
خب گایز پارت دو گزاشتم🤗
کار هروزم این بود که به پرستار ها بفهمونم من روانی نیستم ولی کسی توجه نمیکرد.الان سه روزه که تو تیمارستانم.از اون روز سعی میکنم که با ایسول تماس بگیرم ولی نمیشه.اخه کی به یک روانیه خطرناک گوشی میده؟در اتاق باز شد و یک پرستار اومد داخل. پرستار(باید بریم حموم امیدوارم مثل بقیه نباشی). بعد از حرفش اومد بازوم رو گرفت و منو کشوند بیرون. جین هو(هی دستمو ول کن.یعنی چی باید بریم حموم.من خودم بلدم تنهایی برم حموم). منو کشید داخل حمام خیلی از دختر ها حوله پیچ شده بودن و جیغ جیغ میکردن.خیلی ها هم نمیزاشتن پرستار ها لباسشون رو دربیاره و اذیت میکردن.یک دفعه ای پرستار منو برد تو حمام و سعی در دراوردن لباسام میکرد.من هم مقاومت میکردم و همش داد میزدم بلدم تنها حمام کنم.

ولی پرستار یکی محکم زد تو دهنم و منم مجبور شدم ساکت بشم و بزارم اون منو بشوره تا بیشتر اسیب نبینم.حمام تموم شد و الان اجازه داشتیم بریم تو محوطه هوا بخوریم.داشتم از تو سالن رد میشدم که چشمم به اتاق 202 افتاد.رفتم سمت اتاق.میدونم خطرناکه ولی فضولم.وارد اتاق شدم.روی صندلی نشسته بود.پشتش به من بود.بی حرکت به روبه روش که یک پنجره بود زل زده بود.رفتم رو به روش وایستادم ولی انگار منو نمیدید و هنوز به پنجره زل زده بود حتی پلک هم نمیزد.دستمو چند بار جلوش تکون دادم ولی اصلا واکنشی نشون نداد. _لالی؟؟ _هم کری هم لال._هی با تو ام.
عصابم خورد شد.زبون درازی کردم و رفتم کنارش و تو گوشش داد زدم.تکون نخورد.اینبار جیغ زدم.اصلا ریکشن نشون نمیداد.دیگه خیلی داشت میرفت رو عصابم.جین هو(خودت خواستی!!!).بلند شدم و رفتم پشتش.صندلیو محکم کشیدم عقب ولی انقد سنگین بود که تکون نخورد.ای خدا چکار کنم.بدجوری رفته رو عصابم.رفتم روی تختش نشستم.بالشتشو بقل کردم و به دیوار زل زدم.شاید اگه منم مثل خودش رفتار کنم شاید ادم بشه و مثل اسکلا به پنجره زل نزنه.ولی نتونستم ساکت یک جا بشینم.از اینکه مثل مرده ها بود حرصم گرفت.از روی حرص بالشتشو فشار دادم که احساس کردم یک چیزی داخل بالشته.دستمو داخل بالشت بردم که یک چیزیو لمس کردم.زود کشیدمش بیرون.یک گردنبند بود یک ستاره کوچولو هم ازش اویزون بود.خوشکل و ظریف بود.رفتم جلوش وایستادم و گردنبندو بهش نشون دادم.میخواستم ازش بپرسم این گردنبنده دخترونه دست تو چیکار میکنه ولی مردمک چشماش این بار به پنجره نگاه نمیکرد و فقط به گردنبند نگاه میکرد.

ناخوداگاه یک قدم رفتم عقب.فکش منقبض شده بود.دستاشو مشت کرده بود.از جاش بلند شد و خیز گرفت سمتم.محکم کبوندم به دیوار.مشتمو محکم فشار میداد.دستم شل شد.خیلی اروم گردنبندو از تو دستم ور داشت و گذاشت تو جیبش.بعدش محکم گردنمو گرفت.داشتم خفه میشدم.دستمو گذاشتم رو دستاش ولی خیلی قوی بود. با تمام قدرتم جیغ زدم.نفسم بالا نمیومد.بزور جیغ میکشیدم و دستو پا میزدم.چشمام تار شد.یک دفعه دستاش شل شد و ولم کرد.افتادم رو زمین.صدای داد و فریاد میومد.بلند نفس میکشدیم مثل یک ماهی دهنم باز بسته میشد.حالم که یکم خوب شد چشمامو باز کردم. یک نگهبان شوکر به دست بالای سر کرو لال ایستاده بود.کرو لال هم بیهوش شده روی زمین افتاده بود.یک پرستار اومد و وحشیانه منو بلند کرد و کشوند تو اتاق خودم.تا شب داشتم ب این فکر میکردم کع اون پسره چجوری تونسته یک وسیله شخصی رو با خودش تو تیمارستان نگه داره.به هیچ کدوم از ما اجازه اوردن وسیله رو ندادن.تو همین فکرا بودم که خوابم برد.
* صبح روز بعد*داشتم تو محوطه قدم میزدم.زیاد کسی تو باغ نبود.همه کسایی که بیرون بودن یک نگهبان کنارشون بود.فکر کنم فهمیدن من خطری ندارم.پس چرا نمیزارن برممممم.دیدم یک پسر ته باغ تنها بدون هیچ نگهبانی روی صندلی نشسته و یک شاخه گل دستشه.خداروشکر یکی مثل خودم که بی خطر باشه پیداشد.رفتم سمتش و کنارش روی صندلی نشستم. _سلام .&سلام.خداروشکر جوابمو داد و مثل اون وحشیه کرولال نیست.بهش نگاه کردم که دیدم یک قطره اشک از گوشه چشماش سرازیر شد. _هی چیشده؟ &میدونی خیلی منتظرش موندم ولی نیومد.دختر خیلی بدیه. _اوه متاسفم. &اسمش خیلی قشنگه.ولی هنوز خودشو ندیدم که بخوام صداش بزنم. _اسمش چیه؟
&انجلینا جولی.اون خیلی زیبایه ولی هنوز نیومده دنبالم. _حاجی سه ساعته ایسگا گرفتی؟ بلند شدم و به سمت ساختمون حرکت کردم.مثل اسکولا نشستم دارم به حرف یک تیمارستانی گوش میدم.اه روانی شدم پس چرا منو ول نمیکنن. وارد ساختمون شدم.به اتاق کرولال نگاه کردم و زبون دارازی کردم.تا صورتمو اونوری کردم یکی محکم برخورد بهم.پخش زمین شدم ولی اون سریع بلند شد و به سمت محوطه دوید.روپوش دکتری تنش بود.ولی چهرشو ندیدم.ایش.دکترا هم روانی شدن.به سمت جایی که دکتر میدوید نگاه کردم. همون پسره که گل دستش بود غش کرده بود.حتما دکتر رفته ببینه پسره چرا غش کرده.رفتم تو اتاقم .نشستم رو تخت.به دور تا دور اتاق نگاه کردم. یک اتاق کاملا سفید.کف اتاق سرامیک سفید بود.دیواره های اتاق هم تا نصفه کاشی کاری بود و بقیش دیوار.یک تخت فلزی هم گوشه اتاق بود.ولی اتاق گرم و راحت بود.هی جین هو از پتو بالشت ابریشمی به تخت فلزی پتو پشمی رسیدی.

عکس جین هو🙂👆
امروز قرار بود دکتر معاینه بکنه منو.البته همرو قرار بود معاینه کنه.امروز به دکتر میگم که حالم خوبه و بزاره من برم.ای خدا.اخ جووووون قراره ازاد بشم.روی صندلی نشسته بودم و تو نوبت بودم.کرولال تو اتاق بود.منتظر بودم اون معاینش تموم بشه و بعد من برم داخل.کرولال از اتاق اومد بیرون.پرستار منو حل داد داخل اتاق و خودشم درو بست و رفت بیرون.سرمو بالا گرفتم.با دیدن کسی که تو اتاق بود نفسم گرفت...این..این..اینجا چی کار میکنه ؟
لایک و کامنت فراموش نشه😁😐 برو بعدی چالشه👣

چالش:خنده دار ترین لقبی که تا حالا بهتون دادن چیه؟ خودم:سُسی🙂🙂🙄
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا پارت بعد را نبینیم اروم نمیگیگیریم 👊👊❤️
تو برسیه🙂😜
واوووووو عالی بوددددد😍😍ببین نویسنده😠
یاپارت بعد و زود میزاری یااااااا😠🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
پس زوتر پارت بعد و بزار😋✌🏻❤
مرسی 😍😁
تو برسیه😥
اوک😁🤝🏻منتظرم😁💕