8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Robin انتشار: 3 سال پیش 553 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سیلام کیوتامم امید وارم حالتون خیلی خیلی خووف باچههه🥺💞 خب من قرار بود این پارتو ک میشه پارت پایانی رو زود تر بزارم پس اگه دیر شد شرمنده🙃🌸 و اینکه خیلی هاتون گفتین که داستانو منحرف کنم منم کمی منحرف کردم😐 و از ناظر تستچی عزیز خواهشمندم که تست رو منتشر کنه چون خداوکیلی خعلی زحمت کشیدم و اینکه خسته نباشع بابت هر تستی که منتشر میکنه🥺♥️ امسدوارم اخرشو دوست داشته باشید🙂💖🥺 فالو=فالو*-*
لاوای میشه اول اون بالا رو بخونی؟🥺♥️
مرسی کیوتم حالا بریم سراغ پارت پایانی داستانمون🙃💞
صدای خش خش روی برگ ھا میومد و یھ چیزی داشت نزدیکم میشد از شدت ترس جیغ
زدم و چشم ھای درخشان یونگی رو مقابلم دیدم
یونگی با نگرانی جلو اومد و گفت: چیشده؟
+پام پیچ خورده(تشویییق😐)
دستش رو برد زیر کمرم و بلندم کرد
سرم رو روی سینھ ی گرمش گذاشتم، صدای ضربان قلبش بھم آرامش میداد
بی اختیار اشکی از گوشھ ی چشمم چکید و گفتم :یونگی من واقعا متاسفم(جدنی معذرت خواهی کردی؟😐از تو بعید بود ولی باریکلا خوشم امد😐)
بخاطر راه رفتن نفس نفس میزد و سینھ اش بالا پایین میشد: نھ من متاسفم، بابت حرف ھایی
کھ زدم ، خب تو ھمش یھ کاری میکنی کھ من عصبی بشم(خو راس میگه بچمو چرا عصبی میکنیی😐)
تا ساحل ھردو ساکت بودیم
من رو آروم روی برگ ھای کنار آتش گذاشت و خودش ھم کنارم نشست
پام رو کمی ماساژ داد و دردش بھتر شد، کمی از میوه ھایی کھ جمع کرده بود بھم داد(چنگده فرزندم به فکرته به به😐)
سردم بود و میلرزیدم پیراھنش رو در آورد و دورم پیچید، نا خود آگاه چشمم بھ بازو ھای
ورزیده و شکم عضلانیش افتاد(هی مسلمون خودتو جمع کن😐)
با خودم گفتم: گاز گرفتن اون بازو ھا چقدر میتونھ خوب باشھ(عجباااااا😐) ، سرم رو تکون دادم تا افکار
شیطانیم رو دور کنم(بدو بدو زود تر دور کن تا خودم دورشون نکردم😐)
خندید و گفت: اشکال نداره میتونی نگاه کنی و بعد با بدجنسی گفت: ولی فقط حق نداری
دست بزنی(معلومه ک ندارع یو نو؟😐)
بھ بازوش زدم و پیراھنش رو سمتش گرفتم: اینو بپوش سرما میخوری
-حالا نگرانمم میشی؟ نکنھ واقعا عاشقم شدی؟(ارع بیا جمعش کن همرو عاشق خودت کردی دیگههه😐)
تو چشمام خیره شد و گفت: تو اصلا سلیقھ ی من نیستی پس عاشقم نشو(بفرما دیدی؟😐)
و بعد از تھ دل شروع بھ خندیدن کرد(اوخ من فدای خندهات بشم شوگولی من🥺❤)
با حرص داد زدم :یاااا یونگیییییییی(جاااان😐)
-من از دخترای بی عرضھ خوشم نمیاد(من بی عرضه نیسمااااا😐)
+مشخصه😐
(ای باوااا باز ک تو حرف زدی😐)
+ن ک خیلی مشتاقم😐
(دلتم بخواد ایشهههه😐)
خیلی لجم گرفت: خواستم بزنم توی شکمش کھ دستم پایین تر خورد و یونگی چشم ھاش رو
بست و فهمیدم بدجور دردش امده(حرفی ندارم فقط خاااک عالمممم😐)
فھمیدم چھ گندی زدم و دستم رو روی شونھ اش گذاشتم و گفتم: یونگی ببخشید من نمیخواستم
اونجا بزنم ، دستم خورد(دستت خیلی بیجا کرددد😐)
بھ طور با مزه ای نگاھم کرد و داد زد: یاااا میدونی ممکن بود چی بشھ؟ این بھ ضرر
خودت میشد(اهم اهمم😐)
چشم ھام از حرفش گرد شد و تو دلم ذوق کردم(حیا کن دختررر😐)
دردش کھ بھتر شد با لحنی جدی گفت: ببین من واقعا از حرف ھایی کھ بھت زدم منظوری
نداشتم، اگھ اتفاقی برات بیفتھ واقعا برای من مھمھ واسھ ھمین میگم انقدر گیج نباش(ارع ارع فرزند من پاکهه😐)
توی دلم قند آب شد و با خودم گفتم: یعنی این یھ اعتراف عاشقانھ است!(خیلی پررویاااا😐)
توی چشماش خیره شدم و گفتم: کاش من تنھا ستاره توی شب ھای چشم ھات بودم(زارتینگااااا😐)
لبخندی زد و گفت: تو ستاره نیستی، تو مثل یھ شھاب سنگ خوردی وسط زندگیم(جعرررر عالی بووود🤣🤣🤣🤣)
لب ھام رو کج کردم و گفتم: اصلا لیاقت محبت نداریا(اتفاقا تو نداری ای خداا😐)
خواستم چیز دیگھ ای بگم کھ بھم نزدیک تر شد جوری کھ نفس ھای داغش تو صورتم
میخورد و باعث شد چشم ھام رو ببیندم
نرمی ل.ب ھای خوش فرمش رو روی ل.ب ھام حس کردم و منم باهاش همراهی کردم(اهم اهم چیزه خجالت بکش تازه میگی همراهی کردی واقن خجالت بکش😐)
از ل.ب ھام روی گردنم رفت و مطمئن شدم کھ حسابی کبودش کرد(خداوندا من پاکم بمولا من بچه پاکیم😐)
دستش رو آروم از زیر لباسم داخل برد و روی شکمم کشید کھ باعث شد قلقلکم بیاد(من حرفی ندارم فقط منحرف بشوین😐) و
خندیدم و توی چشم ھام نگاه کرد و گفت: نخند دختر(نخند😐)
نیشم رو بستم و زیر گلوش رو بوسیدم(واقعا ک😐)
خواست بیشتر پیش بره کھ گفتم: تو واقعا منو دوس داری؟(پ ن پ😐)
دستش رو از صورتم رد کرد و گفت :عاشقتم(ساچ واو😐)
تردید داشتم ولی دلم خواست کھ باورش کنم
رفت سمت دکمھ ی شلوارم کھ من جیغ کشیدم و از جا بلند شدم(افرین مسلمون😐)
گیج نگاھم کرد و گفت: اگھ نمیخوای میتونی آروم بھم بگی، پرده ی گوشم پاره شد(پرده ی گوش فرزند منو پاره کردی مسلمون😐)
با ترس بھ سوسکی کھ روی زمین بود اشاره کردم و یونگی اول خندید و بعد سوسک رو از
پا بلندش کرد و گفت: ھی عوضی تو باعث شدیاااا(تو باعث شدییی ای یار بیا با من رفیق شو بمولا رفقای خوبی میشیم ای سوسک با وفا😐)
و بعد پرتش کرد
خندیدم و دوباره برگشتم سر جام
خواست دکمھ ھای لباسش رو باز کنه ک صدای ھلیکوپتر اومد(دیش دیری دیدین ماشالاا مگ من میزارم شما راحت پیش هم باشین هاان؟😐) و دوباره از ھم فاصلھ گرفتیم(افرین فرزندان پاک من😐)
سریع خودم رو جمع و جور کردم
ھلیکوپتر روی زمین نشست و جیمین و جین و نامجون و دوتا مرد کھ از لباسشون معلوم بود
برای تیم امداد ھستن پیاده شدن و بچھ ھا یونگی رو بغل کردن(اوخییی چ عکس باحالی میشد از اون لحظه گرفتاا🥺💖)
دلم گرفت کھ کسی رو نداشتم کھ نگرانم باشھ(من اینجا شلغمم؟😐)
+بلی😐
(برات متاسفم این همه در حقت مادری کردماااا😐)
مرد ھا معاینھ مون کردن و ھمھ سوار ھلیکوپتر شدیم(ب سلامت😐)
جیمین رو ب یونگی گفت: راستی من از اون بالا یھ چیزایی دیدم شما...(اهم اهممم😐)
با ضربھ جین ساکت شد و خندید
سرم رو پایین انداختھ بودم کھ یونگی پرسید چطوری پیدامون کردین؟
نامجون: وقتی توی دریا پیداتون نکردیم ، با ھلیکوپتر تمام منطقھ رو گشتیم و آخر از دود
آتیش فھمیدیم توی جزیره اید
جیمین با تعجب بھ کبودی گردنم اشاره کرد و گفت: وای فکر کنم یھ حشره ی وحشی نیشت
زده(ارع ارع فقط یه حشرع وحشی بودع همین🤣)
با تعجب دستی روی گردنم کشیدم و علت کبودی رو فھمیدم و لبم رو گاز گرفتم(بلع بلع😐)
نامجون: آخھ حشره ی وحشی داریم؟(از نظر نویسنده بلی😐)
ھمھ خندیدن و جین گفت: حشره نبوده ولی فکر کنم خیلی وحشی بوده(جعررر🤣) و بعد با دست بھ پشت
یونگی زد
از خجالت سرم رو پایین انداختم و دوباره ھمھ خندیدن
بیمارستان پر از خبرنگار و طرفدار بود
یونگی رو بردن تا حسابی معاینھ اش کنن
لبخند تلخی زدم و با خودم گفتم: خب این رابطھ ھمین جا تموم شد(خدا بزرگه😐)
برای سوء تغذیھ سرمی بھم زدن، روی تخت دراز کشیدم و با خودم گفتم: اومد دوست ھا و
طرفدار ھاشو دید تورو بیخیال شد، آخھ من چقدر احمقم کھ سریع حرف ھاش رو باور
کردم،میخواد سر بھ تنم نباشھ بعد بیاد عاشقم بشھ؟پس چرا اومد دنبالم توی جنگل
بھ خودم جواب داد:خب چون دلش برات سوختھ
نخیرم خودش گفت دوستم داره،یونگی دروغ نمیگھ(نح نمیگه😐)
باشھ بھ ھمین خیال باش(چش😐)
افکار درونیم رو خفھ کردم و چشم ھام رو بستم(کار خوبی کردی خواهر اون افکارت زیادی زر زد😐)
صبح روز بعد از بیمارستان خارج شدم و با ناراحتی بھ سمت خوابگاھم حرکت کردم
کھ یھو یکی دستم رو کشید و برد توی پارکینگ
با تعجب بھ پسری کھ ماسک زده بود نگاه کردم و گفتم: چیھ آقا ولم کن
ماسکش رو برداشت و دیدم نامجونھ
-یونگی گفتھ ببرمت پیشش(واویلااا لیلیییی دوست دارم خیلییییی😐)
و بعد منو دنبال خودش کشوند و سوار ماشین شدم
یونگی پشت فرمون بود و بھ نامجون گفت: مرسی ھیونگ
نامجون لبخندی زد و گفت: مثل اینکھ جزیره کار خودشو کرده (با هم ،هم نظریم😐)و با ھمون لبخند ازمون دور
شد
+کجا میریم یونگی؟(خونه اقا شجاع🤣)
-میریم خونھ ی من( اوه بلی😐)
با تعجب گفتم: کی گفتھ من پیشنھاد دوستی تورو قبول میکنم؟(ببخشید ک مزاحم میشم اما کی پیشنهاد داده بچم؟😐
بھ سمتم برگشت و گفت: من کی پیشنھاد دادم؟(منم موندم😐)
حرصم گرفت و گفتم: پس منو میبری خونھ ات رو تمیز کن؟(فکر خوبیع🤣) بزن کنار پیاده میشم
از تھ دل خندید و گفت: حاضری با من باشی؟(چیزه حاضری باهاش باشی؟😐)
ابروم رو بالا دادم و گفتم: نھ(دلتم بخواد ایشههههه😐)
از جوابم جا خورد و گفت: پس چرا توی جزیره...(اهم اهم من اینجا شلغم نیسماااا😐)
حرفش رو خورد و بھ رو بھ رو خیره شد
خندیدم و گفتم: باشھ قبول(حالا شد🤣)
-پس بریم خونھ؟(برین😐)
لبخندی زدم و گفتم: بریم
بھ خونھ اش کھ رسیدیم، رفت دوش بگیره و منم رفتم حموم و یکی از لباس ھای یونگی رو
پوشیدم(لباساش مال منه بی تر ادب😐)
با لحن لوسی گفتم: این برام گشاااده(خو نپوش😐)
از حموم داد زد و با لحن کیوتی گفت: اشکال نداره زیاد قرار نیست تنت باشھ(بمولااا من پاکم اصن تقصیر ایناس من اصن منحرف نیسم بچع بسی پاکیم😐)
خواست بیاد پیشم کھ گوشیش زنگ خورد و من زدم زیر خنده(جععر🤣)
کلافھ و با حرص دستی توی موھاش کشید و گفت: این تلفن مھمھ، جایی نرو تا برگردم(کجا میخواد برع اخه😐)
و از اتاق خارج شد
داد زدم : آخھ کجا برم دیوونھ
الان از اون ماجرا دو سال میگذره و منو یونگی صاحب یه پسر بچه کوچولوی کیوتیم که عین باباشه و با هم یه زندگیه شادو رویایی داریم:)
پایان..🙂❤
و پایاااان😐❤
وااهی نمیدونستم اخرشو چجوری تموم کنم اگ بد بود ببخشید🥺💔
و اینکه من بچه پاکیمااا شما گفتین منحرفی کنمش اهممم😐💔
امیدوارم خوشتون امده باشه و لذت برده باشید🥺✨
کیوتم اگه حتی یه درصد هم خوشت امد لطفا اون قلب سفید زیرو قرمزش کن تا من کلی انرژی بگیرم واسه داستان بعدیی🥺❤
و لطفا نظراتون هم کامنت کنید اخرش خوب بود یا ن؟🥺💞
فالو:فالو*-*
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
واهااااهاییییییی عااللییییی تمومش کردییی
دیش دیری دیدیششش دیش آفرین خوب کردی منحرفیش کردیییییییییی
😀😀🙂😀🗡🗡😐
جررر فداتشممم عاجیییی🥺💜🤣
واای بمولا ک پاکیم🤣🤣♥️
آره مطلعم ماکی ولی منحرفی 😂😂🗡😐
پارت آخر اومد تو بازم بهم خبر ندادی 😐
عاجیی از این به بعد هر تستی منتشر کردم تو یه تستت بت میگم قوووول😐❤
افرین دختر خوب😅
عالی بود بهترین عاجی دنیا🌻🥺
بازم داستان میذاری؟🥺💋
قداتشمم عاجی مهربونممم من فداتبشممم🥺♥️
ارع یه داستان جدید از کوک میخوام بنویسم عاجی جون🥺💖
خدانکنه کیوتم🥺♥
میشه بازم فیک از یونگی بزاری ؟
ولی طولانی باشه 🙈💜
فیک میزارم ولی چون میخوام تو فیکام از همه اعضا بزارم ب احتمال زیاد دفعه بعد فیک از کوک مینویسم🙃❤
چشمم🥺💜
من نمیخواستم انقد زود تموم بشه 😭🔪
الان خودمو از وسط جرررررر میدم 💔😑
ولی خدایی چقد منحرفش کردی خواهرم 😹🔪
چادر من کجاستتتتتتت؟ 😂😂😂💔💔
راستش ن چون یه مدت قراره نباشم ب احتمال زیاد واس همین زود تمومش کردم ک نصفه نمونه🙂❤
ارام باش خواهرمم😐💖
بمولا من بچه پاکیم خدابا توبههه🤣
تسبیح من کوو😐📿
عالی بود عزیزم داستان خییلی قشنگی بود💜💜
فداتشمم لاولییییی مرسیییی🥺💜
خعلی خوب بود منحرف منحرف شدم خواهر من (منم بچه ی پاکیم فقط منحرفم 😂) داستانت باحاله
. تو رو خدا داستانات رو غمگین نکن عالیه همینجوری پر انرژی ادامه بده بایست یونگ یه نه؟
فداتشمممم راستشو بخوای منم منحرف منحرف شدمم🤣🤣
بل بل دقیقا همینطوره هممون بچه پاکی هسیم منتهی کمی منحرف🤣🤣
جدنن؟
میخواستم داستان بعدیمو غمیگین کنم ولی الان دیگ نمیکنم😂😂😂
چشم مرسیی کیوتییی🥺♥️
راستش این اواخر ارع بایسم یونگی شدع:)