الدیاییهای جزیره پارادیس «شیطان» هستند و با نابودی آنها میتوان به یک قهرمان تبدیل شد. او همچنین بسیار سادهلوح بود و هرگز در سخنان مادر و مافوقان خود شک نکرد.
به دنبال مرگ مارسل، شخصیت راینر تا حدودی تغییر کرد. او قاطعتر شد و حتی آنی و برتولت را تهدید میکرد تا از دستورات وی پیروی کنند، اما در عین حال بسیار مراقب و مایل به محافظت از آنها بود. در مقطعی راینر یک درک منفی نسبت به خودش پیدا کرد، زیرا معتقد بود که او در تبدیل شدن به یک جنگجو شکست خورده است و او باید به جای مارسل میمرد.
تا زمان پیوستن او به لشگر ۱۰۴ام، راینر شخصیت مارسل را کاملا در شخصیت خود گنجانده بود. او به عنوان فردی پرشور، صادق، و وظیفهشناس شهرت پیدا کرد. او همچنین دارای قلبی مهربان بود که همیشه قبل از خود به دیگران فکر میکرد، و به خاطر رفقای خود بارهای اضافی را به دوش میکشید. گفته میشد که او «برادر بزرگ» سایر دانش آموزان مدرسه افسری است.
با این حال راینر در زیر این نما، به دلیل ماموریت خود و داشتن یک زندگی دو جانبه دچار مشکلات عاطفی و روانی جدی شد. او از اختلال هویت رنج میبرد. در حالی که هنوز به عنوان یک جنگجوی مارلی به هدف واقعی خود وفادار بود، اما قادر به کنار آمدن با گناه اقدامات خود نسبت به الدیاییها نبود و بنابراین تلاش کرد تا خاطرات واقعی خود را سرکوب کند. او در مقطعی هویت واقعی خود را فراموش کرد و واقعا خود را به عنوان یک سرباز الدیایی تلقی کرد. با این حال، پس از آن که برتولت به صراحت به او گفت که او «یک سرباز» نیست بلکه یک «جنگجو» است، راینر به سختی اولویتهای خود را تغییر داد.
تایتان زرهی🍭
برتولت هوور (Bertholdt Hoover) فارغالتحصیل دانشکده افسری ۱۰۴ام و عضو سابق دسته دیدبانی است. او در کلاس خود رتبه سوم را به دست آورد و در نگاه سایر همتایانش شخصیتی کم-اراده و فردی ساکت بود. او تقریبا همیشه در کنار راینر براون، دوست نزدیک دوران کودکیاش دیده میشود. هر دوی برتولت و راینر متعلق به ناحیهای نامعلوم هستند که از آن با عنوان زادگاه خود یاد میکنند. برتولت با داشتن تایتان عظیمالجثه یکی از تهدیدهای بزرگ بشریت بوده است.
برتولت هوور در کنار راینر و همین طور آنی لئونهارت افرادی هستند که توانایی تبدیل شدن به تایتان را دارند. او در سال ۸۴۵ به کمک راینر از این قدرت خود برای رخنه کردن در دیوار ماریا استفاده کرد. او برای مدتها به شکل محرمانه و با هدفی از پیش تعیین شده در نیروی نظامی نفوذ داشت.
تایتان عظیم الجثه🍭
زیک یگر (Zeke Jaeger) فرمانده جنگی سابق جنگجویان مارلی و نگهدارنده تایتان جانور بود. او ماموریت داشت تا تایتان بنیادی را از الدیاییهای حاضر در جزیره پارادایس بگیرد. او هر دو جبههی الدیا و مارلی را فریب داد تا هدف خودش در انقراض مردمش را عملی کند، چیزی آن را به عنوان «رستگاری» قلمداد میکرد.
او از طریق پدری برادر ناتنی ارن یگر محسوب میشود و از طریق مادری عضوی از خانواده سلطنتی فریتز است.
تاریخچه
زیک یگر پسر گریشا یگر و داینا فریتز است، دو عضو از ترمیمدهندگان (Restorationists) که نقشه داشتند تا دولت مارلی را سرنگون کنند تا دوباره الدیاییها به قدرت بازگردند. پس از اعلام برنامه «جنگجو» توسط دولت مارلی، از فرزندان الدیایی که بین پنج تا هفت سال داشتند درخواست شد تا به عنوان جنگجویان بالقوه برای ارتش مارلی خدمت کنند. گریشا نیز تصمیم گرفت تا زیک را برای شرکت در این برنامه ثبت نام کند تا بعدها بتواند از او به عنوان یک جاسوس در ارتش مارلی بهره ببرد.
اغلب در زمانهایی که داینا و گریشا در جلسات ترمیمدهندگان الدیایی شرکت میکردند، زیک نزد پدربزرگ و مادربزرگش فرستاده میشد، و او در آنجا معمولا به داستانهای پدربزرگش گوش میداد که پیرامون جنایات نژاد الدیا علیه جهان بود.
در ابتدا، زیک به عنوان یک نامزد جنگجو عملکرد نامساعدی داشت و از همین رو توسط مربی خود کنار گذاشته شود. با این حال او در طول زمان آموزش خود با فردی به نام تام کساور آشنا و دوست شد. در این مقطع پدر و مادر او تمام تمرکزشان روی مسائل ترمیمدهندگان بود و کمترین توجه را به زیک داشتند، و از زیک توقع داشتند که در آموزشهای جنگجویان عملکرد خوبی داشته باشد.
در مقطعی زیک در نزدیکی یکی از مقرهای جنگجویان از زبان مقامات مارلی شنید که آنها به کشف هویت ترمیمدهندگان نزدیک شدهاند. زیک میدانست این اتفاق باعث محکومیت کل خانواده و خودش میشود و سپس آنها باید تبدیل به تایتانهای خالص شوند و به پارادایس فرستاده شوند. از این رو او به نزد والدینش رفت و به آنها التماس کرد که جلوی این کار را بگیرند، اما تلاش او بیهوده بود پدر و مادر او، به خصوص گریشا در مبارزه و مقاومت خود بسیار مصمم بودند.
مدتی بعد زیک همه چیز را برای کساور افشا کرد. کساور به او پیشنهاد داد تا والدینش را تحویل مقامات دهد تا حداقل فقط آنها مجازات شوند. در این صورت زیک و پدربزرگ و مادربزرگش آزاد میماندند. زیک در ابتدا به این ایده اعتراض كرد اما کساور به او گفت كه راه دیگری وجود ندارد. همچنین کساور بیتوجهیهای پدر و مادر زیک را به او یادآوری کرد که آرمانهای خود را به او تحمیل کرده بودند. پس از اندکی تامل، زیک موافقت کرد و والدینش را تحویل مقامات مارلی داد تا جایگاه خودش را به عنوان یک جنگجوی وفادار تثبیت کند. پس از آن گریشا و داینا به جزیره پارادیس فرستاده شدند تا به تایتانهای خالص تبدیل شوند. مارلی که هنوز از حقیقت میراث سلطنتی زیک اطلاع نداشت، تربیت او را به پدربزرگ و مادربزرگش سپرد.
با وجود این كه زیک پدر و مادرش را به کام مرگ فرستاده بود، اما او با هدف آنها برای آزادی نژاد الدیا همدردی میکرد. از این رو او هدف والدین خود را ادامه داد و سعی کرد تا به روش خودش آزادی را برای الدیاییها فراهم کند. او در دیداری دیگر با کساور، از این موضوع مطلع شد که تایتان بنیادی علاوه بر تاثیر گذاشتن بر خاطرات مطیعان یمیر، میتواند ترکیب بدن آنها را نیز تغییر دهد
اونایی که حوصله ندارن بخونن نمیخواد تاریخچه رو بخونن🍭😂
آنی لئونهارت (Annie Leonhart) فارغالتحصیل دانشکده افسری ۱۰۴ام و عضو سابق دسته پلیس نظامی است. مهارت استثنایی او در استفاده از شمشیر و مبارزات غیر مسلح باعث شد تا او مقام چهارم را در کلاس خود به دست آورد.
او قادر به تبدیل شدن به تایتانی به نام تایتان ماده است. آنی از سنین پایین توسط پدرش آموزش دید و به عنوان یکی از جنگجویان مارلی انتخاب شد. در سال ۸۴۵ او به همراه گند جنگجوی دیگر یعنی راینر براون، برتولت هوور، و مارسل گالیارد به ماموریتی برای بازیابی تایتان بنیادی فرستاده شد. با این در مقطعی از این ماموریت او توسط دسته دیدبانی شکست داده شد و پس از این شکست او خود را در یک کریستال و در حالتی اغما قرار داد. آنی به مدت چهار سال در اعماق زیرزمین و تحت بازداشت دسته دیدبانی بود تا این که در هنگام نبردی میان ارتش، یگریستها، و نیروهای مارلی فرار کرد.
اونایی که حوصله ندارن بخونن نمیخواد تاریخچه رو بخونن🍭😂
گریشا یگر (Grisha Jaeger) پدر ارن و زیک یگر، همسر کارلا یگر، و پدرخوانده میکاسا آکرمن بود. او قدرت تبدیل شدن به یک تایتان حمله را داشت و از آن برای ربودن تایتان بنیادی از خانواده ریس استفاده کرد.
🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
هیستوریا ریس (Historia Reiss) ملکه کنونی دیوارها است. او همچنین دختر نامشروع راد ریس اشرافزاده، و آخرین عضو باقی مانده از خاندان سلطنتی ریس است. او تا زمان سقوط دیوار ماریا در یکی از ملکهای خانواده ریس و در انزوا بزرگ شد.
مدتی بعد از آن، مادر او جلوی چشمانش به قتل رسید، و سپس هیستوریا مجبور شد نام و وابستگی خود به خاندان ریس را کنار بگذارد و هویت جدید کریستا لنز زندگی کند. او همچنین وارد خدمت نظامی شد که انتظار میرفت در آنجا بمیرد.
او به لطف نفوذ یمیر موفق شد به عنوان دهمین سرباز برتر در دسته خود از آموزش فارغ شود و به دسته دیدبانی بپیوندد. بعد از موفقیت کودتا علیه دولت، هیستوریا تبدیل به ملکه جدید دیوارها شد و جای پادشاه دستنشانده قبلی را گرفت.
تاریخچه
هیستوریا ریس دختر نامشروع و ناشناخته راد ریس، رئیس خانواده ریس و پادشاه حقیقی دیوارها بود. او در ملکی تحت اداره خانواد ریس بزرگ شد. مادر او عمدا از او دور میماند و بیشتر وقتش را به مطالعه میگذراند یا در شب اقدام به ترک ملک میکرد.
در این مقطع خواهر ناتنی او یعنی فریدا به طور مداوم با او دیدار داشت. فریدا در واقع جای شخصیت مادر هیستوریا را برای او پر کرده بود و به او نحوه خواندن را میآموخت و اغلب با او بازی میکرد. با این حال او برای امنیت هستوریا مجبور بود در پایان هر ملاقات به کمک قدرت تایتان بنیادی حافظه خواهر کوچکش را پاک کند.
هیستوریا به تدریج رشد کرد و هر کتابی که میتوانست را مطالعه میکرد، از جمله یک کتاب که رابطه معمول بین یک مادر و فرزند را شرح داده بود. این موضوع باعث شد تا او این سوال را از خود بپرسد که ارتباط فیزیکی خودش با مادرش چطور میتواند باشد، به این ترتیب او سعی کرد به مادرش نزدیک شود و او را در آغوش بگیرد، با این حال مادرش با خشونت او را به طرفی پرت کرد و بیپرده گفت که از نکشتن هیستوریا در زمان تولدش متاسف است. هیستوریا با وجود این که آسیب دیده بود اما از این موضوع خوشحال بود که برای اولین بار با مادرش صحبت کرده است.
بعد از این رویداد، هیستوریا برای سالها دیگر مادرش را ندید و با او تماسی نداشت. در این دوران او به تدریج متوجه جایگاهش در خاندان ریس شد، به خصوص متوجه شد که اطرافیانش او را به چشم یک نفرینشده میدیدند؛ اگرچه او نمیدانست دلیل این رفتار و طرد شدنش چیست.
🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
هانجی زوئه (Hange Zoë) چهاردهمین فرمانده دسته دیدبانی است که این مقام را قبل از مرگ اروین اسمیت از او دریافت کرد. هانجی قبلا رهبر جوخه چهارم بود و وظیفهی تحقیق روی تایتانها از جمله ارن یگر را بر عهده داشت. او بعد از ترفیع پیدا کردن به مقام فرماندهی، تمام مسئولیتهای اروین شامل برنامههای اعزامی، مدریت هنگ، استخدامها، و موارد دیگر را به عهده گرفت. این مسئولیتها پس از مرگ او به آرمین آرلرت واگذار شد.
🥺🥺🥺🥺🥺🥺💜💜💜💜💜💜
ژان کیرشتاین (Jean Kirschtein) فارغالتحصیل دانشکده افسری ۱۰۴ام است که در میان دانشجویان رتبه ششم را به دست آورد. ژان اهل ناحیه تروست از دیوار رز است و با امید دستیابی به یک زندگی آرام و عضویت در دسته پلیس نظامی به نظامیان پیوست، اگرچه او در نهایت خود را در دسته دیدبانی یافت.
تاریخچه
ژان در شهر آرام تروست به دنیا آمد. او در دوران کودکی تحت مراقبت و عشق مادرش بزرگ شد اما ژان همیشه دوست داشت همانند یک سرباز سرافراز در پلیس نظامی باشد و در ناحیه داخلی دیوار شینا زندگی کند.
لایک و کامنت و بازدید زیاد داشت پارت دوم هم میزارمممم🍭🍭🍭
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)