اینم P4 داستان
#متین
گفت خودش و مامان من...
وایسا
وقتی که 16 سالمون بود مامانم میخواست من و نازنین باهم اکی شیم و بعدا ازدواج کنیم اماااا الان من با نیکام و مامانم از نیکا خوشش نمیاد پس قطعا میخواد ما باهم کات کنیم...
رفتم پیش نیکا نشستم و
متین : حالا چیکار کنیم؟
نیکا : نمیدونم ، مثلا الکی باهم کات کنیم بعد فرار کنیم بریم یه جا دیگه ؟
متین : خب میان دنبالمون
نیکا : حالا اونو یه کاری میکنیم ، فعلا نقشه اول مهمه بعد یه فکری برای بقیه اش هم میکنیم
متین : باش ، مثلا کجا میخوایم بریم؟
نیکا : استانبول
متین : عووووو ، تا ویزا جور کنیم و درد و مرض کلی طول میکشه که ، اولین که ما فقط یه هفته وقت داریم بعدشم ته تهش بتونیم دو هفته طولش بدیم.
نیکا : خب پس هیچی ، فعلا میتونیم بریم کیش
متین : اکی ببینیم چی میشه...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
بس پارت بعد کو منتظریم
عاالللللللللیییی