
درباره ی گروه بی تی اس و یه گروه کیپاپ دختر دیگست
که گروه اکسو رو دیدم سوهو :سلام عشقم. سانی:خفه شو . سوهو:دلت میاد اینجوری باهام حرف بزنی. سانی:خیلی پستی. سوهو:باشه حالا که عشقتو جلو چشات کشتم (بیتاب رو روشن کرد و گرفت سمت دخترا ) سوهو:یا قبول می کنی باهام باشی یا تهیونگتو همین جا پر پر می کنم . سانی :هیچ قلطی نمی کنی . سوهو؛ فقط کافیه یه زنگ بزنم می خوای . سانی:باشه باشه ولش کن خواهش میکنم. سوهو : حالا شد زنگ می زنم به تهیونگ و بهش میگی ازش بدت میاد و منو دوست داری ......... سوهو:سلام. تهیونگ :سلام سوهو. سوهو :سلام میخوای با عشقت حرف بزنی . تهیونگ :عشقم. سانی :سلام تهیونگ . تهیونگ :سلام سانی چیزی شده. سانی :ازت خواهش می کنم اینا مارو گروگان گرفتن . سوهو :لعنتی. سانی :ترو خدا زو. بوق بوق بوق بوق. تهیونگ :الو ..سانی..سانی. سوهو :زنده نمی مونی «چند ساعت بعد از زبون هارلی»یه صدایی اومد و یهویی
سوجون اومدو دستمونو باز کرد و گفتم:چی کار می کنی. سوجون :باید برین . هارلی:حالت خوبه. سوجون :آره . هارلی: مطمعنی. سوجون :آره ...زورکی که نیست تو قلبت جایی برای من نیست... زود ازینجا برین الان میرسن . هارلی :خودت چی. سوجون:فقط خوشبختی تو مهمه برو عشق ابدی من برو «بعد از اینکه دخترا فرار کردن و سوجون زانو میزنه»سوجون:😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭دیگه نمی تونم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خدا این دلو ازم بکن😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭ای دل بی عقل😭😭😭😭😭😭چرا آنقدر عاشقی اخه😭😭😭😭😭😭😭😭😭چچرراات😭😭😭. (گروه اکسو میان و سوجون همه چی رو بهشون میگه)سوهو :احمق این چه کاری بود کردی(با بغض) . سوجون :اونا مارو😭😭 دوست ندارن😭😭 .بکیهون:درست میگی😔😔😔 ولی دلم برا خنده ها😔😔😔ی کلویی تنگ میشه 😔😔
سوهو:ما میتونستیم کنارشون باشیم که به لطف تو نشد. «بکیهون یه سیلی به سوهو میزنه»بکیهون:اگه عاشقی چرا میخوای عذابشون بدیییی بفهم اونا مارو دوست ندارن (باداد و بعض)سوهو:😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خخدداا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭چچرراتتتچ عاشقم کردی(به قلبش ضربه می زنن)😭😭😭😭چ😭😭😭😭ای دل خوش خیال😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭.از زبون هارلی:از اونجا فرار کردیم و رفتیم به کمپانی همه نگران بودن ولی ما بهشون توضیح دادیم همش اون حرف سوجون تو مغزم پلی می شد اون واقعا عاشقم بود ولی من باید فراموش کنم همه چی رو آفرین دختر اومدم تو اتاق مشترکمون یه دوش گرفتم و لباسمو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت هندزفریمو در اوردمو و یک اهنگ پلی کردم شاید همه چی رو فراموش کنم با همین فکرا کم کم چشام گرم شد و خوابم برد😪😪😪😪😴😴😴😴
پاشدم دیدم ساعت ۸ صبحه اماده شدم و رفتم کمپانی رفتیم اتاق تمرین و آهنگ گذاشتیم داشتیم مرقصیدیم بعد نوبت من شد داشتم رقص پا حرفه ای میرفتم که یکلحظه پام پیچ خرد و افتادم پاشدم و یه دستی تو موهام کشیدم چون نیم تنه پوشیده بودم با بالا رفتن استینم ش.ی.ک.م.م معلوم میشد منم بدنم عین سفید برفی بود رفتیم یکم استراحت که کوک:اااا پسر شما از ماهم بیشتر تمرین می کنین. سانی:اگه رقص رپ هارلی رو ببینی پشمات فر میخوره. (بعد از کار پی دی نیم هارلی رو صدا زو)پی دی نیم:ببین فردا قراره پدر مادرت بیان اینجا
از زبون هارلی:با این حرفش دنیا رو سرم خراب همونایی که زندگیمو خراب کردن همونایی که از بچگی تا حالا تنهام گذاشتن از عصبانیت زود از دفتر پی دی نیم بیرون اومدمو و با عصبانیت سوار ماشین شدم و به طرف ب.ا.ر روندم و و وارد شدن یک عالمه آدم تو سالن بودن که م.س.ت کرده بودن ده بیستا شیشه و.ی.س.ک.ی ورداشتمو و سرم کشیدم و در حد مرگ خوردم چند تا پسر می خواستن بهم نزدیک شن تا چشاشون به شیشه ها افتاد ترسیدن و فرار کردن من هروقت عصبانی بودم م.س.ت نمی کردم یه شیشه دیگه ورداشتمو اومدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونم (همه گروه بی تی اس و دوستاش نگرانش بودند چون ساعت سه شب بود و هیچ خبری ازش نبود جیمین از نگرانی بیرون منتظر بود)از ماشین پیاده شدم جیمینو دیدم از عصبانیت شیشه رو کوبوندم به یه سنگ هزار تیکه شد . جیمین :تاحالا کجا بودی. هارلی:بار. جیمین:چرا رفته بودی . هارلی: به تو چه هههقق تو چی از زندگی من میدونی ههقق ها بگو تو میدونی از بچگی ههقق تنها بزرگ شدن یعنی چی ههقق نه نمیدونی ههققق نبایدم بدونی «هارلی یکی از شیشه هارو ورداشت و گذاشت رو شاهرگ دستش»جیمین :داری چه غلطی می کنی(باداد). هارلی:میخوام ههقق از این زندگی کوفتی راحت شم . جیمین : حماقت نکن . هارلی: می..«جیمین یه سیلی زد تو گوش هارلی»
هارلی از حرصش شیشه رو تو مشتش فشار داد و باعث شد دستش خونه بشه جیمین جلو میاد و هارلی رو بغل میکنه هارلی هی تقلا می کنه و مشتای بی جونشو به قفسه سینه جیمین میزنه بعد چند ثانیه دست از تقلا برمیداره و شروع می کنه به گریه کردن «بعد چند ساعت» اومدم بالا و خوابیدم رو تخت اون بغل جیمین واقعا ارومم می کرد فردا جواب پدر مادرمو میدم آره دیگه اجازه نمی دم با زندگیم بازی کنم فکر و افکاراتمو کنار زدمو و گرفتم خوابیدم
هارلی از حرصش شیشه رو تو مشتش فشار داد و باعث شد دستش خونه بشه جیمین جلو میاد و هارلی رو بغل میکنه هارلی هی تقلا می کنه و مشتای بی جونشو به قفسه سینه جیمین میزنه بعد چند ثانیه دست از تقلا برمیداره و شروع می کنه به گریه کردن «بعد چند ساعت» اومدم بالا و خوابیدم رو تخت اون بغل جیمین واقعا ارومم می کرد فردا جواب پدر مادرمو میدم آره دیگه اجازه نمی دم با زندگیم بازی کنم فکر و افکاراتمو کنار زدمو و گرفتم خوابیدم
صبح از خواب پاشدم دوباره یادم اومد که قراره پدر و مادرم بیان دوباره حالم بد شد ولی گفتم که بهشون میگم خوشبختی من تو رقصه به سمت کمپانی راه افتادم پدرو مادرمو دیدم بهم گفتن باید درسامو ادامه بدم ولی من با تمام سردی بهشون گفتم یه همچین کاری نمی کنم و بهشون گفتم از اینجا برن چون دیگه دختری به نام هارلی ندارن با عصاب خوردی اومدم بالا تو اتاق نشستم و کلی گریه کردم ولی تا به خودم اومدم گفتم آروم باش دختر تو همگروهی هاتو داری نورلندی هارو پس یه خانواده بزرگ داری اشکمو پاک کردمو رفتم پایین با انرژی کارمو شروع کردم و با خستگی تمام یه خونه برگشتم یه دوش گرفتم و یه لباس راحتی پوشیدم و یه چیزی خوردم به دخترا (بچه اینا توی ی خونه ی بزرگ زندگی می کنن باهم)گفتم که میرم بخوابم اومدم خودمو پرت کردم رو تخت آنقدر خسته بودم که سریع خوابم برد
صبح از خواب پاشدم امروز کنسرت داشتیم پس اماده شدمو رفتم به کمپانی ساعت ده کنسرت داشتیم پس ساعت هفت رفتیم به محل کنسرت لباسارو بهمون دادن و پوشیدیم لباسم باز بود از لباسای باز متنفر بودم ولی مجبور بودم بعد میکاپ رفتیم و یه اجرای خفن کردیم و اومدیدم پشت صحنه میکاپو پاک کردن و لباسامونو عوض کردیم آخیش راحت شدما از لباسای باز خوشم نمیومد ماسکمو زدم و با دخترا سوار ماشین شدیمو رفتیم سمت خونه از بیرون یه چیزی سفارش دادیمو خوردیم
اینم از این پارت میدونم یکم کثل کننده شده ولی یه فکرایی براش کردم که عقل جنم بهش نمی رسه داستان قراره به جاهای صحنه دار بکشه😈😈😈😈و لایک و کامنت هم فراموش نشه تا پارت بعدی بابای😘😘😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ولی وقتی خواستی منحرفش کنی کامل توضیح بده نه بگو دیگه خودتون میدونید اینجوری بیشتر حال میده به کامل توضیح بدی
مثل همیشه عالی🥰🥰🥰