
با سلام اولین داستانم بید امیدوارم خوشتون بیاد 💜💜
جیمین. به نظرم باید یه فکری به حال هیونگ بکنیم نامجون : درسته اون حالش اصلا خوب نیس بعد از انتشار موزیک ویدیو جدید خیلی هیت های بدی گرفته و روحیش بخاطر مرگ پدر مادرش خیلی بده جین : هفته پیش که خبر مرگ پدر مادرش رو شنید تا ۳ روز تو اتاقش خودشو حبس کرده بودو هر شب از اتاقش صدای گریه میومد حتی برای غذا خوردن هم بیرون نیومد ته : یادمه بعد ۳ روز شب من تو حال نشسته بودم هیونگ در اتاقشو باز کرد یه کاپشن تنش بود سوییس ماشینش برداشتو رفت.
کوک : تا ساعت ۱۲ شب نیومد خونه که شروع کردیم دنبالش کشتن به پلیسو کمپانی...خبر دادیم اما پیدا نشد جین : یادمه ماشینشو کنار پارکی که همیشه با هیونا ( خواهره هوسوک و از اون کوچیکتره اوکی؟ از اجی f. Army اجازه گرفتم از شخصیتش استفاده کنم) میرفتن دیدم همه شروع کردیم تو پارک دنبالش کشتن بارون گرفته بودو حسابی خیس شدیم. شوگا : وقتی داشتم میگشتم یه چیز قرمز رنگ به چشمم خورد دویدم طرفش وقتی رسیدم بالا سرش دیدم هوسوکه بیهوش رو زمین افتاده بود ۳ روز تو بیمارستان بستری بود تا حالش بهتر بشه و مدام تو بیمارستان گریه میکرد جین : نظرتون چیه یه چشن براش بگیریم شاید حالش بهتر بشه نامجون فکر خوبیه
جین : پس پاشی دست به کار شیم نامجون تو برو اینا رو بخر جیمین تو بیا.... و اما بشنویم از هوسوک تو اتاق روی تختش دراز کشیده بودو گریه میکرد توی ویریوس هی براش پیام میومد اما همش هیت بود اعصبانی شده اشکاشو پاک کرد بلند شد وایسادو گوشیشو پرت کرد تو دیوار قدم های محکمی برداشتو یه دور با اعصبانیت اتاقو دور زد سرشو اورد بالا به خودش تو اینه نگاه کرد پوزخند زد و گفت هوسوک : متنفرم از خودم متنفرم از این دنیا متنفررررممممم ( شاید بگید صداش پاییمن نمیر ایا باید بگویم نه چون پایین اعضا اهنگ پلی کردن و مشغول اشپزی هستند اوکی؟)
افتاد رو زانو هاش سرشو انداخت پایین شروع کرد به خندیدن بعد با دادو گریه گفت هوسوک : م... من دیگه نمیخوام تو این دنیا باشمممم بلند شد وایساد با اعصبانیت وسایلی که رو میز بودو زد انداخت جین : بچه ها شما صدایی نشنیدین فرزندان : حتما خیالاتی شدی جین : اممم شاید جریمه کیک کی میرسه جیمین : الانا میاد کوک : پس اماده باشید بریم بالا هوسوک : به خودش تو اینه نگاه کرد با هرس دستاشو مت کردو با یه دست با مشت زد تو اینه و اینه هزار تیک شودو تیکه هاش همه جا پخش شدن هوپی رو زانو هاش فرود اومدو یه تیکه از شیشه های تیز اینه رو محکم برداشتو گرفت تو دستش.
با اون یکی دستش این دستش که توش شیشه بودو گرفت برد بالا اما با دیدن عکس پسرا وایساد دستاشو اورد پایینو شیشه رو انداخت به سمت قاب عکس حرکت کردو برش داشت خونی که دستش میومد روی زمین هیچکی به قاب عکس نگاه کردو پوزخند زد گفت هوسوک : اگه تا همین الانشم صبر کردم فقط به خاطر شما بود با خونی که از دستش میومد روی قاب عکس نوشت دوستون دارمو قاب عکسو گذاشت جاش کمی به عقب حرکت کردو شیشه رو از رو زمین برداشت مصمم اونو تو دستش گرفتو برد بالا و کرد داخل پهلوش زانو هاش سست شدن شیشه رو کشید بیرون دوباره کرد تو شکمش افتاد رو پاهاش شروع کرد به خون بالا اوردن میخواست کارشو تکرار کنه اما دیگه توانی نداشت چشماش سیاهی رفتو افتاد رو زمین تا لحظه اخر به قاب عکس نگاه میکرد.
ته : خب پسرا بیاید بریم همه به سمت طبقه بالا راه افتادن رسیدن پشت در و در زدن کسی جواب نداد چند دقیقه پشت در معطل بودن که خسته شدن جیمین از سوراخ کلید نگاهی به داخل کرد کوک : چی میبینی جیمین : اه وایسا... تیکه های شیشه ان فک کنم وایسا نکنه اتفاقی برا هیونگ افتاده باشه همه نگران شروع به کوبیدن در کردن کوک : برید اون ور باید نداره کوک عقب عقب رفتو دوید سمت درو با شونه زد بهش تا در باز شه چند بار کارشو تکرار کرد که در شکست وقتی باز شد همه اعضا ماتشون برده بود..... امید وارم دوست داشته باشین و هیچی فقط میتونم بگم دهنم سرویس شد 😶 بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی عالی بید😀💜🖇