
llllllllllllllllllllllllllllll
داستان همچنان از زبان *ا/ت*: بعد یه چند ثانیه بگو بخند یه پرستاری اومد و گفت:ببخشید شما همراه مریض ا/م(اسم/مادرتون) هستید. من:بله... . پرستار:ایشون حالشون رو به بهبودیه نگران نباشید اومدم که بگم الان دیگه ساعت هفت و نیم شبه و بیشتر از این اجازه ندارید که اینجا بمونید وگرنه نگهبان میاد و😶... بهتره برید نگران مادرتون هم نباشید😊 شوگا یکم خواهش کرد که حداقل یکم دیگه بمونیم ولی پرستار گفت نمیشه. بعد پرستار رفت. شوگا:مثل اینکه باید بریم😟 پس پاشو تورو برسونم به هتلت و خودمم برم خوابگاه. من:خودم... . شوگا:خودم نداریم میرسونمت...
من:باشه😊ممنون💜.با شوگا رفتیم سمت پارکینگ بیمارستان و سوار ماشین شدیم... . وقتی به هتل رسیدیم گفتم:خب دیگه من برم😇... . شوگا:باهات میایم تا مطمئنم شم میری تو... . من:نه بابا لازم نیست... . شوگا؛:چرا لازمه. من دیگه حرفی نزدم و رفتیم داخل . رفتم پذیرش هتل و گفتم:اگه میشه کلید رو بهم بدید... . مسؤل پذیرش:ببخشید ولی متاسفانه رزرو شما موقتی بوده (نکته:رزرو وقتی یعنی اینکه یه نفر واسه دو روز دیگه این اتاق رو رزرو کرده اما مادر *ا/ت* چون هتلی دیگه گیرش نیومده رزرو موقتی کرده که اگه اون شخص تا دو روز اینده نتونست بیاد اینا دوباره رزرو رو تمدید کنن اما *ا/ت* انقدر سرش شلوغ بود که پاک یادش رفته بود بیاد و تمدیدش کنه😧)
گفتم:خب... خب الان وسایل من کجاست؟. مسؤل پذیرش:توی اتاق تونه فقط زودتر اتاق رو خالی کنید چون قراره مسافر جدید بیاد ممنونم😊. من:باشه. من رو کردم به شوگا گفتم:لازم نیست تا بالا بیای میرم وسایلم رو میارم. شوگا:باشه.رفتم وسایلم رو اوردم و اومدم پایین پیش شوگا... . از در هتل زدیم بیرون و گفتم:شانسو دیدی توروخدا؟. شوگا:ناراحت نباش الان میرم توی چندتا سایت میگردم حتما یه هتل پیدا میشه که برای یه نفر جا داشته باشه😊. بعد رفت تو گوشی هِی گشت هِی گشت اخر سر با یه قیافه ناراحت گفت:هیچی نیست همه جا پره😷.
گفتم:عیب نداره شانسه دیگه... حالا تو برو سمت خوابگاه اعضا نگرانتن ... من یه کاریش میکنم😞. شوگا:محاله... محاله اینجا بزارمت و برم اخه این حرفه تو میزنی؟ به نظرت شوگا اینجور ادمیه😕؟. من:نه اینجور آدمی نیستی ولی خب الان خطرناکه هر لحظه ممکنه یه هیتر جلوت سبز بشه اون موقع چه خاکی بگیرم سَرَم؟. شوگا:اگه خطرناکه واسه تو هم خطرناکه من جایی نمیرم تنهات نمیزارم. من:باید بری شوگا اینجوری من نگرانیم دو برابره😷. شوگا:نه. من:اره. هِی شوگا گفت نه هِی من گفتم اره... . شوگا اخر سر عصبانی شد و...
ومُشت شو محکم کوبید تو دیوار و با صدای بلند گفت:*ا/ت* نه من هیچ جا نمیرم. (عرررررررررر غیرتی شد😀😍) از دستش ناراحت شدم چون سَرَم داد کشید رفتم یه گوشه رو یه صندلی نشستم و رومو ازش برگردوندم😔. بعد شوگا اومد سمتم و گفت: وای *ا/ت* ببخشید قصد نداشتم سَرِت داد بزنم بخدا... . من:... . شوگا:*ا/ت* غلط کردم ناراحت نشو توروخدا.... . خواستم برگردم یه چیزی بگم که گوشیش زنگ خورد و گفت:*ا/ت* بازم ببخشید نزاری بری ها بزار گوشی رو جواب بدم بر میگردم...💜. ادامه داستان از زبان شوگا:....
گوشیم زنگ خورد نامجون بود رفتم جواب دادم. من(شوگا):سلام... . نامجون:سلام کجایین؟ تا این ساعت تو بیمارستان اجازه دادن بمونین؟ 😕. من(شوگا): نه بابا تو خیابونیم. نامجون:خیابون چیکار میکنی تو این وقت شب بیا خوابگاه ببینم. من(شوگا): *ا/ت* همراهمه خُل و چِل... . نامجون:مگه نزاشتیش هتلش؟. من(شوگا):رزرو اتاقش موقتی بوده از شانس بدش😞. نامجون:وای خدا شوگا دلم میخواد بگیرم بزنمت... . من(شوگا):وا😐چرا؟. نامجون:نمیگی الان هیتری چیزی ببینتت بدبخت میشیم پاشین بیاین خوابگاه. من(شوگا):وات؟ پاشیم... بیایم...منظورت اینه که... .
نامجون:اره دقیقا منظورم اینه... الان بهترین گزینه فقط اینه بیاین اینجا وگرنه... وگرنه ای وجود نداره نمیشه که تو خیابون ها بمونین😐... . من(شوگا): سالمی تو؟ اخه... نامجون:وای شوگا باهام بحث نکن الان دارم از نگرانی میمیرم زودتر پاشین بیاین تمام😑. من(شوگا):باش خدافظ👋. رفتم پیش *ا/ت* خواستم حرف بزنم که هِد بَندَمو کشید پایین رو چشمام و گفت:باشه بخشیدم اصلا قهر نبودم😊. من(شوگا):ممنون💜اها راستی اومدم بگم نامجون بود دلش می خواست بگیره بزنم پشت تلفن. *ا/ت*:وا!چرا؟😐. من(شوگا):گفتم که تو خیابونیم عصبانی شد گفت...
گفت پاشیم بریم خوابگاه الان بهترین گزینه فقط اونجاس... . *ا/ت*:شوخی دیگه؟. من(شوگا):شوخیم کجا بود بابا... البته راستم میگه نمیتونیم که تا صبح اینجا بشینیم😶. ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من)؛ کُپ کرده بودم... منی که حتی فکر نمیکردم کنسرتشون رو از نزدیک ببینم الان داشتن پیشنهاد میدادن که برم یه شب بمونم پیششون😶💜. ولی خب از یه لحاظ هم راست میگفتن شوگا که اگه دوباره بهش میگفتم تو برو عصبانی میشد پس تا صبح پیشم میموند پس بخاطر شوگا هم که شده باید قبول میکردم...
من:باشه فقط تو مطمئنی راضی هستن؟. شوگا:چرا نباشن؟ 😅. من:نمدونم؟ 😅. شوگا:پس نمیدونی بیا بریم خودت ببین😉فقط باید امشب با بی نظمی ما پسرا کنار بیای.من:😅😅. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خوابگاهشون🚗🚗🚗🚗.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مامانایی؟؟ 😭😭🥺
دختر عزیزم کجایی؟
کجایی🥺🥺😭😭😭؟؟؟؟
مامانننن 😭؟
مامانایی نرووو کجاییی؟؟؟😭😭😭😭
کجاییییی 😭؟
مامان🥺؟
مامانی کجایی؟😭😭😭
سلام.اممم من خدم قبلن تست این دختره رو که نوشته بود داستان خودش نیست خوندم،گفتم بگم ک راس میگه واقعا چن تا تست درباره ی اینکه این داستانه واس خودش نیست نوشته است😊😉😀
پارت بعدی
میدونم اول که این نوشتم نمیدونستم و فکر کردم از خودشه ولی بعد که فهمیدم براش کامنت گزاشتم که کار بدی کرده