
های گایز🖐 این تک پارتی دوم هست امیدوارم خوشتون بیاد. حیف که تولد یونگی نیست وگرنه تبریک میگفتم حالا بریم سراغ تک پارتی خودمون😂😍

تو تازه به یه دانشگاه توی سئول اومدی قبلا توی یه شهر خیلی کوچیک کره دانشگاه میرفتی و دانشجو ها باهات رفتار درستی نداشتن 😪پس پدر و مادرت تو رو به دانشگاه سئول میبرن🏫 و تو هم قبول میکنی. 👍وقتی برای روز اول وارد دانشگاه میشی چون زیاد به شهر عادت نداری یه گوشه دانشگاه میشینی 😑و تنها به دانشگاه نگاه میکنی😶. یکی از پسرهای مدرسه هم که معلوم بود که اون هم هیچ دوستی نداره میاد کنارت میشینه اسمش جون هوآنگه.( عجب اسمی انتخاب کردم امیدوارم اسمش پسرونه باشه😐😂) و باهات سلام و احوال پرسی میکنه و با هم یه جورایی دوست میشین😊😇( عکس جون هوانگ امیدوارم آیدل نباشه😂)

و تازه میفهمید که هم کلاسی هم هستین و این باعث میشه که خیلی خوشحال بشی و با هم بیشتر وقت میگذرونین.😍🤩 بعد از یک روز درس و مشق 🤓تقسیم بندی خوابگاه ها شروع میشه و جون هوانگ توی یه اتاق دیگه میوفته چون زود تر از تو ثبت نام کرده اسمش اول لیست قرار داشت و چون تو اخر های لیست بود با یه پسره به اسم مین یونگی هم اتاقی میشی ولی چون امروز دانشگاه نبود اون رو ندیدی تا به حال.🤕 از جون هوانگ میپرسی مین یونگی کیه🤔 که میگه یه پسر اروم و بی دردسر و خوابالو هست 😴خیلی هم نچسبه از نظر من😬. و تو از این بابات خوش حالی که با کسی نیستی که مایه دردسر باشه چون خودت هم یه جورایی شیطونی😅 دیگه اگه یه نفر دیگه هم شیطون باشه وا ویلا😂( عکس خوابگاه تو و یونگی👆)

فردا صبح میشه و تو و جون هوانگ وارد کلاس میشین و یه پسر خوابالو هم که معلومه از دنده چپ بلند شده میاد داخل کلاس و تو از جون هوانگ میپرسی این همون مین یونگی نیست؟ که جون هوانگ اره افرین حواست جمعه ماشاالله و با هم میخندین و یهو مین یونگی برمیگرده به شماها نگاه میکنه وقتی تو رو میبینه و تو اون رو میبینی احساس میکنین هر دوتا تون که یه چیزی تو دلتون سنگینی میکنه و دست به قلبت میزنی. جون هوانگ میگه حالت خوبه که تو سرت رو به نشونه تایید تکون میدی. این زنگ تموم میشه و همه میان حیاط. جون هوانگ یکی از دوستای قدیمیش رو میبینه و میگه من برم دوستم و برگردم تو هم قبول میکنی و میره. بعد میبینی اون ور حیاط مین یونگی تنها نشسته تو هم برای اینکه بیشتر بشناسیش میری سمتش.(تیپ یونگی تو مدرسه👆)

تو پشتش بودی که اروم میگی: میشه بشینم کنارت؟😊 که یونگی میگه: نه این همه جا.😐 تو هم میگی : وا خب من دوست دارم کنار هم اتاقیم بشینم 😉که یهو بر میگرده و تو رو میبینه و وقتی داشته قهوه میخورده ☕با دیدن تو قهوه تو گلوش گیر میکنه و میریزه رو لباس تو.👕 تو : هی داری چیکار میکنی؟ که اون همه بلند میشه و لباست رو دست میزنه و میگه : ب.. ب.. بخشید نمیدونستم شمایین؟ 😰که تو از سر کنجکاوی میگی که : مثلا بقیه دختر ها چه فرقی با من دارن که خجالت میکشه 😈و سرش رو میاره پایین 😔و میگه : نمیخوای بشینی؟ و تو هم کنارش میشینی😉( یونگی وقتی داره قهوه میخوره😍🤣)

و با هم شروع به حرف زدن میکنین که جون هوانگ تو رو میبینه و میگه: عه ا/ت تو اینجایی داشتم در به در دنبالت میگشتم.☺ یونگی زیر لب میگه: ای به خرمگس معرکه لعنت.😒 جون هوانگ میگه : ببخشید چیزی گفتی؟🤔 یه یونگی فورا میره. امروز هم کلاس ها تموم میشه و قراره برین خوابگاه که توی راهرو یونگی رو میبینی و تصمیم میگیرین با هم برین 🚶♂️🚶♀️اتاق. وقتی داخل رفتین به مین یونگی میگی نمی خوای لباسات رو در بیاری؟ 👕👖که میگه نه بابا کی حوصله داره!🥱 تو هم حساسی و میای میگی جورابت بوش کل اتاق رو گرفته 🧦حالم بد شده جمع کن خودتو اگه میخوای هم اتاقی باشیم باید تمیز باشی فهمیدی🤮🤢؟! که یونگی میاد جلو و میگه: دختر اینقدر دردسر نباش و رو مخ من نیا این جوراب خودمه دوس دارم میکنم دوس ندارم نمیکنم😴. و دوباره دراز میکشه و تو برای لجش بالشتشو میگیری 🛏و چون اون عاشق بالشتش هست میگه هی به ناموس مردم دست نزن پر دردسر خانم. 😠تو هم میگی عه پس من پر دردسرم تا وقتی جورابت رو در نیاری🧦 این بالش پیشم میمونه و اون مجبوره جورابش رو و لباساش رو در بیاره و عوض کنه. و تو هم بالش رو بهش میدی.😎(یونگی وقتی که بهش میگی جوراباتو در بیار😂👆)

صبح بیدار شدی و دیدی ساعت هفت صبحه😛 و فهمیدی که امروز روز تعطیلی هست و دیدی یونگی هنوز خوابه😴 پست تصمیم گرفتی تا بیدار شه بری صبحونه جانانه برای هر دوتاتون درست کنی. 🥛🥧🍯☕🍮دوساعت طول کشید ولی هنوز یونگی خواب بود😴 و دلت نیومد بیدارش کنی پس رفتی کنارش دیدی عین گربه ها خواب بود🐱😍 انگار یه ادم گربه نما بود خیلی کیوت بود یک ساعت بهش نگاه کردی ولی باز خواب بود رفتی سر گوشیت 📱باز خواب بود دیدی ساعت ۱۲ بعد از ظهر هست رفتی یواش صداش کردی: یونگی. ی.... و....ن....گ..ی. بیدار نشد بلندتر صداش کردی بازم بیدار نشد دیگه داش حرصت 😤در میومد که دیدی کنار تخت روی میز پارچ اب سرد هست یهو روی یونگی ریختی 💦و یونگی یهو بلند شد و سرش خورد به بالای تختش( تختون دو طبقه هست) بلند داد زد: دختره پر دردسر داری چیکار میکنی روانی شدی؟!🤬😡💢 ( یونگی وقتی عصبانی میشه)

که تو با داد صداش تعجب کردی و بهش گفتی: بابا بسته ببین ساعت چنده.🙄 یونگی نباید بایه خانم متشخص اینجوری حرف بزنی فهمیدی؟😠 یونگی گفت : عه مثلا میخوای چیکار کنی اگه من باادب باهات حرف نزدم تو به غیر از دردسر چیزی نیستی نمیتونم تو رو تحمل کنم بسته عه خسته شدم.😡😠😤😣 میخوام اتاقم رو عوض کنم. تو خیلی ناراحت شدی😞 ولی بخاطر غرورت گفتی باشه اصلا برو چه بهتر از دردسر های منم راحت میشی🤨🤥. یونگی میره لباسش رو جمع میکنه👕👖 و میره پیش مدیر و اتاقش رو تغییر میده. حالا تو تنها توی یک اتاق نشستی و به صبحونه ایی که با عشق درست کردی نگاه میکنی. 😢انگار همین چند دقیقه پیش بود که رفته بود ولی دلت براش تنگ شده بود.😓 *یونگی* رفته بودم توی یه اتاق دیگه ولی انگار خیلی خلوت بود😶 و هیچ کس هم نبود ولی گفتم ولش کن بهتر از دست اون دختر همش دردسر پشت دردسر 😒رفتمو خوابیدم ولی عجیب بود اصلا خوابم نمیبرد🤨 انگار یه چیزی کم بود. چک کردم دیدم هم بالشتم هست هم وسیله هام پس چی کمه؟! ولی انگار ته قلبم بهم میگفتم برگردم پیش ا/ت.💔😿(یونگی وقتی با ا/ت دعوا میکنه😢👆)

یونگی میره زنگ در رو میزنه. تو میگی بلند: ای بابا ملت ول کن ما نیستن که یهو با چهره یونگی رو به رو میشی. 😳میخوای در رو ببندی که یونگی مانع کارت میشه و نمیزاره که در رو روش ببندی. بلند داد میزنی : چرا برگشتی ها مگه از دستم خسته نشدی😢 برو برو دور از دردسر های من باش 😭هی برای من دردسر دردسر میگه عه خستم کردی برو.😥 همینجوری که داشتی حرف میزدی یهو یونگی میاد و م*ب*و*س*ت*ت💋 و تو تعجب میکنی و خواه نا خواه تو هم ه*م*ر*ا*ه*یش میکنی🥺 بعد تو رو تو بغلش میگیره.🫂 تو هم بغلش میکنی و بعد یونگی میگه: تو اره دردسری ولی برای من دردسر شیرینی هستی 😋دوستت دارم.😍🥰(یونگی وقتی تو رو بغل میکنه😍) برو نتیجه فقط برو بدووووو😂🏃♀️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییییییی قشنگ بود ♥️🥺💖😂
تنکس بیب
😐💞💞💞💞💗💖🥺
میگم پ چه بلایی سر اون پسره که اول با ا.ت روست شد اومد😐✋🏻
باحال بود
اون هیچ فقط یه دوست معمولی بود همین🙂🍑
عالیییییییی
ممنون🖤🥲
خواهش گلم 😍
عه چه خوب طرفداری میکنیا😉😂