
تک پارتی هوپی
بازم یه روز گند دیگه شروع شده بود دیگه خسته شده بودم کی قرار بود تموم شه هر روز هر روز چندین آدم جونشون رو از دست میدادن و منم هیچ کاری نمی تونستم انجام بدم زندگی برای مثل جهنم شده بود هر روز صبح با درد از خواب بلند می شدم و با درد به خواب میرفتم اصلا نمی شد بهش بگی خواب اخه دوساعت خوابیدن در کل شبانه روز کدوم سلول مغز من رو اماده واسه کار می کرد اگر می تونستم از دستشون فرار می کردم ولی حیف فقط کافی دست از پا خطا کندتا دوست هام رو بکشن و اگر هر کدوم ما فقط یه اشتباه انجام بدیم بدبخت می شیم اصلا نمی تونم تحمل کنم امروز باید یه کاری می کردم امروز باید با همه روز ها فرق می کرد نباید مثل بقیه روز ها پر از شکنجه می بود زندگی شاهانه دیدم اما زندگی شاهانه نچشیدم باید تمام این تحقی شدن ها رو جبران می کردم اخرین باری که تصمیم به این کار گرفتم پنجتا از دوستام رو از دست دادم دوست هایی که از بچگی تا به حال باهاشون بودم و با خانوادم فرقی نداشتند می دونستم شاید این دفعه هم تیرم به سنگ بخوره اما تسلیم نمی شم .....با درد بدی که توی دستم پیچید از فکر دراومدم و با نگاهی مظلومانه و زلال که هر لحظه ممکن بود بارونی بشه سر بلند کردم و بالای سرم رو دیدم بازم ابن عوضی ولی نه من اونقدر ها هم ضعیف نبودم زجر های زیادی رو تحمل کردم این که دیگه چیزی نیست هی تو که بازم اینجا تمرگیدی پاشو ببینم باید بریم انقدر نیستی بقیم تنبل شدم پاشووووووووو دستش رو انداخت دور بازوم و بلندم کرد هیچی نگفتم اما تا می تونستم تقلا کردم اینم جزو نقشم بود اخرش خسته شد و پرتم کرد رو زمین تا می تونست جیغ جیغ کرد از هرچی خسته نشده باشم از دست این جیغ جیغو خستم دخترو کنفت ..ایش نزار دهن باز کنم و تا می تونم فوشت بدم زانوم که به زمین برخورد کرد تازه فهمیدم پرت شدم بهترین لحظه بود برای عملی کردن نقشم با دستی که توی موهام کشیدم به همراه هوپی بلند شدیم دختر اول تعجب کرد ولی با زربه که یه سرش زدم افتاد زمین و چند لحظه شوک شد بعدم تا اومد کاری کنه با طنابی که دور دستام بود اون رو بستمش به ستون وسط تویله ..هه تویله اینجا هم شد جای خواب خداااا دی این حین هوپی هم اون یکی سرباز رو گرفتم بستش به دیوار از وقتی اونا رفتن فقط هوپی برام مونده اسمش هوپی نیست اما چون کوه امیده من بهش میگم هوپی و گرنه اسمش جانگ هوسوک دستش رو گرفتم و تا می تونستیم
دویدیم تازه رسیده بود به جای اصلی راه برگشت نداشتیم همین الانم اونا دنبالمون بودن بلاخره دختر ارباب رو گرفته بودیم......رسیدیم به دوتا اسبی که از قبل آماده کرده بودیم با به پرش سوار شدیم و تاختیم مرحله بعد جهش از سرباز ها ..اسب ها با سرعت می تاختند و منی که اسب سواریم خوب نبود روش بالا و پایین می شدم ...باید با اسب از روی اون نرده هم می پریدیم و بعدش آزادی برای من که تا همین الان برده بودم و بردگی کردم آزادی طعم بالایی داشت رسیدیم به نرده ها یک دو و سه ....واااااااااای خداااا جونم کمکککککککک ....با پرش اسب نتونستم خودم رو کنترل کنم و اگر توی نرده ها فرود میومدم داغون می شدم ای جااااناونوری افتادم ولی ...ااااخ کمر یک راست روی زمین ولی مهم نبودن هومی دستم رو گرفتم و با هم سوار اسب اون شدیم ...اربابی که ما داشتیم دایی پادشاه بود و تا چند دقیقه دیگه گیر میوفتادیم..... هوپی با سرعت تمام به سوی خارج از شهر می تاخت .... نیم ساعتی بود که از شهر خارج شده بودیم و باید خودمون رو به کوه مورد نظر می رسوندیم و آزاد می شدیم .....کمرم از زمان برخورد با زمین به شدت درد می کرد اما مجبور بودم سکوت کنم چون فقط یه اخ هومی رو به سمتم می کشوند تا ببینه چه مرگم شده ...به کوه که رسیدیم از اسب پیاده شدیم و دور اطراف رو چک کردیم ..بعد از چک کردن دور و اطراف جا خواب هایی که قبلا برای برداشت پنبه به اونجا اومده بودیم و پنهانتان کردیم رو از زیر درخت بلوت در آوردیم و امادشون کردیم ..چند روزی بود رفتار هوپی تغیر کرده بود خیلی کم میومد طرفم اگرم میومد به خاطر تکمیل نقشه بود اما الان که فرار کرده بودیم عادی بود ...اصلا حواسم به درد کمرم نبود و محکم نشستم زمین ..نا خودآگاه اخم بالا رفت و جیغ زدم ....هوپی با شدت به طرفم اومد و زیر زانو و کمرم رو گرفت و بلندم کرد ....با صدای دورگه از نگرانی و عصبانیت ..چت شد یهو ...هیچی بابا خوبم ...نه خوب نیستی چرا ازم پنهون می کنی ....باشه باشه بابا حالا اینطوری نکن کمرم درد می کرد ....راستش رو بگو ....به خدا راستش رو گفتم ...چرا درک نمیکنی نگرانتم....چرا نگرانی...نباید باشم....و بعد سرش رو پایین انداخت....حالا چرا اینطوری می کنی باهام قهری ....سرش رو اروم اورد بالا و زل زد تو چشمام ازتوشون یه حسی رو می خوندم که تا به حال نخونده بودم سرش رو کمی جلو اورد
و .....خوبدبچه ها تموم شد ....ا مامانم پس اون و به خاطر چی بود ....یه چیزی بود که به درد شما ها نمی خوره بچه ها باشه ...ا مامان خوب می خواهم ببینم بعدش چی شد ....بعدا که بزرگتر شدید بهتون میدم باشه ....باشه ...حالا هم بودویید برید بخوابید ...چشم شب بخیر مامانی ..بعدم خم شد و گونم رو بوسید و دوست تارو و جانگ رو گرفت و رفتند .....(نه سال بعد ....) سرش رو کمی جلو اوردلب هاش رو روی لب هام گذاشت و بوسه داغی رو آغاز کرد اول تعجب کردم اما بعد اون حسی رو که تو چشانش خوندم رو فهمیدم و منم همراهیش کردم ...چه کارا کردن این مامان بابای ما اره دیگه حالا بقیشو بخون ...باشه ....و این شد پایان حقارت و شروع زندگی ....تموم شد... واقعا ...چرا ....نمیدونم ..بچه ها کجایید بیاید دیگه دیر شد به مراسم نمی رسیم ..اومدیم مامان ... بدویید ...بلند شدیم و رفتیم کنار مامان که رسیدم اروم خم شدم و در گوشش گفتم ..شما هم خوب شیطون بودید ها ...بی تربیت اخر رفتی توی دفتر خاطرات من فوضولی کردی نه ...و اومد که یکی بزنه پشته دست که بابا دستش رو گرفت ..چیه خانم چرا نی خوای بچم رو بزنی ...آخر رفته و دفتر خاطرات رو تا اخر خونده ...حالا عیب نداره ولش کن ...احساس کردم احتیاج دارن تنها باشن سرعتم رو بیشتر کردم و خودم رو زود تر به اسب رسوندم ....حالا چه عیبی داره بلاخره که می فهمیدن اخر اون دفتر چی شده ..اره ولی نه الان ...بعد دستم رو گرفت و کشید تا توی اغوشش فرو رفتم ...بهم خیره شده بودیم ...می خووهم چیزی رو که اونا نباید و می خوندن و خوندن رو شاهد باشن ...چی میگی هوپی ...تو فقط همراهی کن بقیشو میفهمی ...و دیگه نزاشت هیچی بگم لبشو رو لبم گذاشتم و شروع کرد به همراهی البته منم شروع کرد به همراهی کردن و کسایی که نباید اون صحنه ها رو می خوندن حالا داشتن اون صحنه رو تماشا می کردن ..........پایان
ناظر عزیز واسش زحمت کشید بزار منتشر بشه تویی که پروف داری خوندی خوشت اومده لطفا لایک و کانت و فالو یادت نره ...
ناظر عزیز واسش زحمت کشید بزار منتشر بشه تویی که پروف داری خوندی خوشت اومده لطفا لایک و کانت و فالو یادت نره ...
ناظر عزیز واسش زحمت کشید بزار منتشر بشه تویی که پروف داری خوندی خوشت اومده لطفا لایک و کانت و فالو یادت نره ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههههههه خیلی خوب بود😘😘
عالییییییییییی بود 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍