
سلام به همگی اینم پارت ۲ . امیدوارم خوشتون بیاد❤
مرینت: به حرف الیا گوش کردم ولی نمیدونم چرا اینقدر استرس دارم؟ولی تلاش کردم استرسم رو از خودم دور کنم. (اینا رو توی دلش میگه پیش الیا). الیا: خیلی خب مرینت حسابی برای فردا که اجرای نقشست تمرکز کن، منم دیگه برم میخوام با نینو برم سینما. مرینت:باشه الیا ممنون که به فکرمی برو خوش بگذرون.(بعد از خداحافظی هاشون و رفتن الیا) مرینت:خدایا تیکی شنیدی الیا چی گفت ؟ نخواستم به روش بیارم اما حس میکنم یکی از بدترین نقشه هایی بود که تا حالا ریختیم. تیکی: نگران نباش مرینت الیا دوست توئه و از همه مهم تر خیلی باهوش و جسوره. تو باید بهش اعتماد کنی چون همونقدری که تو دوست داری با ادرین باشی الیا هم همونقدر دوست داره تو با ادرین باشی. مرینت: درست میگی تیکی . یک نفس عمیق کشیدم و گرفتم خوابیدم.
صبح شده. مرینت: الارم گوشیم زنگ خورد و دیدم ساعت ۹و نیمه. و یهو جیغ کشیدم وای خدا یک ساعت از کلاسم رفت. تیکی هم با جیغ من پرید. (من نمیدونم این تیکی بیچاره چه گناهی کرده که باید هر روز اینجوری بپره؟😂)مرینت: دویدم سمت مدرسه. انقدر سریع دویدم که وقتی رسیدم توی کلاس با سر پرت شدم روی زمین. از خانم بوستیه عذرخواخی کردم بابت تاخیرم (توی همون حالتی بود هنوز که پهن شده بود رو زمین و حرف میزد😂) که یهو به خودم اومدم دیدم پهن شدم وسط زمین و پاهام به میز خانم بوستیه گیر کرده و در نمیاد. تو دلم گفتم چقدر شرم اور😥همه داشتن بهم میخندیدن به غیر از ادرین. ادرین:دیدم مرینت پاهاش گیر کرده توی میز خانوم بوستیه و در نمیاد، برای همین رفتم پیشش و دستش رو گرفتم تا بتونه پاهاش رو میز جدا کنه. مرینت:دیدم ادرین اومد پیشم و دستم رو گرفت تا بتونم خودم رو از میز جدا کنم . بالاخره موفق شدم( البته با کمک ادرین موفق شد😍😏)همونجوری که سرخ شده بودم از ادرین تشکر کردم و رفتیم سر جاهامون نشستیم. الیا:اوه دختر ببین کی اومد به دادت رسیدا😏 مرینت: هیییس الیا میشنوه. الیا:بالاخره که امروز میفهمه دختر😏مدرسشون تموم شد! (بچه ها امروز ادرین یکم پرخاشگر شده چون خیلی ناراحته که دوباره لیدی باگ ردش کرده😥)
الیا: مرینت باید برای اجرای نقشه بریم دنبال ادرین. مرینت:اوکی. (با تاکسی رفتن😁) ادرین: باید میرفتم سر جلسه ی عکاسی ولی به خاطر پدرم مجبور بودم امروز اصلا حالم خوب نبود چون دوباره بانوم ردم کرد😥. مرینت و الیا اول باید برن شیرینی فروشی پدر مرینت(جزو همون نقششونه که یکم جلو تر متوجه میشید نقشه چیه 😁) مرینت: یک جعبه ماکارون و یک جعبه کروسان با خودمون از شیرینی فروشی پدرم اوردیم و رفتیم دنبال ادرین(رسیدن) الیا: خب خب اون ادرینه که اونجا وایساده و در حال ژست گرفتنه و اونم عکاسشه که داره ازش عکس میگیره. مرینت:خب که چی؟ الیا: باید بفهمیم کجائن دیگه! خب دختر بیا نقشه رو مرور کنیم... منتظر میمونیم عکاسیش تموم بشه. قطعا اون موقع خیلی خسته شده و تو باید بری نزدیک و بهش سلام کنی و وقتی اونم جوابتو داد بهش ماکارون ها و کروسان ها رو میدی و به ادرین میگی میدونم خسته ای برات شیرینی اوردم. بعدش که ازت شیرینی ها رو گرفت بهش بگو بره بشینه روی نیمکت و اونا رو بخوره چون باهاش کار داری و میخوای صحبت کنی. وقتی داشتین با هم شیرینی میخوردین ازش میپرسی که دوس داره خونه ای که میخواد تو اینده بگیره و با زنش بره توش چه شکلی باشه (ای الیائه شیطون🤪😏). درواقع یکم با این جور سوالات میتونی ذهنش رو منحرف کنی و بعدش ..تا دا. بهش احساستو میگی(بچه ها همه ی اینا رو الیا داره به مرینت میگه که نقشه رو با هم مرور کنن)مرینت: پریدم بغل الیا و بهش گفتم ممنون ممنون ممنون ممنون الیااااا(اخیش بالاخره نقشه رو متوجه شدید😁)
عکاسی ادرین تموم شد. الیا:وقت اجرای نقشست👏🏼😉 مرینت:خیلی خب🤷♀️🤦♀️ادرین داشت میومد بره توی ماشین که من دویدم سمتش. ادرین:داشتم میرفتم سوار ماشین بشم که دیدم یک نفر داره میدووئه سمتم. دقت که کردم دیدم مرینته. اون اینجا چیکار میکنه؟!مرینت امم س،سسس،سل،ل،سلام ادرین. مرینت:سلام مرینت چطوری؟اینجا چیکار میکنی؟ مرینت:اممم ،چیزه...میدونی اممم... میدونستم خیلی خسته میشی سر جلسه ی عکاسی برای همین برات شیرینی اوردم. ادرین:وقتی دیدم برام شیرینی اورده هم تعجب کردم از اینکه از کجا میدونه که من جلسه ی عکاسی دارم(چه چیزایی رو که نمیدونی ادرین خان😁🤦♀️) و خسته هم هستم هم یکم خوشحال شدم (شما ها هم که همگی میدونید ادرین عشق کروسانئه و دیگه هیچیییی😁😏🤪)مرینت: ادرین ازم اونا رو گرفت و خیلی متعجب شد و یکمی هم خوشحال😏بهش گفتم امم میگم دوس داری بشینیم روی نیمکت یکم صحبت کنیم؟ ادرین: اصلا حال و حوصله نداشتم ولی دلم نمیخواست مرینت رو ناراحت کنم برای همین بهش گفتم، البته چرا که نه؟مرینت:خیلی خوشحال،شدم نشستیم روی صندلی و حدودا ۱دقیقه هیچی نگفتم و فقط صدای کروسان خوردن ادرین تو گوشم بود🤦♀️😂ادرین: دیدم هیچی نمیگه . شاید نمیتونه حرفش رو بگه؟! برای همین خودم سر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راستی مرینت خیلی شیرینی هات خوشمزن واقعا ازت ممنونم . بابات درستشون کرده؟ مرینت: امم..اره بابام درستشون کرده . ادرین:ازش تشکر کن(چقدر این بچه شکموئه🤦♀️😂)مرینت:دیگه وقتش بود یکم منحرفش کنم برای همین بهش گفتم میگم چیزه .. امم. ا،ادر،،ادرین تو دوس داری خونه ی اینده ات که دختر مورد علاقت رو میخوای ببری توش چه شکلی باشه؟ ادرین تو ذهنش:خیلی تعجب کردم اخه این چه سوالی بود نزدیک بود کروسان بپره توی گلوم ولی جلوی خودم رو گرفتم و به مرینت گفتم خب دوس دارم دور از همه جا باشه مثل یک مزرعه باشه فقط خودم و خودش و بعد از چند وقت بچه هامون
مرینت توی ذهنش:ای خدا چقدر خوووووب دقیقا مثل من😍ادرین:چطور حالا؟ مرینت:امم همینجوری😁مرینت یکم سوالای اینجوری پرسید از ادرین که یهو ادرینننننن
که یهو ادرین گفت:مرینت ممنون بابت همه چیز اما واقعا چرا اینقدر از این سوالا میپرسی؟ مرینت:خیلی دستپاچه شده بودم که دیگه دلو زدم به دریا و یهو گفتم میدونی چرااااا؟ چون. اممم. چوووون بهت ع،ا،ش،ق،ت،م دارم. یهو به خودم اومدم دیدم کاملا سرخ شدم و همه چیز رو گفتم.ادرین:واقعا مونده بودم یعنی این همه سال مرینت بهم علاقه دااااااشت؟حالم بدتر شد که هم لیدی باگ ردم کرد هم ناراحت بودم یکی از دوستایی که واسم خیلی عزیز بود بهم ابراز علاقه کرده و منم مجبورم بهش بگم که بهش ع،ل،ا،قه ندارم😞با همون حال خراب و عصبیم گفتم مرینت متاسفم من خیلی دوستت دارم اما به عنوان یک دوست و قلبم به یکی دیگه تعلق داره😞(گند زدی ادرین خان😒)مرینت:همونجوری که سرخ بودم ادرین بهم گفت که هیچ علاقه ای نسبت بهم نداره. هیچی نگفتم و سرجام میخکوب شده بودم😞ادرین:خیلی متاسفم. (الان ادرین رفت)الیا اومد سمتم و بهم گفت که واقعا انتظارش رو نداشتم که یهو...
بچه ها ممنون که خوندید ❤ و لطفا با نظراتتون ایراد ها و یا نظر هایی که نسبت به این پارت داشتید رو بگید و لطفا اگر خوشتون اومده با لایک هاتون خوشحالمون کنید❤راستی ببخشید که این ۲پارت زیاد رومانتیک نبود میخواستم کشش بدم تا بتونم رومانتیک کنم داستان رو پارت سوم به عد هی رومانتیک تر میشه❤
ناظر محترم تستچی لطفا منتشر کنید . با تشکر❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالی 💌
عالی
ممنونم عزیزم❤