سلام.. اینم پارت شیش
داستان همچنان از زبان شوگا): سریع بهش گفتم:خب پس معطل چی هستی بدو بریم پذیرش و پرستار ها رو خبر کنیم. *ا/ت*: باشه... . بعد شروع کردیم به دویدن🏃رسیدیم به دَم پذیرش و خیلی سریع گفتم:خانوم...خانوم... .مسؤل پذیرش:بله بفرمایید😊. من(شوگا) : بیمارمون حالش دوباره بد شده😶. مسؤل: ب... با... باشه. و سریع رفت پرستارها رو خبر کرد اونا هم بدو بدو رفتن سمت اتاق وقتی وارد شدن در رو بستن(😰)*ا/ت* خیلی پریشون بود میخواستم برم پیشش و بهش دلداری بدم اما... راستش یکم ازش خجالت کشیدم(اخی بچه خجالتی منی تو😍💜)
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خیلی عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی
پارتتتتت بعددددددددد